مامان احسان ـــــم💙 مامان احسان ـــــم💙 ۳ سالگی
مامان معجزه خدا💙🩵 مامان معجزه خدا💙🩵 ۴ سالگی
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۵ سالگی
تو مطب دکتر بودم بچه هام‌هی غر می زدن که خسته شدیم و فلان خواهرم زنگ کشم‌کرده بود چند بار زنگ‌زد قطع کردم دیدم ول کن نیست حلو مردمم زشته جوابشو دادم گفت توروخدا ول کن من الان کار ندارم کی تقصیرکاره ولی می خوام اینو بهت بگم ما همه از یه خانواده ایم تو نمی تونی از پدر و مادرت بگذری مامانم همین جور به خدا دیشب با ویس هات اشک ریخت و کلی گریه کرد صبح با ناراحتی پاشد گفت پاشم زنگ بزنم دخترم بیاد اینجا بابام‌گفته حق نداری زنگ بزنی دخترت ناراحتت کرده و فلان ولی باز خواهرم کارخودشو کرد و به من زنگ زد نه من نه مادرم قلبا آدمای کینه ای نیستیم منم قلبم درد میگیره اصلا یه لحظه هم‌نمی تونم طاقت بیارم از مطب تا خونه ی مانان دو دقیقه راه پیاده با بچه هام‌اومدیم مامانم خیلی هوشحال شدما رفتیم منو گرفت بغلش اینقدر گریه کردیم جفتمون که حد نداره😭😭گفت چرا متو با بچه هات تهدید می کنی هرموقع ناراحت بودی از ما بچه هاتو بیار خودت نخواستی نیا برگرد تو خونت بعد اینقدر قسم خورد و گریه کرد که برام فرقی نمی کمید من فقط گیر کردم لحظه مابینتون چی کار کنم توروخدادمنو درک کنید و اینا منم گرفتم بغلم اینقدر گریه کردم بوسش کردم گفتم با دنیا عوضت نمی کنم😥😥حقیقتا نمی خواستم تا خودشون نخوان برم ولی وقتی دیدم اونا می خوان قائله رو ختم کنند کوتاه اومدم چون تمام حرفا و ناراحتی هامو تو وویس های که دادم گوش دادن مادرم گفته‌بود بزار بگه خالی شه اشکال نداره این شد که دیگه اومدم من کسی رو اوسکول نکردم به خدا