مامان هاناجانم🧿 مامان هاناجانم🧿 ۳ سالگی
مامان مش ماشالله مامان مش ماشالله ۳ سالگی
اونشب هیچی نخوردم ی ضعفی ام داشتم ک نمیدونم اصلا چم شده باد
ریحانه یهو گف ی چی بگم ناراحت نمیشی گفتم نه
گف خیلی بهم میومدین
این خیلی خوب بود لعنتی موهاش فره میدوووونی چقد خوبه موی فرررر
بعد گف ی چی بگم بخندی تو ک دلت باهاش نیس بهش بگو بیا برو با دختر عموم ب ظاهر خندیدم ولی تو دلم ناراحت شدم نمیدونم چرا ولی کلافه شدم از حرفش
ب شوخی خنده گفتم رضا چی پس گف بخدا این منو بخواد صدتا مثل رضا رو میزارم کنار
این خیلی لعنتی و جذابه
چقدددد دوستت داره آخه
هر تعریفی ک می‌کرد بیشتر میرفتم تو فکرش
با خودم گفتم ینی کجا مونده جایی رو گرفته چیکار کرده بعد ب خودم گفتم ب من چه مهم نیست
زهرا ام پیام داد از علی خبر نداری مامانم داره دق میکنه اگ خبر داری بگو ب مامانم بزنگه یا ج بده
مامانم میدونه همه چیو ولی اینکه یهو از خونه زد بیرون مامانم نگرانه اتفاقی نیفته
مامان علی سرطان داشت و شیمی درمانی میشد دلم براش سوخت ب زهرا پیام دادم ب من چه از علی ولی باشه ب خاطر مامانت زنگ میزنم بهش
مامان آرتا جان❤️🧡💚 مامان آرتا جان❤️🧡💚 ۵ سالگی