۴ پاسخ

منم متاسفانه لال میشم اینطور مواقع بعدا هزارتا جواب قشنگ میاد تو ذهنم و میشینم غصه اینو میخورم که چرا اینا رو نگفتم 😂 میگفتی اره دیگه مثل زمان شما نیست چند تا چندتا میزاییدین و در کنارش گاو و گوسفند نگهداری میکردین ما به خودمون فشار نمیاریم مامانم لطف میکنه کمکم میکنه

برعکس مامان من کمکم نمیده یه کم بچه رو بگیره برم ظرف بشورم یا خونه جا رو کنم بهم نق میزنه

بگو دلم خواست ب مامانم گفتم ب تو ک نگفتم
دقیقاا منم مامانم خیلییی کمکم میکنه خودش مشکلی نداره مردم و خانواده هامون زورشون میده همه حرف میزنن اخه از مامانت کمک نگیری پ دگ ب کیی بگی

حاضر جوابی خاصی نمیخواس یه به تو چه کافی بود

سوال های مرتبط

مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو