مامان aysu مامان aysu ۳ سالگی
میگم مامانا من 8 ساله عروسی کردم شوهرم اول های ازدواج خیلی حساس بود روم ینی حتی من تو حسرت فامیل هامون بودم بعده چند مدت من باشوهرم حرف زدم گفتم ک من بدم میاد از گیر دادن هات خسته شدم من ازدواج کردم زندانی ک نیستم و این حرفا دگ الان درس شده مثلا زنگ میزنم میگم رفتم میگ باشه حالا مشگل اینه
من وقتی میبینم برادرشوهرم ب جاریم حساسه حسودی میکنم
آدمه حسودی نیستما باور کنین نمیدونم چرا این حسو میگیرم این روزا مثلا برادرشوهرم نمیزاره جاری جای بره حتی سره گوچه خیلی غیرتی هس جاریم بعضی موقع ها میگ خیلی خسته ام دگ خسته شدم ب همه چی گیر میده از لباس پوشیدنم بگیر تا جای رفتنم بعضی موقع ها ب من پزشو میده میگ اگ شوهره من گیر نده حس میکنم دوسم نداره روم حساسه و این حرفا
منم این حسو گرفتم ک واقعا شاید دگ شوهرم منو نمیخواد ک اینطوری شده اصلا اعصابم ریده میدونما فکرم بچه گونه شده ولی دسته خودم نیس
اگ غلط املایی داشت ببخشین گیبوردم خود ب خود عوض میکنه نوشته رو
مامان امیررضا کوچولو مامان امیررضا کوچولو هفته نوزدهم بارداری