مامان روژدا مامان روژدا ۳ سالگی
پارت۲۹
خونمون را چیدیم، و همه برگشتیم. قرار بود بزودی دیگه عروسی سر بگیره.
اواسط بهمن تولد رضا بود نمی دانستم به چه بهانه برم. چون خونه چیده بودیم دیگه محال بود بذارن برم. توی همین گیر و دارها بودم که داداشش زنگ زد و گفت رضا بیمارستانه. آپاندیسش ترکیده. اگه پدرم اجازه میده برم.
بعید می‌دانستم بذاره ولی برام بلبط خرید. هر باری که زنگ میزدم داداشش جواب میداد. خونشون هم که رفتم انگار کسی نمی‌خواست من برم بیمارستان.شب اول فکر کنم دوستش پیشش بود. وقتی صبح فردا رفتیم سر بزنیم، من باهاش رفتم که ببرمش سرویس بهداشتی. بهم گفت: چون بهت قول دادم دروغی بین‌مون نباشه فقط به تو میگم. من چاقو خوردم. فقط داداش میدونه. دوستام منو رسوندن ولی نگران بودم تموم کنم گفتم فقط داداشم را خبر کنند. رفته بودم گیم‌نت با یه پسری دعوام شد. افتادم دنبالش. چاقو مرغ پاک کردن را برداشت کرد توی دلم. طحالش را از دست داده بود. یه رگ از معده هم ترکیده بود.
مامانش دنبال کارهای بیمه سلامت بود براش. بهم گفت بعید میدونم بیمه هزینه قبول کنه.
با یه بدبختی من شب تولدش پیشش موندم. خواب بود رفتم براش شیرینی و گل خریدم و بادکنک.ساعت تغییر شیفت بود و نمیذاشتن قبل۲۰برگردم بالا. با یه بدبختی برگشتم. چه برنامه ها تو ذهنم داشتم.