مامان امیر❤هانا مامان امیر❤هانا ۲ سالگی
مادربزرگ خدا بیامرزم همیشع میگفت...بی اعصابی نسل شما از درهای بسته و خونه هایِ خالیه...

تازع ب حرفش رسیدم....قدیم یه حیاط بزززززرگ بود ده بیست تا بچه .از صبح خروس خون تا عصر انقددددر بازی میکردن..ک ساعت هشت شب بیهوش میشدن از خستگی...بزرگترا در عینِ مهربانی مستبد بودن..همه بهشون احترام میذاشتن..امروز این عروس غذا درست میکرد فردا اون یکی پسفردا اون یکی

الان هرکس یه آپارتمان نقلی داره..یه دونه بچه ..نهایتتت دوتا‌..نه سرگرمی دارن..نه خاکبازی میکنن چون خاک کثیفه😐از صبح تا شب توی چند متر خونه مغزه مادر پاره میشه..چرا؟؟ چون نه کمکی داره..نه اون بچه تخلیه میشه..

من چهار پنج سال با مادرشوهرم یکجا زندگی کردم..نفهمیدم پسرم چ جوری بزرگ شد...الان سالهاست خونه زندگیم جداس و میفهمم بچه بزرگ کردنه دست تنها چقدرررر سخته...بازم من خواهرام میرن میان ..کلا خیلی تنها نیستم...

سخنی از خواهره ناچیزتون...از زمانی که دخترا و پسرامون بلبل زبون شدن برکت از روی زمین پاک شد....از روزی ک عروسا دل نازک شدن و تا گفتن برو اون طرف بشین بد و بیراه به یه زن مو سفید حرمت زندگیا برکت و همه رو برد

بعضیا ذاتا اذیت میکنن شکی توش نیست...ولی توووو خوب باش ببین چه جوری خدا برات میسازززززه😍

رفت و امد کنید با هم..روز رو همش توی خونه غروب نکنید...بزنید بیرون از این دخمه های تنگ..بذارید بچه ها نفس بکشن..