۸ پاسخ

جنون نداریم کم میاریم گاهی تا میبینی اینجور میکنه ولش کن برو

سلام ، بله بچه ها یک دفعه کارهایی میکنن ، اصلا در مورد آسیبی که به طرف مقابل میزنن فکر نمیکنن ، نمیدونن دارن صدمه میزنن ، واقعا صبر بسیار میخواد ، اقدام متقابل نکنیم ، من دستشو میگیرم ، این مواقع نباید به کسی صدمه بزنی ، بیا حرف بزنیم ، از چی ناراحتی ، من خیلی دوست دارم ، میدونم تو هم منو دوست داری ، نمیخوای مامان دردش بگیره ، اذیتم کنی ، یا کلا حواسش رو پرت میکنم ، خیلی قشقرق بپا کرد ، یا خودم میرم دستشویی درو میبندم ، وقتی خشمگین بشم ، کار دست خودم ندم . یا میگم کی شکلات میخواد ، خوشحال میشه کارش رو کنار میزاره ، آدم تو این موقعیت ها باید خیلی به رفتارش مسلط بشه ،

دیگه اعصابمون ضعیف شده هممون همین شدیم انقدر درگیری فکری داریم درک نمیکنیم بچه اس داد میزنیم کتک میزنیم میخوابه پشیمون میشیم

ای وای توروخدا خودتونو کنترل کنید بچه ها گناه دارن فقط مارو دارن حق میدم بهت خیلی اذیت شدی کلافه شدی‌ منم گاهی اوقات واقعا کم میارم ولی یادت باشه امیدشون ما هستیم باهاش بازی کن بزار یادش بره

الان خودت بدتر داری رنج میکشی من درک میکنم گاهی خیلی فشار میاذ ب ادم تقصبر شما نیست ماها ک کمک نداریم خیلی خیلی کم میاریم الان ی سنی شدن حرف گوش نمیکنن دختر من حرف منو گوش نمیده با اینک چقدر باهاش مهربونم براش وقت میرارم بهم میگه تو مامان بدی هستی .. حرف اطرافیان گوش میکرد الا من منی ک اینقدز با مهربونیت هستم

هرچقدرم نگی چون خودمم مادرم یه نصیحت تا میتونی ب خودت مسلط باش سخته ولی ارزشش رو دار

دیگه چجوری زدی که خون اومده!حالا بیدار شد یه کاری کن خوشحال بشه و فراموشش بشه البته اول براش توضیح بده که این کار خطرناکه ممکنه آسیب بزنه به کسی

منم الان زدمش داشت اسباب بازیاشو میشکوند

سوال های مرتبط

مامان ریحانه خانم مامان ریحانه خانم ۳ سالگی
بخونید و دعام کنید شاید شماهم حس و حال منو داشته باشید
امروز تازه یکم بهتر شدم اونم چون از دیروز غروب دیگه از جام بلند نشدم کلا استراحت کردم ، ظهرش شوهرم زنگ زده میگه دیگه امروز تا من میرسم خونه رو جمع کن دریغ از یک ذره کمک بگه تو مریضی ، از اونطرف ریحانه هرچی غذا جلوش گذاشتم نخورد ، مجبوری سیب زمینی سرخ کردم ، تخم مرغ درست کردم یکم بخوره
حالا نمیتونی از جا بلند بشی هزارتا بهونه میاره که باید تو همراهم بیای و دراز نکشی . صدبار منو برده تو آشپزخونه هی در کابینت و یخچال باز کن ، هرچی بوده دادم بهش دیگه آخرش الکی گریه میکرد میگم حرف بزن چی میخوای هیچ نمیگه دیگه فشارم افتاده بود عصبی شدم اونم زد گریه کرد
بردمش تو اتاق گفتم میگیری میخوابی و گریه نمیکنی ، چنددقیقه ای نق نق کرد ولی آخرش خوابید
کلی به خدا نق زدم و گلایه که چه وضع مسخره ای من توش گیر افتادم ، کلی گریه کردم خودم از اعصاب و روان و جسمی که دیگه بهم ریخته و تحمل و توان هیچی رو ندارم . موندم تو کار خدا که دوستم یکساله میخواد بچه دار بشه هزارتا دکتر و خدا ملیون خرج کرده تا الان بتونه دوباره اقدام کنه بعد دیروز رفته دکتر گفته عفونت بدون علایم داری و هماتوم ممکنه بشی بازهم جلوگیری کن تا سه ماه دیگه ، دکترم بهش گفته امسال تنها سالی هست بتونی اقدام کنی با وجود تنبلی که داری تازه طرف ۲۵ سالشه
حالا چی منکه یه عمر جلوگیری کردم و سفت و سخت گرفتم با یکبار اونم چندقطره اونم دور از تاریخ تخمک گذاری سریع باید بگیره برام با اینکه کلی قرص و دارو خوردم
اصلا توان و فکر یه بچه دیگه رو نداشتم ، دارم داغون میشم ، هی یه روز به خودم دلدار میدم میگم ناشکری نکن
باز روز بعد کل حالم خراب میشه و دیونه میشم