مامان فرشته هام مامان فرشته هام ۳ سالگی
مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم ۳ سالگی
مامان ارشا مامان ارشا ۵ سالگی
اقا من خونه مادرشوهرم بودم..بعد مادرشوهرم روجاست پاش تیر خورده...من رفتم قبل از من جاریم اونجا بود..بعد مادرشوهرم خورشت درست کرده بود برنجش مونده من رفتم درست کردم بعد که حاضرشد واسه پسرم کشیدم من گفتم چون بردارشوهرم نیست سفره نندازم تااون بیاد اول غذای بچمو بدم... مادرشوهرم گفت بندازیم شوهر جاریم گرسنش بود داداشمم اونجا بود..جاریم رفته بود واسه بچش که ۱ سالشه غذا بیاره من ندونستم فکر کردم میخواد سفره بندازه گفتم پریا قابلمه خورشتو بیار مادرشوهرم بکشه...بعد گفت ن من گوشت نمیندازم من ندونستم ک قراره واسه بچش بیاره....قابلمه اورد...بزور مادرشوهرم واسش گوشت گذاشت میگف نمیخواد...بعد مادرشوهرم گفت سفره رو بنداز منم بچم تا غذانذارم دهنش نمیخوره خودش عصابم خورد شد...خوب میگفت پریا سفره بنداز شوهرت گشنشه من غذای بچت میدم....خلاصه بگذریم سفره انداختم هرررررچی مادرشوهرم گفت پریا غذابخور نخورد..گوشتم کم اومد من گوشت نخوردم بعد اون شوهرش گوشت اضافه میداد ک پریا بخوره ...مادرشوهرمم اینجور میکرد پریا بخور بخور نخوری منم نمیخورم اونم به زور دوسه لقمه خورد حتی منم گفتم فکر کردم خواستی غذا بکشی ندونستم خواستی واسه دخترت بیاری...کلا رید تو عصابم ک چون من گفتم بیار مادرشوهر بکشه خودت نکش مث سگ لج کرد دیگه نخورد منم گفتم درک...مادرشوهره عنمم چنان میگفت بخور بخورااا بااینکه من هیچ گوشت نخوردم..خیلیم کم خوردم غذا
مامان مهرسانا مامان مهرسانا ۵ سالگی