سلام مامانا.
چه جوری تروما بعد از آزمایش گرفتن و اون ترس رو از بین میبرین؟
نگار فوق العاده بد رگه، کلا هم یکبار ۹ ماهگی آزمایش داده بودیم براش، ک پنج شیش ساعت ب خاطر تب بستری بود. بعد اون اصلا فرصت نشده بود ببرم تا امروز! حتی گروه خونی نگار رو ما نمیدونیم!!!
قبلش تو خونه کلی بهش توضیح دادم تمرین کردیم. اونجا هم اولش رو تخت خوابید اوکی بود خانمه هم مهربون بود اما خب دردش اومد و اینکه چون بد رگه، یکم ازش خون گرفت، ولی دیگه نیومد و مجبور شد از این یکی دستش هم بگیره، دوتا همکار آزمایشگاه، دو نفر من و مادرشوهرم به زور نگهش داشتیم انقد ک زور داشت، تا بتونه بگیره، کلی قربون صدقه اش رفتم. اما از صبح اعصابم خرابه. همش میگفت اذیتم نکنید، بذارید برم، مامان بغلم کن. احساس میکنم اون امنیت اش رو نسبت بهم از دست داد چون دلش می‌خواست من کمکش کنم. بعدش کلی صحبت کردم باهاش، خانمه بهش بادکنک داد، قبلش پرسیده بودم جایزه چی بدم بهت، با خودم براده بودم و همونجا دادم بهش. مادرشوهرم هم براش جوراب و شلوار خرید. اما آنقدری ک ترسیده بود، حتی نمیذاشت آستین لباسش رو بدیم بالا تا دستاشو بشوریم. باز بغل خودم اجازه داد. نمیذاشت چسب رو باز کنم از دستش. خلاصه روز خوبی نبود برامون.
نمیدونم چیکار کنم از اون حال و هوا بیاد بیرون😩

تصویر
۶ پاسخ

عزیزم درخواست دادم قبول کن

خواهرجان لطفا درخواستم وقبول کن یه سوال داشتم

من چی بگم که بچم رو سرش رو بخیه زدنی طوری ترسیده که حتی نمی‌ذاره ببرمش آرایشگاه

وقتی بچه مشکلی نداره واسه چی میبری آزمایش عزیزم دیگه نبرش واسه چکاب هم بزار بزرگتر بشه اونموقع ببر تا اونموقع یادش میره نگران نباش یکم بیشتر کنارش باش هروقت بغل خواست بغلش کن اینجوری بازم احساس امنیت داره نگران نباش بچه ها امن ترین جا آغوش مادره واسشون

میفهمم چی میگی .ما تاحالا چندین بار از نورسا آزمایش خون گرفتیم بخاطر یبوست شدیدی که تا یکسالگی داشت و کم خونی و تب های مقاوم و چیزای دیگه
ولی آخرین بار چک آپ دو سالگی بود که کاملا هوشیار بود و متاسفانه هنوز یادشه
.چند وقت پیش تب کرد با شوهرم می‌خواستیم تب سنج بذاریم زیر بغلش .تو خواب نمیذاشت جیغ میزد زورمون بهش نرسید کلا بیخیال شدیم
بعد صبح که بیدار شد گفت مامانی تو میخواستی ازم آزمازِی بگیری؟؟😢😔طفلی فک کرده بود تب سنج سرنگه

ببرش خونه بازی

کلا فضای شاد درست کنید
مهمونی مشغول باشید یادش میره گلم دیگه ام حرفی ازش نزنید

سوال های مرتبط

مامان پرهام مامان پرهام ۲ سالگی
سلام دوستان ،
پسرم وقتی تقریباً نزدیک ۲سال داشت به موزیک و چرخش وسایل شهربازی خیلی علاقه نشون داد و ایستاده بود و نگاه میکرد، چشم برنمیداشت. اونجا با بابام اینا بودم،بابام رفت بلیط خرید ک سوارش کنه. وقتی رفت نشست، هم شروع شد ، زد زیر گریه و بهشون گفتیم نگهش دارن.بعد گفتم این رو هواست شاید ترسیده،بزار یک بازی دیگه بشینه، بردم قطار ، این هم ب محض اینکه قطار راه افتاد گریه کرد. بعد جالب این جاست که فیلمی که ازش گرفته بودم رو هم هر دفعه چشمش می‌افتاد میزد زیر گریه.

بعد پرهام از این ماشین کنترلی بزرگ ها نداره، چند شب پیش خونه پسردایی ام رفت سوار ماشین بچه اش شد. بعد دستش که میخورد و ماشین روشن میشد ، میزد زیر گریه.

یه چیز دیگه اینکه برای تولد ۲سالگی اش یک قطار حیوانات کادو گرفت، اون رو هم قبل از روشن شدن ذوق داشت ، اومدیم ب هم وصلش کردیم و روشن کردیم که نگاه کنه، هم روشن شد زد زیر گریه..


چیکار کنیم بنظرتون که این ترس هاش بریزه.

کلآ بچه ترسویی نیست ، یعنی ترس از ارتفاع و سرسره های بلند و پیچ در پیچ و این چیزا رو نداره، اما از این وسایل های برقی میترسه.

الان من باید چه کاری انجام بدم تا دیگه نترسه؟
مامان حسنا مامان حسنا ۲ سالگی
سلام به همه

چند تا از مامانای گل ازم خواسته بودن که تجربه از پوشک گرفتن حسنا رو به اشتراک بذارم.
من هیچ تخصصی ندارم تو این زمینه. با مطالعه و پرس و جو به این موارد که میخوام بگم رسیدم، بعضیاش هم تجربه است.

اول از همه اینکه بچه باید آمادگی‌شو داشته باشه. این آماده بودن هم یسری نشونه ها داره:
۱. بچه بتونه به شما بفهمونه که جیش یا پی پی داره، حالا نه اینکه بتونه بگه جیش، ممکنه به زبون خودش بفهمونه
۲. بتونه کارهای ظریف مثل جوراب درآوردن یا پوشیدن شلوار رو انجام بده.
۳. بتونه بدون کمک فرد از پله بالا بره. ممکنه دستش رو به نرده یا دیوار کنار بگیره ولی خودش تنهایی بالا میره.
۴. توی خواب نیم روز پوشکش خشک باشه.
۵. بتونه بین ۵ تا ۷ دقیقه به حالت دستشویی کردن بشینه.

حسنا همه این نشونه ها رو داشت و من آخرهای اسفند که دیگه تعطیل هم بودم تصمیم گرفتم با این غول بزرگ رو به رو بشم. ولی واقعا راحت‌تر از اون چیزی بود که فکرشو می‌کردم.

اول اینکه من از قبل بهش گفته بودم که ببین ما بزرگ میشیم دیگه پوشک نداریم و می‌ریم دستشویی. براش از اونایی که بهشون علاقه داره، یا دوستای بزرگترش مثال زده بودم. بعضی وقتا توی خونه باز میذاشتمش و جیش و پی پی‌ش رو دیده بود و فرقشون رو میدونست. هیچوقت هم وقتی دستشویی میکرد و بو می‌داد، اه اه و زشته و بده نگفته بودم. چون دیده بودم که بچه هایی که از مدفوعشون میترسن دچار یبوست میشن.

البته حسنا هم دو، سه روز اول یه کم یبوست شد که پیشنهاد میکنم حتما روزای اول چیزای ملین به بچه‌ها بدین.

بقیه‌ش تو کامنت‌ها😁
مامان فرحان مامان فرحان ۳ سالگی
سلام مامانا روزتون بخیر باشه
ما امروز ۶ روزه که پوشک و ترک کردیم
من اولش خیلی استرس ترک پوشک و داشتم شدید واقعا وحشت داشتم ولی خدا کمکم کرد راحت گرفته شده تا الان هم پسرم همکاری کرد هم خودم از یه دو ماه پیش درگیر آموزشش بودم با نقاشی قصه یا اینکه میرفتم دستشویی اعلام میکردم
و اینکه از اول میرفتم دستشویی چون تنها بود میومد نگام می‌کرد شاید اشتباه بود ولی الان نتیجه اش خوبه
سشنبه صبح که بیدار شد شروع کردیم تا امروز
شب اول و با شورت آموزشی خوابوندم نصف شب پاشا آب خورد بخوابه گفتم بریم دستشویی گفت نه منم گفتم هنوز اولشه اذیت نشه بعد دیدم جیش کرد بیبی کردم تا صبح
صبح دوباره بردم دستشویی
دیگه بیبی نکردم تا امروز شبا هم جیش نمیکنه خداروشکر
روز دوم هم یکم بد همکاری کرد میرفتیم دستشویی جیش نمیکرد میومد بیرون شورتش خیس بود دیگه باهاش صحبت کردم
از اون روز اصلا شورتش خیس نشده
گاهی خودش میگه جیش
خودمم کامل حواسم هست میبرمش
تو دستشویی ماژیک بردیم نقاشی می‌کنیم رو دیوار
عروسک و موتور و ماشین هم روز اول دوم بردیم
تو این حین ترک پوشک بیرون رفتیم نگه داشته جیش رو
مهمونی خونه مامان ‌ مادرشوهر رفتیم
فعلا خوب بوده
دعا کنید از این به بعدش هم خوب پیش بریم
مامان لیام مامان لیام ۲ سالگی
سلام . مامانا من خیلی ناراحتم و از عذاب وجدان نمیتونم بخوابم .دکتر از دوسالگی برای پسرم آزمایش نوشت وای چون اخلاق بچنو میدونستم که خیلی تو مطب و آزمایشگاه وحشی میشه هی پشت گوش انداختم و نبردم تا اینکه دوباره بخاطر قد و کاهش وزن بردم دوباره گفتن باید آزمایش بده چون بچم غذاش خوبه ولی وزن نمیگیره اصرار دارن آزمایش بده . منم دیروز صبح با باباش بردم . نگم گه چه بلایی سرم آورد انقدر جیییییغ زد و تکون خورد که نزدیک بود رگهاش رو پاره کنن . اول دو تا پرستار بعلاوه ما گرفته بودیم گفتن نشد حالا بریم سراغ دست بعدی دوباره بچه زیر دستشون داشت پر پر میشد منم هل میدادن عقب .منم هی با بچم حرف میزدم که نترس من اینجام و به زور میرفتم دست میزاشتم رو سرش .ولی یه بند میگفت ولم کنید و جیغ میزد
خلاصه بعد از کلی کلنجار گفتن این خون به درد نمیخوره و باید ببرید بابا که بخش بستریه. پرستاران اونجا بگیرن .بچه رو گرفتم بغلم کلی آرومش کردم از طرفی دلم میخواست برگردم خونه و نبرم طبقه بالا از طرفی چون همسرم مرخصی گرفته بود و بچه هم ناشتا بود گفتم برم کارم انجام بشه
خلاصه بردمش و چون از پایین گفته بودن این چه جونوریه تا رسیدیم بچه رو از من گرفتن و بردن تو یه اتاق کوچیک و درم بستن منو راه ندادن .دو تا زن افتادن روش و سرنگ رو زدن اینم یه بند اسم منو صدا میزد و جیغ میزد خلاصه با بدبختی تونستن یه ذره خون ازش بگیرن .بچه رو آورن گفتن دست ما رو شکوند انقدر تقلا کرد زیر دستمون . رسیدیم خونه بچه. اشت از حال میرفت یهو دیدم معدش ورم کرد اومد بالا (از جیغ زیاد) انقدر ماساژش دادیم تا کلی باد ازش خارج شد ‌بعدشم خروسک گرفته و به سختی نفس میکشه یعنی دارم میمیرم میگم کاش نمیبردم 😔😔