مامان پناه🎀 مامان پناه🎀 ۱ سالگی
امشب به معنای واقعی نمدونم چی شدم❤️‍🩹





منو دختر عمم خیلی باهم جور بودیم جیک و پوکمون یکی بود خیلی راحت بودیم از همه چی هم دیگ خبر داشتیم تنها حرکتی کوچیکی میکردم به همدیگه میگفتیم مثلا پارتنرش براش یه گل میگرفت میگفت بهم کلا خیلی جور بودیم اینا بعد عمم با دختر عمم بود خونه بابام اینا یه بحثی بین عمم و بابام پیش اومد در مورد ارثی که بابام به باباش توهین کرد کار درستی نکرد و من تایید نمی کنم ولی من چیکار کنم اینا بعد اونا تهران فرداش دیدم بلاک شدم و تا همین امشب که اومدن از تهران من اومدم مسجد اونا هم اومدن دور تا دور آدم آدم غریبه نه همه آشنا وقتی پاشدم با ذوق پاشدم ک باهاشون روبوسی و احوال پرسی کنم دستم تو هوا موند خشکم زد خندم برچسیده شد اونا رفتن نشستن انگار رو من یه لیوان آب سرد ریخن و نگاه ترحم خاله زنکای فامیل داشت اذيتم می‌کرد نشستم منگگ شدم رفتم تو فکر گفتم خب من چیکار کنم بخاطر یه بحث من انقدر قریبه شدم ک توی جمع حتی حاضر نشدن به من دست بدن بعد گفتم نه شاید اگه دایی توام این رفتارو با بابام داشت من با زنداییم دختر داییم اینجوری گفتم و موندم موندم و موندم ....
نمدونم فقط گیجم منگم گنگم
ولی این خرد شدنه تو جمع خیلی حالمو بد کرد فردا میشه نقل مجلس خاله خان باجی های روضه خانی ک نوه حاج علی پاشدم فلانی محلش نداد آدم حسابش نکرد شما شاید بگید خیلی مهم نیس ولی اینا بلدش میکنن چهار تا هم میزارن روشو میگن فلانو از داستان....
ببخشید زیاد شد اینجا گفتم خالی شم