۳ پاسخ

واقعا هم همینطوره😍

ای جان مبارکه

❤️❤️❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان نیلرامم🤍🥹💫 مامان نیلرامم🤍🥹💫 ۴ ماهگی
من هر موقع احساس درماندگی ناراحتی میکنم.به اون مامانی فکر میکنم که شب قبل زایمان کرده و هنوز نمیتونه درست راه بره بشینه بلند بشه دراز بکشه الان خونریزی داره جای بخیه هاش تیر میکشه درد خیلی زیادی داره .اونوقت بچش NICU بستری شده و در عین حالی که خودش به پرستاری مراقبت احتیاج داره باید از یه موجود دیگه پرستاری کنه و بهش شیر بده یه مادر از جونش بخاطر بچش میگذره چقدر با پوست گوشت استخونم درک کردم مادر و مادر بودنو اون یه هفته ای که بچم بیمارستان NICU بستری بود چقدر سخت گذشت برام اما بخاطر بچم مجبور بودم همه سختی هارو تحمل کنم با وجود دیدن دستای کبود بچم 🩷👣نیلرامم🫀♥️مادر شدن اونم برای منی که تصورمم نبود یه روزی یه بچه اونم دختر داشته باشم مثل دادن بهشت بدون خواستنش بود همون قدر شیرین می خوام بدانی چقدر برام با ارزشی و چه دیوانه وار دوستت دارم. عشقی که مادر بعد از فرزند دار شدن در دلش نهفته داره قابل مقایسه با هیچ عشقی نیست و لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد هم به پای او نمی رسد. این است عشقی افسانه ای که شاید مانندش را حتی در قصه ها نیز نمی توان یافت. با این تفاوت که تنها یک قصه و افسانه نیست. حقیقتی است محض که تنها مادران آن را می دانند و بس. نیلرامم🦋💕 این رو بدون در زندگی کسی عاشق تو است که مهرش را پایانی ندارد و شورش را مثالی.دختر قشنگم من مامان نگار توام و با بند بند وجودم تمنای عشقت را دارم و عاشقتم من 9ماه با قلبی پر از عشق وشوق منتظرت بودمو حالاتو آغوشمی و یک ماهه شدی .یک ماه و ۴ روزگیت مبارکمون باشه امید زندگیم 🥹🦕🦋💕
مامان رادمهر مامان رادمهر ۷ ماهگی
دلنوشته برای مادرای باردار و کسایی که آخرین روزای تجربه این حس رو میگذرونن: روزی تو به یاد هم نمی آوری چگونه دروجودم شکل گرفتی جان گرفتی زندگی گرفتی ،روزی که به یاد نمی آوری نه ماه درکنار یکدیگر روزها و شب ها را گذراندیم وقطعا اولین تکان هایی که وجودت را بیشتر احساس کردم را به یاد نخواهی آورد وشاید شب بیداریهایی که به زحمت میتوانستم نفس بکشم و چشم بر هم بزنم چون تو دروجودم بزرگتر و قوی ترشده بودی را ازیاد ببری ،اما من هیچ گاه ازیاد نمیبرم چگونه نه ماه باهم شادی کردیم، باهم گریستیم، با هم غذا خوردیم ،باهم خوابیدیم و باهم زندگی کردیم.چندروز بیشتر به لحظه وصالمان نمانده است و میدانم اکنون خداوند تورا آماده می کند که پا از دنیای کوچک و امنت به دنیای بزرگی که به آن تعلق داری بیایی و می دانم با آمدنت سفر نه ماهه ما تمام می شود و این اخرین روزها و اخرین لحظه هایی هست که حس بارداری را تجربه خواهم کرد.حتی روی شکمم هم رد پایی از وجودت کشیده ای وترک هایی که می مانند تا شاید در گذر زمان یادآور این روزهایمان باشند،شاید برایت دل کندن از معبرامنی که نه ماه درآن آرمیده ای سخت و مشکل است وشاید خداوند به تو وعده آغوش مادری داده است که بیشترازجانش مراقبت هست تا باخیال آسوده بیایی.جان مادر،دنیای ما دنیای بزرگیست خیلی بزرگتر از دنیایی که درونش بودی و دیگر حس شادی، حس غم، حس درد را تو به تنهایی می کشی ،اما بدان تا آخرین نفس که از سینه ام بیرون بیاید کنارت هستم و آغوشم همیشه به رویت گشوده هست تا پناهگاه وشریک خستگی ها و غصه هایت باشد،راستی یادت بماند ،موقع خداحافظی ازدنیایی که هستی از خدایی که درآخرین لحظه برایت لبخند میزند، سرنوشتی زیبا پرازسلامتی ، عمرطولانی و خوشبختی را آرزو کنی .