۱۳ پاسخ

اخی، منم یبار درسا یکماهش بود تو گهواره خابیده بود پتو هم نصفه روش یدفه نصفه شب پریدم دیدم رفت کلا زیر پتو وتی قلبم وایستاد سریع بغلش کردم دیدم نفس میکشه،خیلی سخته بزرگ کردنشون🥺

مادر چی بوده خدایااااا
من همیشه میگم مار بشی مادرنشی

عزیزمممم نگران نباش.
کلاه نذار خب نیازی نیست که.
پسرمن که کلاه خوشش نمیاد😁

سلام الهی عزیزم این چ حرفیه خودتو سرزنش نکن ماهم ادمیم و کشیدیم اشکال نداره کلاه نخی هیشکی رو دور از جون نکشته اتفاقه پیش میاد
انشالله همیشه سلامت باشه

چه عذاب وجدانی خسته بودی دیگ
من خیلی وقتا بوده این اتفاق برام افتادع
درسته ما مادریم ولی نباید دیگ تمام وجودمون وبزاریم ک خودمونم نیاز ب استراحت داریم. حالا خداروشکر ک اتفاقی نیافته عزیزم

ممنون بچها

عزیزم کلاه هیچوقت موقع خواب نزار سرش یا دستمال سبک کنارش نباشه همیشه یه روسری ببند به سرش .براهمه پیش اومده خسته باشن خوابشون ببره عیب نداره ناراحت نکن خودتو

الهههی عزیزدلم فداتشم خداروشکر بخیر گذشت
عزیزم ماهم انساینم حق طبیعی ماست ک خسته شیم ربات ک‌نیستیم والا ک همون رباتشم استراحت داره ما نداریم
منم ی سری همین اتفاق واسم افتاد دیگه خیلی هوشیار شدم کلا واسه هر مادری ی بار همین اتفاق افتاده ناراحت نکن خودتو ی صدقه بنداز

میدونم حستو منم تازه بدنیا اومده بود بچم یهو آب داغ شد یعنی هنوز که هنوز قیافش میاد جلو چشم اعصابم خورد میش ولی دیگ چه میش کرد تجربه میش بازخداروشکر اتفاقی نیفتاد ازاین به بعد هواست بیشترهس

بیشتر حواست باشه ،اما برای هممون پیش اومده عزیزم انقدر عذاب وجدان نداشته باش ، اما کلا خطرناکه

سلام گلم. پیش میاد عزیزم. خدارو شکر اتفاقی نیوفتاده. خسته بودی دیگه.

خداروشکر اتفاق بدی نیفتاده..به خیر گذشته نرو توی فکرش دیگه

سلام خوبی عزیزم ،،بچتون چندماهس؟؟؟
چه عذاب وجدانی داری فدات شم خسته بودی دیگه ادم اهنی که نیستی
بدم خداروشکر زود متوجه شدی
من بچه اولم دنیا اومدم کم تجربه بودم😂شب خابیدم نگو همون اول شب افتاد با شکم رو بچه تا صبح همون زیر بود تکونم نخورد😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۵۶
راستشو بخوای بهم گفت واست عجیب نیست که فامیلی منو همسرت یکیه منم گفتم نه می‌تونه هزار نفر فامیلیش یکی باشه ولی گفت هیچ کسی نیست که ظاهرش کپی برادر من فرهاد باشه....
یعنی چی سوزان یعنی کی بود چی می‌گفت حرفش چی بود....
فرهاد راستشو بخوای منو کلی بغل کرد و گریه کرد و گفت شاید قسمت این بوده که تو بیا اینجا و من تو رو ببینمت من خواهر فرهادم و فرهاد حتی نمی‌دونه که من ماما شدم....
یعنی چی خواهر من اونم دکتر شده...
آره اونم همینو گفتا گفت حتی شاید باورش نشه که من دکتر شدم....
یعنی شیرین بوده می‌تونی از ظاهرش یکم برام بگی...
یه دختر نسبتا کوتاه بود رنگ پوستشم گندمی بود...
خدای من یعنی شیرین کوچولوی ما دکتر شده عجب دنیایی شده یادمه شیرین وقتی دست یکیمون بریده می‌شد یه قطره خون میومد کم می‌موند که سکته کنه....
حالا برای من دکتر شده اونم چه دکتری بچه رو از شکم مادر بیرون میاره.....
فرهاد انگار یه لحظه از اون جو اومد بیرون و با حالت عصبانیت گفت وزان دیگه نمی‌خوام بری اون بهداشت دیگه دوست ندارم با اونا دیدن کنی....
مامان پرهون مامان پرهون ۴ سالگی
سلام شب همگی بخیر
۱۱ روزه آمدم سفر و شهرستان
چهار روز تهران بودم آپارتمان بودیم دخترم خواب و خوراکش تقریباً مثل خونه خودمون بود
اما از روزی که اومدیم شهرستان خونه ویلایی حیاط بزرگ صبح بیدار میشه صبحانه که معمولا نمیخوره میان وعده که نمیخوره نهار به زور یک ششم خونه خودمون میخوره و از خستگی زیاد شبا ساعت ۹ می‌خوابه اصلا نمیتونه بیدار بمونه 😂 خیلی ضعیف شده ولی خوش میگذره بهش صبح بیدار میشه تو حیاط و باغچه و میوه میچینه با دختر مستاجر بازی می‌کنه تاشب.
یه گربه هم داریم اسمش ملوسه الان یه ماهه ازش مراقبت میکنن همش داره با گربه بازی می‌کنه و بغلشه نازش می‌کنه.
چقدر بچه های که خونه هاشون حیاط داره کیف میکنن من بیشتر دعواهام با دخترم سر بهم ریختگی و نخوردن غذاشه. الان اینجا یه سبد اسباب بازی تو حیاط هست خونه اصلا کثیف نمیشه غذاشم همون تو حیاط میخوره معمولا همش میگم کاش خونمون حیاط داشت چقدر خودمو بچم راحت تر بودیم
ای کسانی که خونتون حیاط داره خیلی بیشتر از ما اپارتمانیا خوشبحالتونه
از حیاط تون لذت ببرید

عکس سیب فرانسوی محصول باغ