یکم گذشت و به سختی ادامه دادم این مرحلش واقعا سخت بود چون وارد فاز فعال شده بودم دیگه ... گفت سرش رو دارم میبینم یکم گذشت و تلاش کردم گفت بریم رو تخت زایمان رفتیم تو اتاق زایمان اونجا یکی دیگه زایمان کرده بود خانم وثوق جلوم رو گرفت واسه اینکه نترسم نزاشت نگاش کنم🥲 اون رو بردن من به سختی رفتم رو تخت دیگه اون لحظه انقد درد و حالت فشار داشتم فقط داد میزدم دست خودم نبود بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم از این مرحلش چشام رو بستم هر وقت میگفتن زور میزدم با درد زیاد 🥲 یه لحظه حس کردم یه چیز داغ گذاشتن روم چشام رو باز کردم دیدم بچم به دنیا اومده گذاشتن رو شکمم 🥲 باورم نمیشد تموم شد و از پسش بر اومدم.. پرسیدم چند کیلو بود گفتن ۳۱۵۰ بچم از اون چیزی که فکر میکردم خیلی کوچولو تر بود ، دقیقا ساعت ۲ و ۳۰ دقیقه زایمان کردم که گفتن با اینکه شکم اولی خیلی خوب بوده زایمانت و زیاد طول نکشید
تا کارای پذیرش رو انجام دادن شد ساعت ۱۰ ، به ماما همراهم پیام دادم وضعیتم رو گفتم منو بردن بلوک زایمان خیلی از تصورات من کوچیک تر بود .. خلاصه منو بردن تو یه اتاق خداروشکر چون جمعه بود دانشجو ها نبودن که بیان دستکاری کنن همیشه از این میترسیدم .. مامای بخش اومد یه معاینه کرد دستگاه ان اس تی رو وصل کرد گفت خانم وثوق الان تو راهه میاد ... دلم گرم شد اینو گفت
خلاصه ماما همراهم اومد معاینه تحریکی کرد رفتیم دوش آبگرم گفت اسکات بزن و کمرم و ماساژ میداد که واقعا از دردام کم میشد چند دقیقه ای اونجا بودیم دردام بیشتر شد رفتیم تو اتاق دوباره معاینه کرد گفت ۶ سانتی گاز بی دردی رو بهم داد گفت هر وقت درد داشتی نفس بکش
تو فاصله ای هم که دردام شروع میشد معاینه میکرد که کمک میکرد دهانه رحمم باز بشه .. یکم که گذشت گفت انقباض هات کمه سرم زد فک کنم آمپول فشار بود که زد به سرمم دردام خیلی بیشتر شد چند بار دیگه هم معاینه کرد دردام غیر قابل تحمل شده بود گفت هر وقت درد داشتی زور بزن حدودا نزدیک یه ساعت هم اونجا طول کشید که سر بچه قشنگ بیاد پایین ... واقعا دردام زیاد شده بود و تحملش سخت گفت قشنگ زور بزنی تا دو زایمان میکنی
بخیه هام یکم طول کشید بهم نگفتن چند تا ولی خب زیاد بخیه خوردم 🥲 بعدش هم چند بار شکمم رو محکم فشار دادن تا خون های اضافی بیاد بیرون راستش این مرحله هم دردش زیاده 😑 دیگه کارام رو انجام دادن رفتم ریکاوری گفتن بچه رو می میارین گفتن الان 🥰 رفتن بچه رو آوردن خانم وثوق کمک کرد بهش شیر دادم واقعا این لحظه یکی از قشنگ ترین لحظاته کل دردایی که کشیدی فراموش میکنی گفتن دو ساعت اینجایی بعد میریم بخش ، گوشی رو دادن با مامانم و شوهرم صحبت کردم بهشون خبر دادم بعدم که دیگه اومدن دیدنم 🥺 این لحظه هم خیلی حس خوبی داشت پایین بلوک منتظرم بودن
به نظر من واسه زایمان طبیعی خیلی تحقیق کنین که حتما ماما همراه خوبی بیاد بالا سرتون اگه ماما همراه داشته باشین خیلی کمتر اذیت میشین و یکی هست که دلتون بهش گرم باشه خیلی کمک دهندس ماما همراه من واقعا از خانم وثوق راضی بودم واقعا اگه ایشون و دلگرمی های ایشون نبود من با وجود اون همه استرس و نگرانی نمیتونستم از پس زایمان طبیعی بر بیام
🤣🤣🤣🤣🤣فقط درد کشیدنت و ذوق کردن شوهرت
لایک کن بخونم
عزیزم انشاءالله ب سلامتی بزرگش کنی
برا منم دعا کن ۳۹ هفته و ۴ روزم دردم نمیگیره
اگ خودش شروع نشه باید برم هفته دیگ با آمپول دنیاش بیارن
فقط جایی که تو درد داشتی شوهرت ذوق میکرد
اخییی
ماشاالله خداقوت بهت عزیزمممممم
خب خداروشکر که بسلامتی زایمان کردی
قدم نورسیدتم مبارک عزیزم❤️😘
خداروشکرعزیزم ک به سلامتی فارغ شدی
من سونو ۲۷۰۰ اومد دنیا ۲۹۰۰ ،زایمان دوم واقعا درد داشت ولی اولی عالی بودم
عزیزم بیمارستان خصوصی رفتی یا دولتی؟
من سونو رفتم قبل زایمان گفت ۳۱۰۰کیلو هس
بعدش به دنیا اومد ۳۵۰۰ بود یعنی مردم و زنده شدم تا به دنیا اومد خیلی ترسناک بود
انشالله منم بیایم توضیح بدم واستون وااای که چقدر خسته شدم وااای دارم می میرم از کنجکاوی واسه قیافش......
خب🥹🥹🥹
خب ادامش زایمانت چطور بود منم میخوام طبیعی برم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.