تجربه زایمان ۱
من تا ۳۰ هفته بین طبیعی و سزارین دو دل بودم ولی آنقدر تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم طبیعی بهتره و آدم زود سرپا میشه
دیگه کلاس آمادگی زایمان رو شروع کردم و ورزش هاش رو انجام می‌دادم تا ۴۰ هفته داشت تمام می‌شد وخبری از درد نبود و خیلی دوست داشتم با درد طبیعی زایمان کنم که درد هامو تو خونه بکشم ولی نشد
با ماما در ارتباط بودم که میگفت تا ۴۱ هفته میشه صبر کنی ولی وقتی رفتم دکتر برا چکاب به خاطر دیابت بارداری گفت صبح میری بیمارستان برای القا زایمان حرفاش تموم نشده بود من ریز ریز گریه میکردم معاینه هم کرد و گفت خبری نیست
من رفتم خونه و شروع کردم ورزش کردن پله بالا پایین شدن همه کار کردم با ماما هم هماهنگ شدم گفت تو برو من هم تا ساعت ۱۰ میام حالا منم خنگ فکر میکرم الان برم همون موقع آمپول میزنم دردا شروع میشه بهش گفتم وای نه توروخدا من میترسم باهم بریم و اینا که گفت برو من کنارتم اصلن نترس حالا این شب مگه صبح می‌شد آخه یه خواب درست نتونستم برم هی می‌پریدم از ترس و استرس
دیگه صبح رفتم بیمارستان از استرس زیاد دیگه نمیدونستم چکار کنم دعا میخوندم که مامای بیمارستان اومد گفت هر چی بخونی دیگه فایده نداره بلند شو بریم
کارامو کردن و بستری کردن هر سرمی میزدن من میگفتم آمپول فشار ؟
میگفتن بابا عجله داریا
مامام هم اومد و آمپول فشار زدن دردام شروع شد اولاش که مثل پریودم بود و اوکی بودم کم کم زیاد می‌شد ولی قابل تحمل بود ا دکترم اومد و بعد ۴ ساعت شده بودم ۴ سانت کیسه ابمو اینجا دیگه شروع شددد😪😭😨

۶ پاسخ

من هم همینطور بودم اما درد زیاد کشیدم تا ۷سانت هم رسیدم ولی سزارین شدم

خب بعدش چی شد

سلام مامانای عزیز( گــروه )زدیم تو ایتــا و تمام مامان های گهــواره اونجا چت میکنن تمام سوالات شما رو مامان های باتجـربه جواب میدن بصورت علمی و منطقی و کنار هم خیلی چیزها برای رشد کودک یاد خواهیم گرفت و همچنین در مواقع سخت کنار شما خواهیم بود که به راحتی از این چالش ها عبور کنید منتظر شما هستیم کنار هم مشکلات کودک خودتون با یه مشاوره درست که حاصل تجـربه های صحیح که در زندگی مامان های باتجربه کسب شـده بسادگی حـل میشـه کافیـه خودت بخوای که کمکت کنیم
😍 مطالب آموزنده هم میزاریم 😍

آیــدی ایتـا😍👇

@ninigap

وقتی سرچ کردید بعد روی قسمت عناوین بزنید تا اسم ایدی براتون مشخص بشــه خوش اومدین 😘

خدایا ما خانوما چقدر اذیت میشیم سر همه چی

وای منم امروز دکترم گفت اگه تا سه شنبه دردات شروع نشد ،سه شنبه صبح بیا بستری شو واسه امپول فشار،به شدت میترسم😔

کیسه ابمو تو ۴ سانت زد

سوال های مرتبط

مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان مهیار مامان مهیار ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان ۲
دیگه دردا داشت شدید می‌شد بهترین چیز تو این موقعیت ماما خصوصی بود حتما بگیرین من و می‌برد تو دسشویی زیر آب گرم میومد کارمو با روغن ماساژ میداد منم هی ورزش میکردم تا درد شرو می‌شد داد میزنم خانم بمانی(اسم مامام ) اونم می‌فهمد میومد کمرم ماساژ میداد منم فقط نفس عمش میکشیدم گریه و اینا خبری نبود
تا دردام شروع می‌شد میگفتم آمپول اپیدورال بزنین میگفتن زوده
دیگه ساعت شد ۷ معاینه کردن من میگفتم خوبه چیشد چند سانته هی به من میگفتن آره خوبی ک ۵ سانت شده عالی داره پیش میره میرفتن اونور باهم حرف میزدن
قرار شد یه استراحت بهم بدن دوباره شروع کنن تا آمپول فشار قطع شد و مسکن زدن من دردام بیشتر شد دیگه اینجا جیغ میزدم اومدن معاینه کردن میگفت زور بزن از درد دست مامامو فشار می‌دادم اونم میگفت آروم باش چیزی نیست که بازم گفتن خبری نیست
دوباره رو تخت شروع به ورزش کردم فاصله بین دردا از خستگی زیاد چشام بسته می‌شد خواب دو سه دقیقه ای میرفتم تا درد میومد می‌پریدم بالا
تا ساعت شد ۱۰ اومدن معاینه کردن دیگه سر بچه بالا بود نمی افتاد تو لگن رفتن زنگ دکتر زدن دکتر گفت ۲ ساعت دیگه میام برا سزارین
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان سامیار مامان سامیار ۳ ماهگی
قسمت سوم
وقتی رسیدم بیمارستان از معاینه فوق العاده وحشت داشتم به ماما که گفتم گفت بیمارستان دولتی نیست اینجا از هیچی نترس معاینم کرد و من هیچی نفهمیدم خیلی خوب بود بعدش گفت سه سانت کامل بازی عالیه منو میگی😳😳😳
گفتم خب بزارید برم تو خونه دردهامو بکشم بیام گفت باید اول به دکترت بگم ولی به احتمال زیاد میگه بستری
به دکتر گفت اونم دستور بستری داد و تزریق امپول فشار
حالا منو میگی اول ترسیدم بعدش خودم به خودم قوت قلب دادم ماما هم گفت اصلا نترس دو ساعته میزایی
شوهرم میگه وقتی ماما اومد گفت برو وسایلاشو‌ بیار خانمت دو ساعته دیگه میزاد میگه باور نکردم گفتم خانممو با کس دیگه اشتباه گرفتی😂😂
خلاصه ساعت ۸ شب به من امپول فشار رو تزریق کردن و درد های ملایم من ساعت هشت و نیم شروع شد اینم بگم من در طول بارداری کل قران رو یبار خوندم از شروع محرم هر شب زیارت عاشورا تسبیحات خانم فاطمه زهرا هر چی به فکرتون برسه برای این که هم من هم همه خانم های باردار زایمان راحتی داشته باشن
ساعت نه اینا بود که درد ها داشت یه خرده بیشتر میشد که من توی هر انقباض جیغ اینا نمیکشیدم به قول معروف درد رو میدادم داخل فقط میگفتم خانم فاطمه زهرا تو این لحظه توروخدا تنهام نزار …
مامان علی و حلما مامان علی و حلما ۴ ماهگی
هرچی تکنیک بلد بودم انجام میدادم که اذیت نشم و زودتر زایمان کنم، ولی هوقت میومدن برا معاینه میگفتن همونی😪ماما اومد نوار دردمو دید گفت عجبببب دردایی داری حالت خوبه؟ منم گفتم آره. درد دارم ولی قابل تحمله، پرسیدم اگه دردام تو نوار زیاد دیده میشه پس چرا زیاد درد ندارم، گفت حتما تحمل دردت بالاست، ومن ذووووووق کردم که آخ جون زایمانم راحته حتما😂
هروقت درد داشتم میرفتم حموم آب گرم میریختم رو کمرم
اسکات میرفتم، ورزش میکردم نفس عمیق میکشیدم، همه خانمایی که با من تو یه اتاق بودن همش درار کش بودن من فقط تلاش میکردم و مطمئن بودم زودتر از همه زایمان میکنم،
لحظه به لحظه دردام شدید تر میشد ولی با تنفس و یاد خدا تحمل میکردم، صبح درد کشیدم هر دفعه دکتر اوند گفت سه چهار سانتی، بعد ماما ساعت 5بود گفت تا ساعت 6 ورزش کن، درد داشتی لگنت رو تکون بده، دردت رفت اسکات برو،منم انجام دادم دیگه مطمئن بودم که رحمم باز میشه ولی زهی خیال باطل، تا 8صبح من یه بند درد کشیدم ولی دهانه رحمم تغییر نکرد، تا اینکه کیسه آبمو پاره کردن و درد وحشتناک من شروع شد، همش بین دردا ورزش میکردم، توپ بهم دادن، بعد یه عالمه دانشجو اومدن بالاسرم، یکیش خیلی مهربون بود برام آبمیوه میربخت کمکم کرد رو توپ ورزش کنم، وسط دردا همش آنژیوکتم کنده میشد دبگه تو کل دستم جای سالم نبود تمام دستام کبود بود،
منم دیگه به هیج وجه نمبتونستم تحمل کنم فقط داد میزدم که بیاید اپیدورالم کنید ولی میگفتن زوده😭😭
دیگه نزدیک ساعت ده بود اومدن آمپول اپیدورال زدن، به قدری دستام کبود بود، دکتر بی هوشی گفت لامصبا به جای سالم برا ماهم میذاشتید
مامان قند عسل مامان قند عسل ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان تاریخی من😕

30دی ساعت 11شب رفتم دسشویی که وقتی خواستم بیام بیرون یکدفعه اب زیادی ریخت تو شلوارم ترسیدم دیدم خونابه س زودی خواهرمو صدا کردم و زنگ زدم به ماما همراهم اینم بگم که طبیعی.می خواستم زایمانم کنم به شدت مخالف سزارین بودم ،خب بعد که دیدم کیسه ابم پاره شده ترسیدم و استرس گرفتم حقیقتا باورم نمیشد که می خوام زایمان کنم زودی رفتم دوش گرفتم و با شوهرم راهی بیمارستان شدم همین که رفتم بستری شدم یعتی ساعت 12ونیم شب با یه روحیه ی عالی برای زایمان طبیعی رفتم با شوهرم چندتا عکس یادگاری گرفتیم و خوش خوشان گان رو پوشیدم و روی تخت خوابیدم که بهم امپول فشار زدن همین که زدن معاینه شدم دو فینگر بودم و دکترا میگفتن تا شش صبح زایمان کردی منم خیلی خوشحال منتظر درد بودم اولش خیلی قابل تحمله مثل پریودیه ولی کم کم زیاد میشه دردش و مدت بین دردا کم میشه متاسفانه روند باز شدن دهانه رحمم کند بود جوری که ساعت6صبح 4فینگر بودم که ماماهم اهم اومد همین که شروع به ورزش کردیم شد 6فینگر و همه خوشحال که تا 8صبح زایمان کردم ولی من همچنان از درد مزخرررررف طبیعی به خودم میپیچیدم ساعت 8شدو من زایمان نکردم چون 7و8فینگر بودم و گفتن دهانه رحمم سمت چپ ورم کرده چقدر لعنتیا معاینه م کردن 😭ساعت شد 11و من 8و9بودم و خوشحال که داره به 10نزدیک میشه ولی باز نشدم و واااای از درد واااای از درد چقدر وحشتناکه حس میکردم الان تمام استخوان های لگنم در میاد میگفتم تروخدا ببرین
مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹