مامان 🧿🧿پاپایا🧿🧿 مامان 🧿🧿پاپایا🧿🧿 ۱ سالگی
مامانا من هیچ سال شبای محرم بیرون نرفتم امسال دخترام خونه مامانم بودن،همسرم خونه مادرش ،و منو آرن تنها بودیم ب سرم زد آرن و بردارم با کالسکه بریم بیرون،بعد که رفتیم خیابونا خیلی شلوغ بود،یه آقای و دیدم افتاد دنبالم ولی فکر نمیکردم دیگه بخواد ادامه بده لحظه ب لحظه با من هم قدم بشه،خلاصه منم گفتم خداروشکر که رفت،نگو این عوضی پشت سر منه ،یه جا تو شلوغی خودش و از پشت چنان جسبوند ب من و اون چیز لعنتیش که س ی خ شده بود از پشتم حس کردم حالم بد شد ،اولش هنگ بودم و بعدش منم تو مردم جلو جمعیت آنقدر با مشت و لگد زدمش ،در آخر اومد از بین جمعیت فرار بکنه لگدمو بردم بالا یه دونه دیگه زدم تو کمرش
همون شب اومدم رفتم حمام خودم و حسابی شستم ،کمرم و همش کیسه و لیف و اینچیزا میکشم ،ولی اون حسی که کمرم و یه لحظه از پشت گرفت خودش چسبوند از یادم نمیره و همش حسش می‌کنم هر لحظه ،حالم از مردای عوضی بهم میخوره ،بخدا یه جوری ریش و سیبیل و مشکی واسه امام حسین پوشیده بود،میدیدین میگفتین پسر پیغمبره ،این حس چندشه نمی‌دونم چیکار بکنم از بین بره😌