۴ پاسخ

خوب بعد چی شد بقیشم بزار

تو ۴۰ هفته ات کامل بود رفتی بستری شدی
من ۴۰ هفتم کامل شده دکتر میگه هفته بعد

درخاستمو قبول کن پارت های دیگ هم ببینم گلم .مبارک باشه

به سلامتی عزیزم لایک کن بقیه اشم بخونم

سوال های مرتبط

مامان میران مامان میران روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان درسا🎀 مامان درسا🎀 ۴ ماهگی
خب بلخره تصمیم گرفتم بیام از تجربه زایمانم بگم
۱🌷
۳۹ هفته بودم که دکترم بهم نامه داد برم بیمارستان ان اس تی بدم رفتم ان اس تی دادم و گفتم تا اینجا اومدم بگم معاینه هم بکنن اینهمه پیاده روی و ورزش کردم ببینم دهانه رحمم باز شده یا نه گفتن در داری گفتم اره و بخاطر همین معاینه شدم که گفتن دهانه رحمت بسته اس و هیچی باز نشده نا امید و عصبی اومدم خونه چون دوسداشتم طبیعی بیارم گذشت ۴۰ هفته زایمان نکردم چند روز بعدش باز رفتم ان اس تی و معاینه بازم گفتن بسته ای و یه سانتم باز نشدی ترس من واسه زایمان خیلی زیاد شده بود اومدم خونه ورزشامو داشتم تا اینکه یه شب شوهرم انبه خریدم منم صب زود هنوز صبحونه نخورده بودم انبه خوردم که روز بعدش باید میرفتم بستری بشم ۴۱ هفته پر میشد همون روز صب رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون احساس کردم آب داغی ازم ریخت به اندازه یک استکان گفتم حتما کیسه آبه همون روزم باید میرفتم بهداشت که دفتر چه رو پر کنن تکمیل شه زود زودی اماده شدم پیاده رفتم تا بهداشت گفتم نوار قلبم بگیرن برگشتم زنگ زدم به شوهرم اونم مرخصی گرفت برگشت خونه حموم کردم و ساک بیمارستانو برداشتم و راهی بیمارستان شدیم رفتم و گفتم که ترشح آبکی داشتم داغ بود احتمال زیاد کیسه آبمه دردای پریودی خیلی کوچیک داشتم رفتم اتاق معاینه دوبار پشت سر هم معاینه
مامان الینا 💖 مامان الینا 💖 ۲ ماهگی
تجربه زایمان (پارت 2)🌺
دیگه سات حدودا یک و نیم دو بود، بهم ناهار دادن گ گفتن بخور تا بعد آمپول فشار شروع کنیم، خلاصه بعد ناهار آمپول فشار بهم زدن اولش اونم خیلی اثر نکرد، انقباض داشتم ولی دردم در حد همون پریودی بود، ان اس تی گرفتن و گفتن خوبه انقباض ها داره منظم میشه منم درخواست ماما همراه داده بودم که گفتن دهانه رحم 4سانت بشه هماهنگ میکنیم بیاد ورزش هارو شروع کنه، منم تو این مدت دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد، دباره معاینه کردن که گفتن 3 سانتی، دیگه داشت گریم میگرفت بهم گفتن زایمانت ساعتای 11،12 شب میشه، من خودم برا چند ساعت درد کشیدن آماده کرده بودم و با هر انقباض با خودم میگفتم الان سه سانته انقدر درد داره تا شب من چیکار کنم😭😭(همزمان با آمپول فشار بهم مسکن تزریق میکردن که بیشتر گیج میشدم ولی رو دردا اثر نداشت تا انقباض قطع میشد میرفتم تو چُرت😂)
دوسه ساعت بعد معاینه کرد و گفت 4 سانت شدی سریع هماهنگ کردن برا ماما همراه، همراهیم فیش ماما همراه واریز کرده بود و بهم گفتن ماما تو راهه داره میاد، من دیگه داد میزدم از درد،، 😖😩
ساعت حدودا مامای بیمارستان اومد بهم سر بزنه که دستش گرفته بودم و میگفتم توروخدا یه کاری کن دارم میمیرم، گفت باشه الان برم زنگ بزنم ببینم ماماهمرات کجاس، یک لحظه احساس کردم یه چیزی داره بهم فشار میاره، به ماما گفتم داره زور میاد، معاینه کرد و با تعجب دهانه رحم ده سانته و داری زایمان میکنی😳 سریع زنگ زدن ماما همراه کنسل کردن و زنگ زدن دکتر که بیاد، سریع اومدن منو بردن اتاق زایمان، من شدیدا درد و فشار داشتم، که بهم میگفتن زور نزن سعی کن نفس عمیق بکشی تا پاره نشی ولی دست خودم نبود