مامان نویان 🤍 مامان نویان 🤍 روزهای ابتدایی تولد
مامان دخملی هام مامان دخملی هام هفته بیستم بارداری
مامانا ساعتایه ۶ بود در خونمون باز بود و دخترم تو کوچه وایساده بود گریه میکرد حوصلش سر رفته بود
رفتم کنارش نشستم یکدفعه یه خانومه روانی چشماشو کج کرد و اومد سمتم
این خانوم روانیه رو سه هفته پیش با شوهرم می‌خواستیم سوار موتور شیم بریم اومد سمتمون سر زبونش میگرف مث دیوونه ها شوهرم باهاش تند برخورد کرد و سریع با موتور رفتیم
تا ون وقت تو کوچه نمی‌رفتم از شدت ترس
امروز این روانی چشاشو کج کرد و اومد سمتمون و سریع درو بستم
زد به درو فوشم داد
دندوناش زرد و موهاش پسرونه ای و یه چادر میپوشه حتی دستاش معلوم نیس
اینقد ترسیدم دستم خورد به دیوار کبود شد شکمم درد گرف و تمام بدنم می‌لرزید
زنگ زدم شوهرم
سریع زنک زد صابخونه اومد تو کوچه رو نگاه کرد فرار کرده بود
اومدم خونه مادرشوهرم
خیلی درد دارم میترسم برم خونه دوباره فردا بیاد دم در
دسشویی رو حیاطه میترسم حتی برم دسشویی بنظرتون برم خونه یا همینجا بمونم ؟ جایه دیگه ای ندارم بخدا خیلی میترسم 😭