مامان حسام مامان حسام ۳ سالگی
پارت ۲۵
سریع لباسمو پوشوندم و روسریمو مرتب کردم.... دستپاچه بلند شدم
پرستار اشاره کرد به من و شروع به توضیحات داد ...
_ایشون مامان سامیار هستن ... علائمش بهتره ناله نمیکنه ... مامانشم سعی میکنه بهش شیر بده و....
دکتر رو به من _سلام حالتون خوبه ؟؟
انقدر پر انرژی و به گرمی احوالپرسی کرد نا خود آگاه از حال زاری داشتم خجالت زده شدم _خیلی ممنون
_مامانش سامیار چیزی خورده ؟؟
یخورده خجالت کشیدم و با ناراحتی سرمو پایین انداختم _یچیزایی خورده
دکتر _یچیزایی یعنی چی ؟؟پیتزا؟چلو کباب ؟؟و غش غش خندید
از خنده ی دکتر منم خندم گرفت ...
دکتر ادامه داد _نگرانش نباش خوب میشه .. امروز مرخصه .... شیر خشک مارک نان بهش بده خوشمزه تره ...و برو به سلامت یه هفته دیگه بیار مطب ببینمش
و رفت
انگار دنیا رو بهم داده بودن بلاخره مرخص شد بچم .... با ذوق رفتم‌کارت دکتر رو گرفتم ... بچه رو گذاشتم سر جاش و از بخش اومدم بیرون ...
_مامان ؟مامان ؟
_جونم ؟
_بچه مرخصه .... میریم خونه امروز هورااااااااااا
_خداروشکر .... خداروصد هزار مرتبه شکر زنگ بزن محسن بیاد کارا ترخیص رو کنه
اسم محسن که اومد دوباره غم عالم اومد سراغم ...
_ولش کن خودت زنگش بزن
_باشه
مامان مش ماشالله مامان مش ماشالله ۳ سالگی
دیدین بعضی وقتا خیلی کم میاریم با خدا حرف می‌زنیم بهش میگیم خدایا توروخدا:(
امشب تو حرفام با خدا هزار بار گفتم توروخدا ب خودت قسم خسته شدم ب بچم آرامش بده ب من آرامش بده
امروز دوستم ویلاش دعوتم کرد گفتم مجردی میرم شوهرم رفت کوه بچه هارو مجبوری با خودم بردم تا رفتیم پسرممم شروع کرد شیر میز میخوام خریدم نی شو گم کرد واسش ریختم تو لیوان وای خورد یکم بعد دیم لیوان کوبید ب دیوار خردددد شد منم دعواش کردم ی سیلی زدمش از خجالت مردم بخدا
باز اومدیم جوجه بزنیم وای یهویی با لگد زد زیر ظرف جوجه ها اونم همش ریخت اینقدددد خجالت کشیددددم ک نگو رفتم دوباره آماده گرفتم آوردم دوستم تفلی قشنگ حالمو فهمید ها کلی باهام حرف زد
دوباره باز شروع کرد سر سفره هرچی خوردو از دهنش دراورد و لج کرد باهام قهر کرد هیچی نخورد بعدم شروع کرد ب چیزی پرت کردن گفتم نکن های گفت پرت میکنم گفتم نکن گف پرت میکنم ی عالمه جیغ و دعوا
بعدم کلی ابجیشوووو موهاشو کشید و زد
لباساشو پوشید گف بریم دور بزنیم منو ببر پیش سگم غذا بریزم براش نشست تومانی نیومد پایین با گریه خدا شاهده برگشتم با شوهرمم دعوا گرفتم ک نمیزاری بچرو ببرم دکتر این دیوونست اونم گف میبرمشون هر وقت ذهنت آروم شد میام ی ساعته رفتن نیومدن منم گریه زارییییی نگمممم ک داغون شدم دعا کنین توروخدا