مامان سارا مامان سارا ۴ سالگی
شاید واستون خییییلی خنده دار باشه ولی من مینویسم شما منو درک کنید..
من تو خانواده ای بزرگ شدم که حس بی مادری داشتم علاوه بر اینکه مادرم مریض بود اصلا انگار نبود با رفتارش بین ما فرق میذاشت
بخاطر همین خییییلی از خانوادم فراری بودم
از اونجایی که یه ایمانی همیشه تو قلبم هست جدا از هر چیزی ارتباط با یه پسر رو خوب نمیدونستم و میترسیدم واقعا اولین ارتباط با پسر ازدواج با همسرم بوده که ازدواج سنتی بوده
۱۳ سالم که بود تو مدرسه راهنمایی یه معلم داشتیم مجرد بود دختز۲۸ ساله
زیبایی هم نداشت
ولی از اون معلم ها که یه غروری داشت خود ب خود جذبش میشدن
حالا نه من چن تا بچه های دیگه هم دوسش داشتن
من مدتی بود دوسش داشتم اما این دوست داشتن خییییلی شدید شد منو از خود ب خود کرد حالا وقتی یاد اون موقع میفتم از خودم بدم میاد
تقرییا ۱۶ ساله میگذره اما هیچ وقت نتوسنتم اون خاطرات رو حذف کنم
عشق من به اون مثل دوست پسر و دوست دختر بود فقط منهای مسائل جنسی..که خودم اصلا از اون چیزا بدم میومد هنوزم همینم و میل جنسی ندارم کلا..
ی وقتایی جس میکنم اینقدری که دوستش داشتم هیچ وقت تو زندگیم مثل اون رو دوست نداشتم‌حتی شوهرم
این معلم خیلی مغرور بود هیج کدوم از بچه ها حتی شماره گوشیش رو نداشتن
داشتن شماره اون برای بچه ها معجزه بود
اینقدری که بهش نامه عاشقونه میدادم😑میخوند هیچی نمی‌گفت
یکبار منو کشوند دفتر کلی حرف زد وقتی میدیمش لال میشدم
گرگرفتگی بهم دست میدادم در حد غش
آخر کار شمارشو بهم داد اصلا باهام صمیمی نمیشد
اگه با بچه ها ۱۰ درصدی صمیمی بود با من ۶۰ درصد پبش رفت همخ هم حسودی میکردن
شب عروسیم اومد آرایشگاه پیشم
بعد یه قضیه هیچ وقت بهش پیام ندادم
اما همیشه خوابشو میبینم