مامان امیرحافظ مامان امیرحافظ ۳ سالگی
مامان فسقل مامان فسقل ۳ سالگی
مامان حسام مامان حسام ۳ سالگی
پارت ۴۰
حرفشو ادامه داد _ولی من از روز اولی که دیدمت به دلم نشستی .. با خودم عهد بستم‌اگه حتی ازدواجم کردید کاری کنم داداشتم خودش دودستی تقدیمت کنه به من ...
یا خودا ... چی میگه این ؟؟مغزم گنجایش حرفاشو نداشت
_پارسا دیگه رفته با اون دختره لاته .. دیدی که خودت .. درسته داداشمه ولی خیلیه لاشیه غزل .. تو لیاقتت بیشتر از این حرفاس ...
شیشه رو پایین کشیدم و با تموم وجودم نفس عمیقی کشیدم ... دریغ از یذره اکسیژن داشتم خفه میشدم .... ..
چی میگه این علی ؟؟
یادم افتاد به پیامای چند وقت پیش پارسا
_غزل بخدا به جون هرکی میپرستی همش نقشه بوده .. من رفتم شکایت کردم ازشون اصلا نگا تن و بدنمو عکس گرفتم که کبوده نمیدونی چقدر کتکم زدن برگه ها هست ازشون شکایت کردم میارم ببینی غزل ...
..... من خواستم کمکش کنم دیدم وضعشون خرابه پول و‌وسیله اینا بردم واسشون ...
نمیدونستم انقدر عوضی ان ... .
در جواب اون همه پیام یه پیام کوتاه نوشتم
_همه چیز تموم شده پارسا ‌‌...
و در جوابم هیچ پیامی نگرفتم .... ..
نکنه نقشه ی داداشش بوده ؟ نکنه پارسا راست میگه ؟؟
هزار تا سوال بی جواب تو ذهنم بود .... .
بدون اینکه به صدای علی گوش بدم که تند تند صدام میزد ... .
_غزل ؟؟غزل ؟؟
از ماشین پیاده شدم و خودمو به خونه رسوندم .... .
پاهام تحمل وزنمو‌نداشت... . نمیدونم چطور خودمو به اتاق رسوندم و سرمو محکم تو بالشت فشار دادم‌.... .