سلام مامانا، ‼️توجه توجه‼️
دیروز ی اتفاقی افتاد ک میخوام براتون تعریف کنم تا خدایی نکرده برای کسی اتفاق نیفته.
دیروز موقع خواب، یکم طول کشید تا نگار خوابش ببره، منم چشمام گرم شده بود، یهو دیدم هف هشت تا عطسه کرد، ی کوچولو سرفه، گفتم وای سرماخورده، بیدار ک شدیم هی بینی اش رو می‌کشید بالا، میگفتم وا این اصلا آبریزش نداره چرا هی میکشه، خلاصه تو فکر دارو بودم، ک یهو گفت مامان من ی چیزی کردم تو دماغم رفته تو پیشونیم😶 منم فک کردم خیالاتی شده، اما باز دست زدم گفتم نکنه حبوباتی چیزی باسه دیدم چیزی زیر دستم لمس نمیشه بیخیال شدم.تا اینکه تصمیم گرفتم با اسپری بینی و فین گیر بینی اش رو تمیز کنم. یهو دیدم ی چیزی هست، چون فین گیر آورده بود پایین دیدم بله پنبه کرده تو بینی اش. من اصلا دم دستش نذاشتم. همش فک میکردم از کجا آورده. بعد اصلا چ جوری با اون وضع خوابیده!!! اگه میموند عفونت میکرد! امروز دیدم بالشش پشم شیشه اش، نگو یکم گوشه اش ریخته بیرون. خلاصه خیلی مواظب فسقلی هاتون باشین، پنبه اینا دم دستشون نباشه،یا حبوبات. من هر دو رو جای امن گذاشتم اما میگفتم شاید حواسم نبوده مثلا ی دونه افتاده زمین. خلاصه خدا رحم کرد🥲

1. به حرف بچه ها اعتماد کنیم
2. هر چیز خطرناکی رو از دسترس خارج کنیم


عکس هم بی ربطه. و ویوو امروز آشپزخانه است😅🥰

تصویر
۱۰ پاسخ

سلام عزیزم خدا حفظش کنه و خداروشکر خودشم اعتراف کرد و فهمیدی.. واقعا باید ۲۴ی مراقبشون بود😁
من واسه ویو آشپزخونه‌ت ضعف کردم.. با تصور بهار و پاییزش هم کف و خون قاطی کردم😂😂 خلاصه خوشابحالت

ویو آشپزخونت بی نهایت زیباست اما ی چیزی امنیت داره؟ من خیلی ترسیدم دیدم

دختر من یبار سویا و چوب پنبه گذاش

دختر من جمعه پلاستیک اسباب بازی کرد هر کار کردیم در نیومد آخر رفتیم بیمارستان درش آوردن 😮‍💨😮‍💨

خدارو شکر بخیر شده
نهالم ی بار ی تیکه گردورو داخل بینیش کرده بود عطسه کرد افتاد

سلام عزیزم خدا رو شکر به خیر گذشت

باز خبه متوجه شدی و خودشم گفته.
چقد قشنگه جای ک زندگی میکنی. چ کوه نزدیکه

سلام عزیزم
بچه ها ماشالا خیلی شیطون شدن
شکر خدا چیزی نشده عزیزدلم
راستی کجای زنجانی با این ویو ؟

بچه من سلطان این کاراس هربار هم لطف خدا بوده نه نجات پیدا کرده
یه بار یه تیکه بادوم زمینی یه بار انار یه بار کشمش .آدم فکرشو نمیکنه تازه موقع خوردن کنارش بودما نفهمیدم چجوری سریع یدونه میکنه اون تو
دفعه آخر ناچارا ترسوندمش دیگه نکرد

وایی ترسیدم دختر
بچه منم خیلی شلوغ و کنجکاو هس

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
یه وقتایی میدیدم اینجا مامانا میگفتن یهو دیدم بچه م تب داره مثلا ۳۹ درجه میگفتم چه مامان ریلکسی بچه یهو تب ش بالا نمیره که ببین از کی تب داشته نفهمیدی
یا مثلاً یکی میگفت اگر نصف شب بچه تب کنه نفهمیم چی میگفتم بچه یهو تب نمیکنه که نصف شبم تب کن تا صبح خطرناک نمیشه
همین الان یهویی بچه م تب بالا داشت. من جزو اون آدمهایی هستم که اگر اهورا رو بغل میکردم و احساس میکردم یکم داغه بدو بدو تب سنج میاوردم همیشه. پسرم جدا میخوابه امشبم موقع خوابوندنش بغلش کردم بوسش کردم کلی پیشش بودم اصلا بدنش گرم نبود حتی. بعد دیدم تو خواب غر میزنه گفتم بدخواب شده نصف شب اومد گفت پیشت بخوابم موهاشو دست کشیدم دیدم چقددددر داغه. تب سنج گذاشتم دیدم ۳۸/۵😑 دیگه ریسک هم نکردم اول استا بدم ببینم چی میشه یهو پروفن دادم بهش. ولی خودم شکه شدم بچه م از صبح چندبار گفت مامان چرا انقدر خسته ام من با خودم میگفتم داره ادای حرفای منو درمیاره. نگو واقعا مریض بوده😑
من از تب یهویی بچه خیلی میترسم. تب بی علامت😭 امیدوارم لااقل فردا علائم سرماخوردکی بیاد. آقا ما یک ماه نیست خوب شدیم الان خواستم دارو بدم بهش دیدم تاریخ رو شربتاشو که باز میکنم مینویسم زدم ۲۸ تیر😑
مامان پناه مامان پناه ۲ سالگی
خیلی ناراحت و کلافه م دخترم خیلی باهوش و حرف گوش کنی هست ولی برای پوشک گرفتنش خیلی کنده دوماه پیش بازش کردم دیدم اصلا بلد نیست و وقتش نیست بستمش از اون روز واسه عوض کردن و شستنشم خیلی حرص میداد اصلا حتی تو حمامم میبردمش جیش نمی‌کرد تا ۵_۶ روز پیش که یهو خودش گفت مامان مای بیبیمو باز کنم برم دستشویی خوشحال شدم دیدم چند قطره جیش کرد چند بار اول در حد چند قطره دفعه های بعد یکم بیشتر منم همینطور که مای بیبی بود هی میبردمش دستشویی که بهش فشار نیاد گاهی مقاومت میکرد با وعده ی جایزه و اینا میبردمش گاهی خودش راحت میومد دیروز از ظهر تا عصر بازش کردم میومد جیش میکرد وقتی بهش میگفتم تو شلوارش هم نکرد ولی جیششو کامل نمیکنه خودشو نگه میداره شب باز بود ی عالمه جیش کرد از بس جیششو ناقص کرده بود پی پی که اصلا دستشویی نمیکنه و خودشو نگه می‌داره تا یبوست بشه نمی‌دونم چیکار کنم از طرفی میگم خودش اعلام آمادگی کرد از طرفی میگم نکنه استرس بهش وارد بشه و اذیت بشه نمیتونم هی بازش کنم ببندمش اگه ایندفعه کامل بازش کنم و باز شکست بخورم نمی‌دونم چیکار کنم
لطفا بخونید و اگه تجربه ای دارید بهم بگید🥺🥺🥺🥺☹️☹️☹️☹️😓😓😓😓
مامان نگار مامان نگار ۲ سالگی
سلام مامانا.
چه جوری تروما بعد از آزمایش گرفتن و اون ترس رو از بین میبرین؟
نگار فوق العاده بد رگه، کلا هم یکبار ۹ ماهگی آزمایش داده بودیم براش، ک پنج شیش ساعت ب خاطر تب بستری بود. بعد اون اصلا فرصت نشده بود ببرم تا امروز! حتی گروه خونی نگار رو ما نمیدونیم!!!
قبلش تو خونه کلی بهش توضیح دادم تمرین کردیم. اونجا هم اولش رو تخت خوابید اوکی بود خانمه هم مهربون بود اما خب دردش اومد و اینکه چون بد رگه، یکم ازش خون گرفت، ولی دیگه نیومد و مجبور شد از این یکی دستش هم بگیره، دوتا همکار آزمایشگاه، دو نفر من و مادرشوهرم به زور نگهش داشتیم انقد ک زور داشت، تا بتونه بگیره، کلی قربون صدقه اش رفتم. اما از صبح اعصابم خرابه. همش میگفت اذیتم نکنید، بذارید برم، مامان بغلم کن. احساس میکنم اون امنیت اش رو نسبت بهم از دست داد چون دلش می‌خواست من کمکش کنم. بعدش کلی صحبت کردم باهاش، خانمه بهش بادکنک داد، قبلش پرسیده بودم جایزه چی بدم بهت، با خودم براده بودم و همونجا دادم بهش. مادرشوهرم هم براش جوراب و شلوار خرید. اما آنقدری ک ترسیده بود، حتی نمیذاشت آستین لباسش رو بدیم بالا تا دستاشو بشوریم. باز بغل خودم اجازه داد. نمیذاشت چسب رو باز کنم از دستش. خلاصه روز خوبی نبود برامون.
نمیدونم چیکار کنم از اون حال و هوا بیاد بیرون😩