تجربه زایمان تاریخی من😕

30دی ساعت 11شب رفتم دسشویی که وقتی خواستم بیام بیرون یکدفعه اب زیادی ریخت تو شلوارم ترسیدم دیدم خونابه س زودی خواهرمو صدا کردم و زنگ زدم به ماما همراهم اینم بگم که طبیعی.می خواستم زایمانم کنم به شدت مخالف سزارین بودم ،خب بعد که دیدم کیسه ابم پاره شده ترسیدم و استرس گرفتم حقیقتا باورم نمیشد که می خوام زایمان کنم زودی رفتم دوش گرفتم و با شوهرم راهی بیمارستان شدم همین که رفتم بستری شدم یعتی ساعت 12ونیم شب با یه روحیه ی عالی برای زایمان طبیعی رفتم با شوهرم چندتا عکس یادگاری گرفتیم و خوش خوشان گان رو پوشیدم و روی تخت خوابیدم که بهم امپول فشار زدن همین که زدن معاینه شدم دو فینگر بودم و دکترا میگفتن تا شش صبح زایمان کردی منم خیلی خوشحال منتظر درد بودم اولش خیلی قابل تحمله مثل پریودیه ولی کم کم زیاد میشه دردش و مدت بین دردا کم میشه متاسفانه روند باز شدن دهانه رحمم کند بود جوری که ساعت6صبح 4فینگر بودم که ماماهم اهم اومد همین که شروع به ورزش کردیم شد 6فینگر و همه خوشحال که تا 8صبح زایمان کردم ولی من همچنان از درد مزخرررررف طبیعی به خودم میپیچیدم ساعت 8شدو من زایمان نکردم چون 7و8فینگر بودم و گفتن دهانه رحمم سمت چپ ورم کرده چقدر لعنتیا معاینه م کردن 😭ساعت شد 11و من 8و9بودم و خوشحال که داره به 10نزدیک میشه ولی باز نشدم و واااای از درد واااای از درد چقدر وحشتناکه حس میکردم الان تمام استخوان های لگنم در میاد میگفتم تروخدا ببرین

۷ پاسخ

واقعا زایمان طبیعی چرته. علم مگه پیشرفت نکرده... سز میشی خیالت راحته..

منممم طبیعی ام‌ نترسم‌نترسم😨😨 🥲🥲🤣🤣🤣

بعدششش

نگو که سزارین شدی؟ 😑😑منم همیشه تا اخرین لحظه گفتم طبیعی اما سزارین شدم خیلی اذیت شدم اون لحظه ها ازیادم نمیرن سزارین خیلی وحشتناک بود چون خیلی ازعمل میترسیدم وکلا معیارم از همه لحاظ طبیعی بود

منم لایک کن بخونم

آخرش سز شدی؟

هفته چند بودی گلی؟

سوال های مرتبط

مامان دخملی 🩷 مامان دخملی 🩷 ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
خب بالاخره فرصت شد بیام از تجربه زایمانم بگم ..من ۳۶ هفته رفتم سونو وزن گفت وزنش ۳۲۰۰ هست که تا ۴۰ هفته ممکنه به ۴ کیلو برسه منم چون میخواستم طبیعی زایمان کنم خیلی ترسیدم مدام استرس داشتم که من از پس طبیعی بر نمیام ، خلاصه به فکر سزارین بودم چند تا دکترم رفتم ولی قبول نکردن گفتن وزن بچه باید بالای ۴۵۰۰ باشه که سزارین کنن این وسط ماما همراهم خانم وثوق خیلی بهم دلگرمی میدادن هر وقت میرفتم پیششون کلی از استرسم کم میشد .. خلاصه گفتم هر چی قسمته دیگه خدایی که تا الان کمکم کرده از این به بعدم هوامو داره .. دیگه همه توانم رو گذاشتم واسه زایمان طبیعی.. تو ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم معاینه تحریکی دهانه رحمم تا ۳ سانت باز شد ولی خبری از درد نشد به لکه بینی افتادم که گفتن طبیعی هست ، ۳۹ هفته و ۱ روز بودم روز جمعه ۲۷ ام ساعت ۶ صبح با کمر درد بیدار شدم پاشدم یکم راه رفتم دیدم تقریبا هر دو دقیقه درد دارم میگرفت و ول میکرد حالت تهوع خیلی شدید هم گرفتم حالم بد شد گفتم دیگه دردام شروع شد هم خوشحال بودم هم یکم ترسیدم .. خلاصه شوهرم رو بیدار کردم گفتم درد دارم تا جایی که بشه تو خونه تحمل میکنم بعد بریم بیمارستان من درد میکشیدم اون ذوق میکرد که بچه داره میاد😂 خلاصه تا ساعت ۹ و نیم هر طور بود تحمل کردم و دوش آبگرم گرفتم دیدم دردام بیشتر شد واقعا نمیتونستم تحمل کنم رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن دهانه رحمت ۴ سانته ۶۰ درصد نرمی ، گفتن معاینت خیلی خوبه بستری میشی امروز زایمان میکنی ، ادامه رو تو کامنت ها میزارم
مامان سید صدرا مامان سید صدرا ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک
سلام دوستان ۱۷شهریور حرکات بچه رو از صبح حس نمی‌کردم چون خیلی شکمم سفت میشد رفتم بیمارستان برای نوار قلب بچه که اونجا گفتن بستری شو برای زایمان چون نوار قلبش ضعیف بود بستری شدم بیمارستان مبینی سبزوار چون توی سبزوار برای زایمان فقط همین یدونه بیمارستان برای زایمان منم بدون هیچ حق انتخابی بستری شدم
ماما همراه هم داشتم ولی گفتن تا چهار سانت فول نشی ماما همراهت نمیاد بالا سرت خلاصه که منم تو بلوک زایمان تنها بودم از ساعت هشت و نیم شب تا یک بعد ازظهر روز بعد که شدم چهار سانت ماما همراهم اومد و متوجه شدم که شب قبلش هم شیفت بوده تا صبح و متاسفانه وقتی اومد به جای اینکه خانم بیاد و پیش من باشه میرفت و با پرسنل گرم صحبت بود و من از درد بخودم میپیچیدم دهانه رحمم شب که بستری شدم یک سانت بود صبح شدم دو سانت ساعت یکه هم که ماما همراهم اومد شدم چهار سانت وقتی دیدم ماما همراه من بهم اهمیت نمیده و بقیه که بعد من میومدم زایمان میکردم و میرفتن بیصدا اشک می ریختم تخت های بغل فکر میکردن از درد دارم گریه میکردم ولی در واقع از بی کسی بود همه بهم میگفتن مگه درد نداری از دیشب اینجایی و ساکت نشستی ولی خب چیکار میکردم من اینجوریم که دردامو تو خودم میریزم که بقیه از دردم استرس بهشون وارد نشه و برای زایمان بترسن چون هر کی میومد به من استرس وارد میکرد من دلم نمی‌خواست به بقیه استرس وارد کنم خلاصه بعد خوردن سه تا قرص فشار و دو تا آمپول فشار شدم شش سانت که ساعت پنج و نیم بعد ازظهر قلب بچه افت فشار پیدا کرد و منو اورژانسی سزارین کردن و بسیار بسیار اذیت شدم تو اون دو روز ولی خدارو شکر که بچم سالمه