۱۲ پاسخ

یه صدقه بزار کنار حتما

یبار منو خاهرم رفته بودیم مغازه خیلی شلوغ بود خواهرم هواسش نبود دست یه بچه دیگ رو بجا پسرش گرفته بود اومدیم بیرون دید دست یکی دیگ رو گرفته پسرش هم ی گوشه واستاده بود نگاه میکرد خیییلی ترسید مامان اون بچه هم اصلا هواسش نبود😁

منم تجربشوکردم کمترازیه ثانیه داشتن براش گلسرمیگرفتم گفتم وایستاروشا برگشتم دستشوبگیرم دیدم نیست یه جیغی زدم خنجرم پاره شد داشت برخودش قدم میزد۴کوچه محوبالاتررفته بودیه زنه خداخیره بده دیده بوددخترمنه رفتش اوردش شنیده بودگفت دخترت قشنگ داشت برخودش قدم میزد به شدت داشتم سکته میزدم میخاسم خودموبزنم

عزیزم خدا خودش ب داد دلت رسیده، وای منم همینطورم بعد اینکه تجربش میکنم بیشتر تو فکر میرم و یاد اون صحنه ک می افتم بیشتر ناراحت میشم

من امروز رفتم بیرون چون میدونستم خیلی شلوغه اصلا پسرم نبردم بچه هستن نمیدونن که میرن بیرون

وای دقیقا این اتفاق تابستون برای من افتاد رفته بودیم بازار تو مغازه بودیم یهو دیدم دخترم نیست همه مغازه رو گشتم زود صداش کردم تند تند صداش میکردم فقط اون لحظه دنیا روی سرم خراب شد که مثل فیلمها که یه خانومی بچش گم میشه و با اضطراب و ترس صدا میزند بچشو دقیقا اومد جلو چشمم دیگه گفتم دخترمو دزدیدن یه لحظه دیدم رفته بیرون از مغازه تو پیاده رو داشت می‌رفت اونطرف ها اگه یه چند دقیقه دیر کرده بودم موتوری رشد میشد ممکن بود موتور بزنه بهش یا کم بشه ....😔😔 بعد اون روز یه هفته طول کشید تا به خودم بیام روحم مریض شده بود خیلی .
دیگه فهمیدم هرجایی رفتم یا دخترمو از بغلم زمین نزارم یا اگه گذاشتم زمین دستشو اصلا ول نکنم . خدا اون روز بهم رحم کرد قربون خدا برم ...

بچه متم یه بار از عر1 خیابوت وحشتناک رد شد داشتم سکته میکردم

می‌فهممت. یه بار جلوی روی خودم تو ماشینش بود. سرم رو کردم تو کیفم کارت پول دربیارم بدم به باجه‌ی روزنامه فروشی که براش آبنبات بخرم. یهو دیدم نیست. حالا هر چی می‌گشتم هم نبود. یهو جیغ بنفش کشیدم سورن. دیدم پشت جعبه نوشابه‌ها قایم شده، می‌خنده. اینقدر گریه کردم. شبش نفسم بالا نمی‌اومد. شوهرم من و برد دو تا آمپول آرام‌بخش زدم.

خدا رحم کرده عزیز .مراقبش باش

اره منم یکبار ۶سال پیش این حادثه تجربه کردم خیلی بدبود

وای عزیزم خییلی صحنه. بدیه مراقبش باش من اونقدر خوابای اینجوری میبینم

قبلش مهمونی افطار دعوت بودیم گردنبند و دست بند طلا هم داشت اگه یکی اونارو میدید و بلندش میکرد ببره چه خاکی تو سرم میریختم

سوال های مرتبط

مامان نگار مامان نگار ۲ سالگی
سلام مامانا، ‼️توجه توجه‼️
دیروز ی اتفاقی افتاد ک میخوام براتون تعریف کنم تا خدایی نکرده برای کسی اتفاق نیفته.
دیروز موقع خواب، یکم طول کشید تا نگار خوابش ببره، منم چشمام گرم شده بود، یهو دیدم هف هشت تا عطسه کرد، ی کوچولو سرفه، گفتم وای سرماخورده، بیدار ک شدیم هی بینی اش رو می‌کشید بالا، میگفتم وا این اصلا آبریزش نداره چرا هی میکشه، خلاصه تو فکر دارو بودم، ک یهو گفت مامان من ی چیزی کردم تو دماغم رفته تو پیشونیم😶 منم فک کردم خیالاتی شده، اما باز دست زدم گفتم نکنه حبوباتی چیزی باسه دیدم چیزی زیر دستم لمس نمیشه بیخیال شدم.تا اینکه تصمیم گرفتم با اسپری بینی و فین گیر بینی اش رو تمیز کنم. یهو دیدم ی چیزی هست، چون فین گیر آورده بود پایین دیدم بله پنبه کرده تو بینی اش. من اصلا دم دستش نذاشتم. همش فک میکردم از کجا آورده. بعد اصلا چ جوری با اون وضع خوابیده!!! اگه میموند عفونت میکرد! امروز دیدم بالشش پشم شیشه اش، نگو یکم گوشه اش ریخته بیرون. خلاصه خیلی مواظب فسقلی هاتون باشین، پنبه اینا دم دستشون نباشه،یا حبوبات. من هر دو رو جای امن گذاشتم اما میگفتم شاید حواسم نبوده مثلا ی دونه افتاده زمین. خلاصه خدا رحم کرد🥲

1. به حرف بچه ها اعتماد کنیم
2. هر چیز خطرناکی رو از دسترس خارج کنیم


عکس هم بی ربطه. و ویوو امروز آشپزخانه است😅🥰