مامان عـمــاد کوچولو مامان عـمــاد کوچولو ۱۴ ماهگی
بعد از اخرین تاپیکی ک براتون گذاشتم تصمیم گرفتم یه جشن خیلی خیلی کوچیک سه نفره واسه معذرت خواهی از همسرم بگیرم که از دلش در بیارم،خونرو گردگیری کردم، جارو برقی کشیدم،ناهار فردامو درست کردم،دستشویی شستم، ظرفشوییو شستم و خونرو جمع و جور کردم، بعدش با پسری رفتیم کیک و شیرینی خامه ای گرفتیم، اومدیم خونه لباسامم دراوردم یهو یادم افتاد واااییی گل نخریدم سریع از اسنپ سفارش دادم زده بود 25 دقیقه ای میرسه تو این فاصله سریع با عماد رفتیم حموم اول خودمو شستم بعد عمادو همین ک درومدیم گوشیم زنگ خورد یارو اومده بود دم در گفتم بیاد بالا خلاصه اومدو تحویل گرفتمو سریع یه میز خوشگل چیدمو بعدش چیتان پیتان کردم منتظر شدم تا همسر تشریف بیاره،بعد ک زنگ خونرو زد برقارو خاموش کردمو با عماد پشت در وایستادیم تا شوهرم بیاد تو بعدش ک اومد اول میزو ندید چون پشتش بود بعد برگشت نگاه کردو گفت تولد کیه؟ 😂😂😂بعد دگ نشستیم خوردیمو جمع کردم، شستم، عمادو خوابوندم بعد با همسری رفتیم تو اتاق بغل هم تو اینستا کلیپ دیدیم... 🤣🤣🤣
مامان رها و مهوا مامان رها و مهوا ۳ ماهگی
مامان سید ایلیا💚🍉 مامان سید ایلیا💚🍉 هفته سی‌وهشتم بارداری
این تاپیکم میخام بمونه یادگاری
۱۹ تیر هست
نمیخام همش ناله و شکایت کنم
ولی احساساتی ک این روزا درگیرش هستم ب معنای واقعی وصف شدنی نیست
ترس دارم هیجان دارم استرس دارم
همش فکر زایمان میکنم اینکه کی ممکنه دردم بگیره اگه فلان کارو کنم شاید دردم بگیره
اینکه چطور زایمان میکنم بچم‌چ شکلیه
همه چیش اوکی هست عایا
اینکه بعدش چیکار کنم چجور از پسش بربیام با بیخابیا چیکار کنم دیگه نمیتونم هرجا خاستم برم و بمونم
و خییییلی چیزای دیگه
چ س ناله نیست واقعن خستمم هم جسمی هم روحی
همیشه منتظر این هفته ها بودم اما الان که رسیده خیلی داره عجیب میگذره هم دیر میگذره هم زود همشم پر از نگرانی و ترسه
ان شالله یه روز ک خیلیم دور نیست این تاپیکمو ببینم و بخندم به حال الانم
امیدوارم خدا کمکم کنه راحت زایمان کنم
افسرده نشم
میدونم بعضیاتون مثل منین
برا حاال همدیگه و آرامش این روزامون ک ب شدت بهش نیاز داریم یه صلواتی ایت الکرسی چیزی بخونین
خدا بخاد به سلامتی و به وقتش فارغ شیم
♥️😞