۴ پاسخ

ب سلامتی عزیزم کدوم بیمارستان بودی؟

خدا رو شکر، انشاالله به سلامتی و عاقبت بخیری بزرگش کنی

بسلامتی ..
عزیزم کدوم بیمارستان رفتی

الهی شکر بسلامتی زایمان کردی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
پارت سه:

بعدش خوابم میومد خوابیدم بیدار ک شدم ۵ دقیقه بعدش عملم تموم‌شد . کل عملم حدود ۴۰-۴۵ دقیقه طول کشید
بعد یه تخت دیگه آوردن گذاشتنم رو اون بردنم ریکاوری
تو ریکاوری لرز خیلی شدید داشتم جوری که تختم میلرزید
اونجام بهم یه آمپول زدن خوب شدم
حدود ۱ ساعت تو ریکاوری بودم بعدش بردنم جلو در ورودی بخش عمل تا بیان ببرنم بخش اونجام ۱۰ دقیقه منتظر موندم
در بخش باز شد دیدم خانواده موندن پشت در🥹خیلی حس قشنگی بود همشون اومدن پیشم حالم خیلی بهتر شد دیدمشون مخصوصا وقتی شوهرمو دیدم بیچاره میدونست چقد میترسم از اتاق عمل وقتی تو عمل بودم کلی گریه کرده بود🥲
بعد بردنم بخش ۵ دقیقه بعد دخترمو اوردن گذاشتن بغلم و شیرش دادم🥹خیلی حس قشنگی بود انشالله قسمت همه چشم انتظارا❤️
قسمت سختش فقط ماساژ شکمی بود اولین بار ک فشار دادن یکم بیحس بودم زیاد درد نداشت ولی ۱ ساعت بعد اومدن دوباره واسه ماساژ جونم دراومد از درد چشام سیاهی رفت😑
تو اون چند ساعت اصلا شیاف استفاده نکردم پمپ دردم نداشتم دردش قابل تحمل بود فقط وقتی اومدن گفتن پاشو راه برو شیاف زدم ۲۰ دقیقه بعدش پاشدم اولش ک نشستم سرم گیج میرفت یکم آبمیوه خوردم بهتر شدم بعد آروم پاشدم برای اولین بار یکم سخت بود ولی دومین بار یکم فقط درد داشتم
برگردم عقب بازم انتخابم سزارینه😁🤌
مامان جانان👼🏻🍼 مامان جانان👼🏻🍼 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت4️⃣

بی حسی کم کم رفت و زیر دلم و کمرم درد شدیدی داشتم برام یه چیزی به اسم کیسه شن گذاشتن رو شکم یه خیلی سنگین بود و دردمو بیشتر کرده بود نفسم نمیومد میگفتن بخاطر اینه ک هرچیز اضافه ای تو رحم هست خارج بشه یه سرمم وصل کرده بودن که داخلش امپول فشار بود میگفت بخاطر اینه ک رحمو یخوره جمع کنه فک کنم اینجاشو مطمعن نیستم چون توحال خودم نبودم این دوتا از ساعت ۵صب بودن تا ۱۲ ظهر که ینی جونم به لبم اومده بود قشنگ همون اولش جوراب واریس هم پوشیدن برام تو این چند ساعتم دوبار شکممو فشار دادن که برای یه دیقه فک میکرم مردم نفسم نمیاد خیلی درد داشت بعد از ساعت ۱۲ظهر سرم تموم شد کیسه شن هم برداشتن گفتن یک ساعت بعد پاشو اروم راه برو به سختی بلند شدم و درد داشت اما قابل تحمل بود ینی یه دردایی رو تجربه کرده بودم که اون راه رفتن برام خیلی راحتر بود دیگه سرویس رفتن و هر بار بلند شدن شیر دادن هم جز پروسه بود که درد داشت ولی انقد اون بچه برات عزیزه که هر دردی رو بخاطرش تحمل میکنی باورتون نمیشه اگه بگم ۲۴ساعت بعدش تمام اینا عین یه خوابه و با خودتون میگید ینی من بودم که از پسش بر اومدم واقعا حس توصیف نشدنیه اینا رو تا تجربه نکنید واقعا درک نمیکنید چون خودم هرکی میگفت بعد به دنیا اومدن دردا یادت میره باور نمیکردم
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
#تجربه سزارین پارت ۲
حالت تهوع شدید هم گرفته بودم ولی فقط حسشو داشتم بالا نمی اوردم بعد چند دقیقه دیگه صدای گریه بچه رو شنیدم اونموقع بود که انگار کل دنیارو بهم دادن و نا خودآگاه اشکام میریخت🥹بعدش تمیزش کردن و نشونم دادن و دیگه بردنش و بخیه هامم که دکتر زد تموم شد بردنم ریکاوری که نیم ساعت اونجا بودم که سردم نبود اما لرز داشتم تا نیم ساعت که بردنم تو اتاق و من پمپ درد هم خاستم که برام از اتاق عمل گذاشتن جابجام که کردن اومدم تو اتاق اصلا حرف نزدم و زیر سرم هیچی نگذاشتم چون اگه اینکارو نمیکردم بعدش سردرد شدید میگرفتی که خداروشکر من نداشتم
کم کم اثر بی حسی از بدنت میره ولی تا موقعی که بره یه حس عجیبی داشتم دوس داشتم همش پاهام سریع تکون بخوره
خلاصه اولی بود که دردم شروع شه سریع پمپ درد رو فشار میدادم حتما حتما پمپ درد بگیرین که خیلییی خوبه من فقط کل دردم تو این بازه زمانی یک روز بیمارستان اندازه درد پریودی بود راه رفتنش هم انچنان سخت نبود برام چون کم کم شروع کردم به بلند شدن نیم ساعتی طول کشید تا اروم بلندشدم دیگه خوب بود شما هم همینکار کنید حتما
مامان فسقل 👶🏻🫀 مامان فسقل 👶🏻🫀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۵

بردنم ریکاوری تو راه ریکاوری کلی عوق زدم و گفتم برام امپول تهوع زدن و خوب شدم…چشمتون روز بد نبینه تو ریکاوری چنان لرزی گرفتم ک تمام تنم میلرزد و منقبض بود یکم ک اینجوری موندم پرستار گفت اگر خیلی اذیتی بگم برای لرزت امپول بزنن منم گفتم اره اذیتم بگو بیان بزنن…امپولو ک زدن یکم منگ. شدم و سرگیجه گرفتم دیدم بچه رو اودم روبروم داشتن کاراشو میکردن اینم هی گریه میکرد بعد اورد گذاشتن رو سینه‌م سینمو گذاشت دهنش ولی هییییچی نیومد از سینم منم همش نگران گشنگیش بودم ی نیم ساعتی ک تو ریکاوری بودم اومدن منو بردن تو بخش .. دیدم مادرشوهرم و شوهرم منتظرمن اونجا…مامانم راهش دور بودو هنوز نرسیده بود منو جابجا کردن و خیلی درد داشت دیگه داشت سری‌م میرفت…بعدش اون لباس پلاستیکی یبار مصرفو دراوردن و ی لباس خوشگل تا زانو تنم کردن شلوارشو پام نکردن گفتن خودت اگه خواستی بپوش اخه جورابام تا بالای زانو بود ی هدبند خوشگلم داشت اون لباس ک اونم پوشیدن برام…یکی اومد گفت باید ببینم خونریزی و رحمت در چه حاله با دوتا انگشت نافم و کنارشو فشار داد ک دادم رفت هوا ولی دو ثانیه بود کلا…گز گز پاهام هی داشت بیشترمیشد و دردم هم باهاش بیشتر میشد…پمپ دردم رو هر ی ربع پنج ثانیه فشار میدادم
مامان ماهان مامان ماهان روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم طبیعی - سزارین
تا دکترم بیاد شد ساعت یک ظهر، و بردنم اتاق عمل، اونجا وقتی میخواستم رو تخت جا به جا بشم، دکترم دید خونریزی دارم و معاینم کرد. مشخص شد با معاینه های طولانی تو زایشگاه جفتم کنده شده و خونریزی کرده، که دیگه دکترم به دکتر بیهوشی گفت اصلا وقتو تلف نکنین و بیهوشش کنین. فورا بیهوشم کردن و دیگه چیزی نفهمیدم.
ساعت یک و نیم زایمان کردم و تا ساعت پنج تو ریکاوری بودم . بعد پرستار اومد چند بار با فاصله شکممو فشار دادن که خیلی دردناک بود چون بی حس نشده بودم. بعد بردنم تو بخش، خیلی درد داشتم. برام شیاف گذاشتن.
مخصوصا که تا چند روز بعد به خاطر بی هوشی همش سرفه خشک و خارشی داشتم که واقعا دردناک بود. تا آخر شب ناشتا بودم و بعد هم تا فردا ظهر فقط اجازه مصرف مایعات داشتم. از صبح سه شنبه بهم گفتن باید راه بری ،واقعا دو سه بار اول راه رفتن خیلی سخت و دردناک بود ولی به همون اندازه هم مفید، یعنی هرچی بیشتر راه برید زودتر خوب میشید. قبل از ظهر سوندم را کشیدن و بهم شربت و شیاف کار کن دادن که چند ساعت بعد یه کمی شکمم کار کرد و مرخصم کردن.
مامان تپلی مامان تپلی روزهای ابتدایی تولد
تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.