مامان 🩷زندگیم🩷 مامان 🩷زندگیم🩷 ۳ سالگی
مامان رایان مامان رایان ۴ سالگی
امروز خیلی خوش گذشت ولی کمی نگران شدم بازم.امروز ۵تا بچه بود همراهمون که اولین بار باهم بیرون میرفتیم. ۴تاش اوکی بود ولی یکی خیلی دست به زن داشت و فحش زبان اونم چه فحشایی میداد و احتماالا دیگه جایی اونا باشند من نمیرم واقع واسه خاطر اون.اما نگران مدرسه شدم اون نیمه دوم بود و ۹ ماه بزرگتر از پسر من ماشالله خیلیم تپل بود قدشم بلند بود از لحاظ قدی باز زیاد فرق نمیکردند ولی وزنی مطمئنم ۱۰ کیلو بیشتر از پسر من بوود.همه بچه هارو با وجود اینکه من کنارشون بودم خلاصه زد و موقع زدنم اصلا رحم نمیکرد هرچی تو دستش بود باهاش میزد در حد اینکه شاید اگه ما نبودیم بچه هارو میتونست آسیب برسون. حتی بکشه.اگه بچه ام با همچین بچه هایی هم مدرسه ای بشه چی باید کرد.چرا آموزش پرورش گیر نمیده به مدارس که قبل ورود از بچه ها و والدین تست سلامت و روان بگیر و خانواده هارو بر اساس سبک‌تربیتی جدا کنه.والا من ۵ سال کل عمر و جون و وقتمو گذاشتم برای تربیت پسرم با کسی که بچه اشو ول کرده تو کوچه پس کوچه تربیت کوچه بازار داره فرق داره .اصلا بحث دفاع از خودم نیست اینجور بچه ها کلا تربیت نشدند که حتی موقع زدن آگاه باشند که چطوری بزنند حداقل بچه مقابل آسیب خاصی نبینه.مقابله باهاشون مثل مقابله با ی ببخشید که اینو میگم در مورد ی بچه مثل مقابله با ی حیوان وحشی رام نشده اس.ی بچه ۵،۶ ساله که نمیدونه چطوری با ی بچه روانی مقابله کنه اون حرفایی که ما یاد دادیم به بچه رو که حالیش نمیشه اونا برای بچه های تربیت شده جواب نه اینا.والا دلیلی که این همه هزینه کردم برای پیش دبستان و مدرسه رایان فقط برای اینکه با همچین بچه هایی شانسش کمتر باشه روبه رو شه🥲
مامان مهدا مامان مهدا ۴ سالگی
مامان دخترم مامان دخترم ۵ سالگی
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
امشب دلم واقعا شوهرمو می خواد وقتی تو خونه ی خودم باشم عادت ندارم تنهایی بخوابیم الان واقعا جای خالیشو حس می کنم 😥😥این چه زندگیه برامون درست کردن ☹اگه خونه ی خودم نبودم اینقدر بی طاقت نبودم اعتراف می کنم که خیلی به شوهرم وابسته ام مرده غر غرویی نیست که ازش فراری باشم به وقتا که زود میاد خونه از سر کار اینقدر خوشحال میشم که نگد مثل دیروز ۱۰ صبح تو خونه بود زنگ زد گفت آماده باشید ببرمتون بازار خرید کنیم واسه تو خونه بعدش رفتیم خونه ی مامانم تا شبم پیشپ بود می دونم طبیعیه یا نه ولی توقع ام ازش زیاده اگر نه کله دیروز رو با هم بودیم امشبم که ناراحت شدم فقط به خاطر این بود که گفت شب نمیام منم ساعت ۹ شب این پیامو بهش دادم پشت سرش زنگ زد دوبار زنگ زد جواب ندادم بعد بهش پیام دادم بیخیال راحت باش بعد دوباره زنگ زد معلوم بود داره یواش حرف می زنه گفت می خوای مهدی رو (برادرشوهر بزرگم )که داره از سر کار برمی گرده بفرستم دنبالتون گفتم نه دیگه بیخیال امشبو بخواب فردا بیا دنبالمون یه چیزی بگم نمیشه خیلی هم بیخیالش بشم چون اینجوری کم کم خودم از دور خارج میشم نمی خوام هم برای شوهرم هم خانواده اش بشه یه عادته باید بدونند پسرشون خودشم خانواده داره و یه جاهایی مجبورن حضور من و بچه هامو تحمل کنند چکن پسرشون چه جونی چه مالی داره کمک می کنه نمی دونم منظورمو رسوندم درست با نه