بخونید و دعام کنید شاید شماهم حس و حال منو داشته باشید
امروز تازه یکم بهتر شدم اونم چون از دیروز غروب دیگه از جام بلند نشدم کلا استراحت کردم ، ظهرش شوهرم زنگ زده میگه دیگه امروز تا من میرسم خونه رو جمع کن دریغ از یک ذره کمک بگه تو مریضی ، از اونطرف ریحانه هرچی غذا جلوش گذاشتم نخورد ، مجبوری سیب زمینی سرخ کردم ، تخم مرغ درست کردم یکم بخوره
حالا نمیتونی از جا بلند بشی هزارتا بهونه میاره که باید تو همراهم بیای و دراز نکشی . صدبار منو برده تو آشپزخونه هی در کابینت و یخچال باز کن ، هرچی بوده دادم بهش دیگه آخرش الکی گریه میکرد میگم حرف بزن چی میخوای هیچ نمیگه دیگه فشارم افتاده بود عصبی شدم اونم زد گریه کرد
بردمش تو اتاق گفتم میگیری میخوابی و گریه نمیکنی ، چنددقیقه ای نق نق کرد ولی آخرش خوابید
کلی به خدا نق زدم و گلایه که چه وضع مسخره ای من توش گیر افتادم ، کلی گریه کردم خودم از اعصاب و روان و جسمی که دیگه بهم ریخته و تحمل و توان هیچی رو ندارم . موندم تو کار خدا که دوستم یکساله میخواد بچه دار بشه هزارتا دکتر و خدا ملیون خرج کرده تا الان بتونه دوباره اقدام کنه بعد دیروز رفته دکتر گفته عفونت بدون علایم داری و هماتوم ممکنه بشی بازهم جلوگیری کن تا سه ماه دیگه ، دکترم بهش گفته امسال تنها سالی هست بتونی اقدام کنی با وجود تنبلی که داری تازه طرف ۲۵ سالشه
حالا چی منکه یه عمر جلوگیری کردم و سفت و سخت گرفتم با یکبار اونم چندقطره اونم دور از تاریخ تخمک گذاری سریع باید بگیره برام با اینکه کلی قرص و دارو خوردم
اصلا توان و فکر یه بچه دیگه رو نداشتم ، دارم داغون میشم ، هی یه روز به خودم دلدار میدم میگم ناشکری نکن
باز روز بعد کل حالم خراب میشه و دیونه میشم

۴ پاسخ

ببین فدات خیلی حق داری مخصوصا الان بخاطر بارداری و هورمون هاش بیشتر حساس میشی و احساس افسردگی می کنی بیخیال شوهرت شو دیگه خداروشکر بهار داره میاد هوا خوب میشه اصلا فک کن باردار نیستی سعی کن بیشتر روز رو با دخترت بری بیرون بگردی نهارتو بیرون بخور اگه رفیق یا خواهری هم داری که خیلی بهتر میشه قرار بذارین برین بیرون هم دخترت کمتر اذیت میشه هم خودت حال و هوات عوض میشه

عزیزم کاملا درکت میکنم من فقط عقب انداخته بودم از شدت ناراحتی چندشب نخوابیدم واقعا کشش یه بچه دیگه رو ندارم ازنظره مالی اوکیم ولی همسرم اصلا کمک نمی‌ده صبح می‌ره10شب میاد خانوادم ک شهرستانن واقعا ب منم خیلی سخت میگذره دخترمم ک نگم برات سره همه چی خوردن خوابیدن مسواک زدن دستشویی رفتن بازی کردن حرصم میده منم خیلی روزا ناشکری کردم ولی واقعا تنها بچه بزرگ کردن خیلی سخته

این حسات طبیعیه چون ادمیزادی
ادم ی لحظه آرومه و شکر گذار
ی لحظه ناآرام و شکر گذار
ی لحظه هم واقعا متعجبه از این زندگی
تو هم ادمی عزیزم حق داری
ب خودت سخت نگیر
ب همسرتم بگو وضعیت اینه چ خونه ای حاجی
دستت میبوسه ک تمیزش کنی
اما راجب گل دختر
اون هیچ درکی از شرایط تو نداره
هنوز نمیفهمه تو چرا اینجوری شدی
گاها نگران هم میشه بچه اس دیگ

امروز دیگه آنقدر داغون بودم می‌گفت نمی‌خوام هیچی رو ، همه چیزو ازم بگیر یا جون خودمو بگیر
یکسری چیزا دیگه واقعا خسته می‌کنه آدمو ، ذله میشی نمیدونی چطوری داری زندگی می‌کنی
بعضیا میگن ناشکری نکن وضعیت تو از خیلی ها بهتره ولی نمیشه که بخاطر بدبختی بقیه بگم خدایا شکرت
هرکسی یه دردی داره که نمیدونه چیکارش کنه
منم فقط اومدم اینجا بنویسم چون هیچکس رو ندارم بخواد گوش بده یا کاری برام بکنه

سوال های مرتبط

مامان رادین مامان رادین ۳ سالگی
مامان ریحانه خانم مامان ریحانه خانم ۳ سالگی
مامانا کمک لطفا🥺😭 نگرانم ، هفته ۱۱ هستم و جفتم پایین بود
من دیروز بعد ده ، ۱۲ روز استراحت ریحانه اصرار کرد بریم پارک ، دوطبقه بغلش کردم رفتیم پایین و یه ده دقیقه ای راه رفتیم تا پارک ، طوری‌م نبود . بعدش یکم حس ضعف کردم یچیزی خوردم و نیم ساعت چهل دقیقه ای نشستیم و بازی کرد شاید این بین نهایت چنددقیقه دنبالش راه رفتم ، خسته شدم برگشتیم ولی خب موقع بالا رفتن چون طبقه سوم هستیم آروم آروم رفتم اما احساس میکنم پاهام درد گرفتن یکم
اومدم خونه غذا خوردم و کلا دراز کشیدم دیگه که بیشتر درد نگیره ، بعد ریحانه داشت بازی میکرد با عروسکش یکدفعه با دستش زد تو شکمم ، محکم هم نبود و چیزی‌م نشد
بعد یکساعت کلا کمر و پهلو و پاهام داشت از درد میترکید ، جوری که نمی‌تونستم تحمل کنم یا بشینم و حتی بایستم
یه شیاف گذاشتم و دراز کشیدم باز ولی دردش قشنگ پخش میشد توی پاهام و بکنم ، انکار استخون درد داشتم دیگه گریه‌ام گرفته بود
تموم شب هی پهلو به پهلو شدم یکم صبح دردم کم شد تونستم پاشم
باز الان همون درد و گرفتی توی ران و پاهام هست
دکترمم تا شنبه نیست ، نمی‌دونم چیکار کنم هیچ دارویی هم نمیشه استفاده کرد
کسی هست اینجوری درد و گرفتی براش پیش اومده باشه؟