تجربه والدگری؛ روایت بدون فیلتر و خانوادگی

تاریخ انتشار: مهر ۱۴۰۲ | زمان مطالعه : ۹ دقیقه
تجربه والدگری؛ روایت بدون فیلتر و خانوادگی

مهمان این قسمت از برنامه رادیو گهواره، سجاد بحجتی و زینب اقدسی هستند. سجاد در حوزه محتوا کار می‌کند و چند سال است که به عنوان استراتژیست محتوا فعالیت دارد و مهم‌تر از آن بابای آسام است. زینب علاقمند به حوزه دیزاین است و در زمینه طراحی تجربه و فعالیت دارد و مامان آسام است.

 به شنیدن این تجربه دعوت هستید

👇👇

gahvare_family@

در این مقاله می‌خوانید:

آیا تجربه مادر شدن شما ارتباطی با کار شما به عنوان طراح تجربه داشته است؟

بله خیلی. من 7،8 سال پیش از مهندسی پلیمر به دیزاین و طراحی صنعتی تغییر رشته دادم و یکی از دلایلش هم تجربه مادر شدن بود که در ذهنم بود، چون همیشه دوست داشتم که کارم چیزی باشد که وقتی مادر شدم مجبور نباشم آن را کنار بگذارم و بتوانم باهاش زندگی کنم. و این موضوع همیشه با من بود که من که طراح تجربه هستم چجوری می‌توانم تجربه مادر شدن را برای خودم طراحی کنم.

نگرانی همه مادرهای شاغل این است که ممکن است با آمدن بچه از کارشان دور شوند ولی گویا تجربه مادر شدن برای تو و کارت یکپارچه بود و حتی می‌توانست به تو در کارت کمک کند.

هم آره هم نه. بخاطر اینکه پذیرفتن نقش مادری خودش باعث می‌شود تا کمی از هرکاری فاصله بگیری ولی اونقدر جدا هم نبود و ذهن من درگیر کار بود و با پذیرفتن این نقش جدید یک جاهایی هم به من کمک می‌کرد. یعنی هم به کارم کمک می‌کرد و هم به اون نقش.

خب سجاد از اینجا تعریف کنید که شما تصمیم گرفتید از تهران برید. این تصمیم چرا اتفاق افتاد و در چه زمانی بود؟ و تصمیم بچه دار شدن هم مصادف با این سفر بود یا در این سفر اتفاق افتاد؟

ما جفتمان دور کار شده بودیم و در زمان کووید بود و تصمیم گرفته بودیم یک جایی را در شمال بگیریم و شروع به بازسازی کنیم. از یکجایی به بعد رفت و آمدمان به شمال زیاد شد و از شمال خوشمان آمد و تصمیم گرفتیم که در شمال ماندگار شویم. کل این اتفاق در 20 روز بود و کلا وسایل را جمع کردیم و به همه اطلاع دادیم.

رفتیم یک روستایی بین رشت و فومن به اسم بیجارکنار که ما تنها غریبه‌اش بودیم و این تجربه زندگی خاص در روستا بود و فرهنگ خاص بود. تقریبا یک سال نیم شد و وقتی میومدیم تهران معذب بودیم و مثل توریست بودیم. بعد از آن متوجه شدیم که سر و کله آسام پیدا شده است.

نمی‌توانم بگویم این تصمیم رفتن از تهران چقدر تاثیرگذار بود ولی زندگی بسیار آرام بود و یک زندگی آکواریومی بود و خیلی از دنیای واقعی دور بود. ما همیشه یک چالش داشتیم بین بچه دار شدن و نشدن و بالاخره این اتفاق افتاد.

زینب زمان بارداری چه شکلی بود؟ چون زمان بارداری شما در دوران کووید بود و شما در روستا زندگی می‌کردید؟

خداروشکر که تجربه خیلی خوبی از بارداری دارم و یک خاطره خوبی در ذهنم است و یک بخش آن هم این است که 6 ماه اول کلا شمال بودیم و در یک فضای بکر بودیم و یک تجربه خیلی از نظر محیطی و مهم‌تر از آن از نظر حمایت سجاد بود. آخرهای بارداری دیگر برگشتیم و دلیل اصلیش هم خانواده‌ها بودن چون ممکن است ناراحت بشوند.

در این دوران کرونا گرفتم و یک هفته بیمارستان بستری بودم و در این مدت آراسام خیلی حرکت نمی‌کرد و ما خیلی نگران بودیم ولی خداروشکر که مشکلی پیش نیومد.

زایمانت طبیعی بود یا سزارین؟

طبیعی، خیلی دوست داشتم که طبیعی زایمان کنم چون کلا من علاقه‌ای به فرآیندهای طبیعی دارم و خیلی تحقیق کرده بودم و دیدم هم برای خودم و هم برای بچه خیلی بهتر است و ورزش هم می‌کردم و دوست داشتم تجربه کنم. و تجربه خیلی خوبی داشتم.

چه زمانی خیلی ناراحتی از پروسه بودن آسام؟ خوابش یا کولیک یا هرچی؟

سخت ترین چالش من به عنوان یک مادر این است که باید خودت باشی. برای من بچه داری اصلا سخت نبود. تجربه عشق پدر مادری قدرت خیلی زیادی دارد و خیلی راحت می‌تواند شما را از خودتان جدا کند. اما اینکه بخواهی خودت باشی تا لذت ببری از همه این تجربه ها مهم است. بی خوابی و تلاشی که باید بکنی تا یکسری چیزها را به زندگی خودت برگردانی و خودت باشی بنظر من پر چالش ترین بود برای من.

شما الان کار می‌کنید؟

من تا 6 ماهگی آسام اصلا کار نمی‌کردم اما بعد از آن تقریبا 10% از زمانم را به کار اختصاص دادم و الان هم تقریبا 20% و 80% از زمانم به آسام اختصاص دارد.

حضور آسام چه چیزی دارد؟ چه چیزی را با آسام تجربه می‌کنی و یا دوست داری که مدام با او تجربه کنی؟

بنظر من دنیای بچه‌ها خیلی به مفهوم زندگی نزدیک است یه جاهایی ما از زندگی دور می‌شویم و بچه ها نزدیک ترین موجودات به زندگی واقعی هستند. تجربه زندگی در زمان حال را با آسام خیلی دوست دارم.

پدر بودن چه شکلی است؟

واقعا شکل خوبی دارد. از موقعی که زینب باردار بود من پدر بودن را احساس کردم و با آسام در شکم خیلی حرف می‌زدم. اولین حسی که تجربه کردم خیلی عجیب بود و حس بازنده بودن بود. مثل وقتی که کلی تلاش می‌کنی تا بچه را بخوابانی اما تا او را روی تخت می‌گذاری چشم‌هایش را باز می‌کند و من با این حس بازنده بودن همراه شدم. تصمیم گرفتم که به جای اینکه من کاری که فکر می‌کنم درست است را انجام دهم کاری را انجام دهم که آسام می‌خواهد. چیزی که من را خسته می‌کرد حس بازنده بودن بود که این همه تلاش می‌کنی اما آخر نتیجه‌ای نمی‌گیری.

آسام یعنی چی؟

یعنی داستان خوشایند و ریشه لری دارد.

سجاد اگر به عقب برگردید باز هم تصمیم به بچه دار شدن می‌گیرید؟

منطق من این بود که می‌گفتم یا داری از این شرایط لذت می‌بری و یکی دیگه را هم دعوت می‌کنی تا بیاید در همین شرایط و یا اصلا نه. ما شرایط خوبی را احساس می‌کردیم و بخاطر همین توانستیم یکی را دعوت کنیم تا بیاید در این زندگی و کنار ما باشد. این نقطه شروع بود و من خیلی راضی هستم و تجربه خیلی خوبی بود. 

زینب دوست داری دوباره تجربه کنی؟

با این شرایط و اینکه دوست داشتم مادر شوم، خیلی سخت‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم و خیلی سوپرایز شدم ولی اگر به عقب برگردم باز هم این تصمیم را می‌گیرم. تجربه مادر شدن تجربه ترین‌ها است و من خیلی تجربه این ترین‌ها را دوست داشتم. 

در آخر باید بگویم که اگر کسی یک تازه مادر را می‌بیند حمایت کند. یک مادر تازه واقعا به حمایت نیاز دارد و می‌تواند او را نجات دهد و از همه مهم‌تر حمایت از همسر است.