تجربه زایمان
پارت ۲
مرغها که تموم شد کارشون به شوهرم گفتم فک کنم دردام طبیعی نیست اونبنده خدام بشدت سرماخورده بود رو به قبله هول کرد گففتم نترس اگه دردام زیاد شد درد زایمانه یکم صبر کن زیادشد خودم بهت میگم حدود ساعت ۱۰ بود نشستم لای خرماهام گردو گزاشتم 🤣 لاک زدم تو خونه ورزش کردم راه رفتم شوهرمم هی میگفت زنگ بزنم مادرت میگفتم نه هنوز که دردام داشت بیشتر میشد طوریکه حس کروم لگنم داره از هم باز میشه و فاصله میگیره دمنوش زعفرونمو خوردم بازم نرمش کردم بعد رفتم دستشویی یه لحظه چشمگ خورد دیدم یه قطره خون دیدم با دستمال چک کردم دیدم بله لک بینی دارم
اومدم بیرون به شوهرم گفتم زنگ بزن به مامانم ولی یجور بگو عجله نکنه ساعت ۱۲ رفت مامانمو اورد تو اون فاصله یه انقباض داشتم تا اومدن گفتم بریم دردام جوری بودکه میگفتم میخندیدم توفاصله بیمارستلن هم دوتا انقباض داشتم به فاصله یه ربع رسیدیم بیمارستان ملو در اورژانس ویلچر اوردن کا گفتم نمیخوام خودم میرم رفتیم بسمت بلوک زایمان ساعت ۱ بود مدارکو دادمو معاینم کرد مامای شیفت گفت دوسانتی برو بستریت نمیکنیم فعلا دوساعت دیگه بیا که دردام شروع شد بردنم بهم ان اس تی وصل کردن دوسه تا انقباض داشتم گفت زیاد تیست برو راه برو بعد بیا گفتم ببین هوا خیلی سرده من خنمیتونم خونه برم همون هین اومدم از تخت پیاده شم حس کردم خیس شدم رفتم دستشویی دیدم خونریزی دارم به ماما گفتم خونریزی دارم اولش جدی نگرفت بعد مجبور شدم دستمالمو نشون دادم گفت بخواب دوباره چکت کنم که گفت کیسه ابت پاره شده نشتی داری ( خودش دفعه اول معاینه با ناخنای درازش پاره کرد)
شوهرم ومادرم دم در بودن صداش کرد کارای بستریو بهشون توضیح داد و بستریم کردن لباس خالخالیو پوشوندن

تصویر
۷ پاسخ

مبارک باشه عزیزم بسلامتی 😍

الهی
خداروشکر دختر نازت تو آغوشته 🫠😂😍🥰
فقط لباست😅😅😂😂 باز خوبه خالخالی قرمزه، اینجا همش صورتیه یک دست، آدم بدش میاد

مبارک‌باشه عزیزم. تخت جمشید زایمان کردی؟

فردا انشالله تجربه زایمان تو میخونم ماشاالله ب ای فندوق ❤🥺

هعی مامانم چپ‌میره راست میاد میگه لباست چرا نگه نداشتی یادگاری خیلی خوشگل بود دیگ کم مونده از دستش بچرو قورت بدم برم دوباره بدنیا بیارمش ک لباسرو بدن بهم

خیخیخی سانی منم مث تو بدلم‌افتاده بود اخرین روز زایمانم..مامانمواصلاح کردم خودمو اصلاح کردم موهامو ابی کردم موهای مامانمورنگ کردم ترتمیز مث دسته گل رفتم بیمارستان😂😂دکترامیگفتن سزارینیا اینطوری چیتان پیتان میان تاحالا مامان طبیعی اینطوری نداشتیم

مبارکه گلم بسلامتی بد دستاشونو تمیز میکنن معاینه میکنن؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت 2

ساعت ده پاشدم رفتم پارک و پیاده روی کردم تا ساعت دوازده ساعت دوازده بود اومدم خونه نمیتونستم هیچی بخورم حالت تهوع داشتم بزور یکمی غذا خوردم و خوابیدم تا ساعت پنج ساعت پنج پاشدم شام گزاشتم باز درد داشتم ولی خیلی کم منم اسکات میزدم وقتی میشستم رو زمین کف پاهامو بهم میچسبوندم تا ساعت هشت شوهر از سرکار اومد شام خورد گفت من خستم میخابم گفتم باشه خوابید دیدم دردام زیاد شد باز به ماما همراه زنگ زدم گفتم دردام بیشتر شده گفت برو حموم منم از فرصت استفاده کردم رفتم حموم بدنمو تمیز کردم اسکات زدم چندتایی اومدم بیرون لباسامو پوشیدم بازم اسکات زدم به شوهرم گفتم پاشو من درد دارم گفت بگیر بخاب بهتر نشدی بریم بیمارستان بازم اهمیتی ندادم و یکمی رازیانه و گل بابونه دم کردم خوردم دیدم ساعت شد نه نیم دردای من منظم شد هفت دقیقه ی بار شکمم منقبض میشد شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم من دردام منظمه شوهر یکمی غر زد که من خستم اینا ولی گوش نکردیم رفتیم بیمارستان تا پرونده باز کنیم و چند نفر بودن داخل معاینه کنن شد ساعت ده نیم
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان ماهلین مامان ماهلین ۱ ماهگی
ساعت ۱۰ شب دردم گرفت به ماما گفتم گفت طبیعیه ماه درده اونا تا ساعت ۳ تحمل کردم دیدم رگه های خ نی اومده رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ ثانته (شانس گوهی من بیمارستان تخت نداشتپر بودن همه جا)گفت برو دوساعت دیگه بیا راه برو دیگه برنگشتم خونه تو هم بیمارستان راه رفتم تا ۵ نیم رفتم معاینه کرد همو سه ثانت بود ولی بستریم کردن دیگه درد داشتم انقباض بود میگرفت ول میکرد ولی هرچی بیشترمیگذشت شدتش بیشتر میشد دیگه همو سه ثانت بود که زنگ زدن ماما همراهم اومد البته جایگزین گذاشتن براش چون اونی که باعش قرارداد بسته بودم نیومد ساعتای ۸ نیم ماما همراه اومد ۳ ثانتو تیم بود بلندم کرد ورزشم داد دردام بیشتر شد گفتم آمپول بی دردی میخوام گفت تا ۶ ثانت نشه نمیشه بزنن برات ورزش کن تا باز بشه خلاصه که با زور ماما همراهم ورش کردم هی دراز میکشیدم از درد اون منو بزرو بلند میکرد ورزش میداد بهم خلاصه که درد کشیدمو ورزش کردم تا ۶ ثانت شد یه ده دقیقه ای دراز کشیدم اثر کنه کم کم اثر کرد دیگه ماما گفت پاهات یکم به حس بیاد ورش کنیم داشتم از درد میمردم امپولو که زدم دردام خوب شد انقباض میگرفتم ولی قابل تحمل بود بعد دیگه ورزش کردم تا موقعی که فول شد دهانه رحمم باز نوبت زور زدنا بود که باز ماما کمکم میکرد به حالت نشستن توی دستشویی یا سجده زور بزنم
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان کیان🧸🍼🧿 مامان کیان🧸🍼🧿 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت دو
خلاصه من رفتم نوار قلب تا 75 درصد انقباض نشون داد یعنی جوری میومد که عرق میکردم می‌گفتم بره وقتی میرفت میگفتم اخیش 🤦🏻 دردام دیگه خودی نشون داده بودن بردم گفت انقباض داری منم معاینه تحریکی کردم تا کمک کنه بهت حالا برو سونوگرافی بده ببینم حرکتش چطورع
گفتم والا با این درد نمیتونم راه برم چه برسه برم سونوگرافی گفت ببین شما از هفته سی و شش تا الان هیچ پیشرفتی نداشتی الان باید راه بری فقط خلاصه کشون کشون رفتم سونو گرافی تا نوبتمم برسه تو سالن سونو گرافی راه رفتم این مابین ها هم دو بار رفتم دستشویی دیدم لخته کرمی و ژله ای سفت اومده با خونابه نوبتم رسید رفتم سونو شدم اومدم بردم دوباره بیمارستان گفت خیلی خوب بمون ساعت 11 شب دوباره معاینه بشی ساعت چند بود 8 شب گفتم من الان درد دارم من دارم میمیرم حداقل بستریم کن گفت فقط پیاده روی حداقل دو ساعت شروع کردیم به خیابون گردی بعدش رفتم یکم سوپ خوردم که موقع زایمان یبوست نشم دیگه تا برگردم بیمارستان دوباره دردام بیشتر شد برگشتم کمی تو سالن راه رفتم اینور اونور دوباره رفتم پیش دکتر که همکاراش گفتن برو یکم دیگه دردام دیگه به اخرش رسیدن جوری بود که نمیشد راه برم کیسه اب گرم میذاشتم فایده نداشت فقط گریه میکردم رفتم باز پیش دکتر گفت بخواب معاینه شی معاینه کرد گفت پنج فینگری فعلا یکمی راه برو دیگه با گریه برگشتم سالن انقدر که وضعیت خراب بود ده دقیقه بعد گفتن بشین رو ویلچر که بریم بالا
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
پارت سه .
رسیدم اونجا گفتم من درد دارم که زودتر فرستادنم داخل دکتر معاینه کرد گفت دو سانتو نیم شدی گفتم این هممه ورزش تو ۱۰ روز فقط دو سانت پیشرفت داشتم خیلی نا امید شدم و ترسیدم که دکترم گفت عوضش بچه خییلی اومده پایین و دهانه خیلی خیلی نرمه خلاصه از مطب دکتر رفتم خونه مامانم مهمونی 😂😂 شام دعوت بودیم ماما همراهم زنگ زد که دردات شدید تر شد ؟ گفتم نههه بهتر شدم گفت حالا محض احتیاط فردا ۸ صبح برو ان اس تی بده گفتم باشه . اون شب بعد مهمونی با همسرم رفتیم پارک پیاده روی که یه انقباض دردناک دیگه ام موقع پیاده روی گرفتم دیگه اومدم خونه ساعت ۱ بود خوابیدم ساعت ۱ و نیم از درد بیدار شدم مثل پریودی بود فکر کردم بازم کاذبه اهمیت ندادم ولی دو بار تکرار شد و من بعدش خوابم برد ساعت ۲ بود که یهو گرررم شدم و سریع رفتم تو حموم دیدم شر شر داره آب میاد همسرمو بیدار کردم به ماما همراهم خبر دادم عقب ماشین دراز کشیدم و رفتیم تو راه مامانمو برداشتیم هی فاصله دردام تو ماشین کمتر میشد و دردا نزدیکای بیمارستان دیگه خیلی شدید بود تو بیمارستان وقتی رسیدم سریع معاینه کردن گفتن ۴ سانت .
مامان امیرحسین💔 مامان امیرحسین💔 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲ :
بعد یکساعت نوبتم شد رفتم پیش دکتر موهبتی معاینم کرد گفتم ۲ سانتی روی کیسه آبتم خیلی فشاره هر آن ممکنه پاره بشه تا بیمارستان پیاده برو ۴ سانت میشی بستریت میکنن منم خوشحال با دختر داییم و مامانم و خواهرم رفتیم بیمارستان شوهرمم رفته بود آرایشگاه کت شلوار پوشیده بود از ظهر که بستریم کردن فکر میکرد دیگه تمومه زنگ زدم بهش گفتم دردام شروع شده زود خودتو برسون خودمونم رفتیم بیمارستان تو حیاط بیمارستان دقیقا جلوی آزمایشگاه مرکزی شروع کردم ورزش کردن به ماماهم زنگ زدم گفت ورزش لگنی کن خودتو با پیاده روی خسته نکن منم تو یک ماه گذشته خیلی ورزش کرده بودم دیگه از حفظ بودم خدایی هم با ورزش دردا خیلی بهتر میشد رفتم دوباره رفتم زایشگاه ان اس تی گرفت باز دستگاه آژیر میکشید معاینم کرد گفت دوسانتی زوده برا بستری ولی چون ان اس تی بچه خوب نیس بستریت میکنم خلاصه دوباره رفتم زایشگاه برام اکسیژن زدن دستگاه وصل کردن هر ۱۰ دقیقه معاینم میکردن دردام میگرفت ول میکرد زیاد سخت نبود با ذکر و صلوات رد میکردم
مامان کیان مامان کیان ۵ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲

رفتم خونه یکم سوپ خوردم دوش گرفتم شیو کردم و آماده شدم با اینکه هیجان داشتم و خوابم نمیومد ولی به زور خوابیدم تا انرژی داشته باشم
۵ رفتم بیمارستان و به مامای زایشگاه گفتم که طبیعی میخوام و دلم میخواد ماما همراه داشته باشم که خوشبختانه خودش شد و خیالم راحت شد چون از قبل میشناختمش و واقعا مهربون بود
یه ان اس تی دادم و لباس زایمان رو پوشیدم رفتم اتاق زایمان که اولش یه محلول بدون طعم رو داخل آب قاطی کرد و با سرنگ کم کم داد که بخورم و گفت که چون درد زایمانی ندارم این دردامو شروع میکنه
نیم ساعت نشستم به در و دیوار نگاه میکردم که اومد آنژوکت و سرم وصل کرد
تا ساعت فکر کنم ۸ دردی نداشتم ولی کم کم بعدش یه انقباض های ریزی داشتم
ماما هم دارو تو سرم اضافه میکرد
وقتی گفتم یه کوچولو انقباض دارم گفت بیا معاینه کنم که بله شده بودم دو سانت
کم کم انقباضا منظم شد و منم اومدم پایین نرمش و ورزش و اسکات و ورزش با توپ و ماساژ
و اینکه میزاشتن خانوادم یکی یکی بیان داخل و منو تو اون شرایط بیینن🤣 که خب بیشتر شوهرم میومد و میموند پیشم
بعدش کیسه آبم رو پاره کردن که دیگه کامل دردام تو دقایق مشخص میگرفت و ول میکرد
ساعت ۹ که ماما گفت شوهرم بره بیرون تا معاینه شم ( شوهرم فکر کرد موقع معاینه میتونه بمونه ولی گفت بره منم پرسیدم چرا گفت خیلی آقایون حالشون بد میشه اینطور مواقع😁🤣)
معاینه کرد که شده بودم چهار سانت و ماما گفت عالی پیش رفتی
ادامه پارت بعد
مامان صدف کوچولو مامان صدف کوچولو ۸ ماهگی
خب بالاخره نوبت من شد که تجربه زایمانموبگم
جمعه شب بودمهمونی رفتیم کمردرد مداوم داشتم ولی فکرنمیکردم برای زایمانه چون مداوم بود خیلی اذیت هم نمیکرد بعد فرداصبحش ازخواب که بیدا شدم دیدم خون آبه ازم میاد مثل خلط خونی بعد سریع اماده شدم رفتم پیش دکترم چیزدیگه ای حس نمیکردم بعد دکترم معاینه شکمی کرد گفت شکمت انقباض داره میگیره ول میکنه امافعلاکمه خلاصه معاینه هم کرد گفت دوسانتی برو بستری شو بعد من اومدم خونه رفتم بیمارستان معاینه کردن بعد ان اس تی گرفتن گف فعلا بیس دقیقه یه باره برو خونه دردات پنج دقیقه شد بیا من اومدم خونه تادم غروب دردام بیشترشد ولی قابل تحمل بود چیزی نبود بعد ورزشواینام کردم دوباره رفتم بیمارستان که دکتر شیفت بیمارستان معاینه کرد گفت بچه قشنگ کلش پشت دهانه رحمه امادس که بیاد ولی همون دوسانت هستی گفت درداتم نزدیک به هم شده بستری شو که تاصبح میادقطعا بعد به خود بیمارستان که گفت اوناگفتن امشب علائم خاصی نداره برو صبح بیاد بستری شه درداشوخونه بکشه بهتره هیچی قراربود برم صبح بیام که یه دفعه دیدم کیسه ابم نشتی کرد همون موقع بستری کردن که ساعت۱۲شب بود بعد انپول فشارزدن که ببینن پیشرفت میکنم یانه چشمتون روز بدنبینه انپول فشاروکه زدن کیسه ابمم دکترپاره کرد که واقعا چیزی نبود و یه لوله ناز عین نی کرد تو خیلی راحت پاره شد رفت دردام بیشتروبیشترشد جوری که روتخت فقط دادمیزدم بعد گفتن فلن ورزش نکنم تا چار سانت بشم بعد که ساعت۱بود صداشون کردم گفتم خیلی احساس مدفوع دارم معاینه کردن دیدن چارسانت شدم ماماهمراهم اومد
مامان ریحانه و محمد مامان ریحانه و محمد ۴ ماهگی
تجربه زایمان من
یازده تیر صبح ساعت پنجو نیم شوهرم داشت میرفت سر کار یه لحظه یه درد خیلی بد مثل پریودی اود زیر شکمم گفتم حتما دردم گرفته رفتم دستشویی چند تا لکه خون دیدم اومدم به شوهرم گفتم نرو سرکار فکر کنم وقتمه گفت باشه بعدش رفتم دوش گرفتم بعد رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت یک سانتی لکم فقط تو دستشویی میومد هرچقدر معاینه می کردن نمیدیدن خودمم به شک افتاده بودم نکنه خوابالو بودم اشتباه دیدم خخخ گفت باید بستری بشی چون خون دیدی رفتم زایشگاه پرستارا که همشون دانشجو بودن ریختن سرم رگ گرفتنو نوار گرفتن تا ساعت سه بعد از ظهر همین طوری داشتم با آبجیمو اینور اونور حرف میزدم بعد اومدن سوزن فشار زدن به سه تامونم پیشم دونفر هم بودن بعد دوساعت دیدم اونا دارن درد میکشن من اصلا درد ندارم مامانم میومد پیشم میگفت درد داری میگفتم ک میگفت چرا وایی بیشتر نگران میشدم خلاصه ساعت پنج یکیشون اومد کیسمو پاره کرد گفت معلومه بخور بخواب بودیا درد نداری گفتم اره والا بعد پاشدم ورزش کردم ساعت شیش دردم گرفت کم کم بعد کناریام یکی یکی زایمان کردن به فاصله نیم ساعت شد ساعت نه دردام بدتر شد و باهمون حال داشتم ورزش می کردم گریه می کردم تنها بودم کسی نبود همشون رفته بودن ماما اومد پیشم گفتم چیکار کنم درد دارم گفت فقط ورزش کن گریه می کردم می گفتم نمی تونم دلش برام سوخت
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری