۱۶ پاسخ

خداروشکر عزیزم💙

خداروشکر

عزیزم چطور تو ۳۷هفته بچه رفتع دستگاه اخههههه😢😢😢😢منم تو ۳۷هفته رفتم و چند روز دیگ نوبت سزارینمعههه

عزیزم شما از بیمارستان اکبر آبادی راضی بودین ؟؟؟ شنیدم میگن خوب نیس

اخه منم بیمارستانی که میخوام زایمان کنم دستگاه نداره از طرفی دلم میخواد ۱۳ ام سز بشم
میترسم زود بشه بچم چیزیش بشه

میشه دقیق بگین چند هفته بودین؟؟؟
۳۷ دقیق یا مثلا ۳۶ هفته و ...روز
وزن نینیتون چقدر بود؟؟ نمیدونید وزن به ریه بچه ربط داره یا نه
چقدر سوال😅

مبارکه عزیزم
دکترت کی بود عزیزم؟و اینکه هزینه کلن چقد شد

عزیزم شما مگ ۷میلیون زیرمیزی ندادی بودی دکتر سزارینت کنه چیشد یهو؟؟

مبارک باشه قدمش پربرکت باشه براتون

خداروشکر الان دوتاتون کنارهمید صحیح و سلامت🧿❤️
کدوم بیمارستان بودی عزیزم

خداروشکر ک آخرش خوب بود

عزیزم چندهفته زایمان کردین?سزبودی?

خداروشكر عزيزم ان شاءلله سالم برات بمونه براي منم دعا كن ان شاءلله بچم سالم بغلش كنم

بسلامتی عزیزم، ان شاالله آخرین دوریتون باشه

الهی🥺❤
خدا برات نگهش دارع عشقم 💙
برا منم دعا کن عاجی فردا پس فردا بزام😂❤پارع شدم ب معنا واقی

خداروشکر انشالله همیشه کنار هم باشید

سوال های مرتبط

مامان سامیار 💙 مامان سامیار 💙 ۷ ماهگی
مامان تو دلی مامان تو دلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۳
ساعت دیگه ۸شده بود و همسرم و مادرش پر استرس بودن و هی میگفتن بریم بیمارستان اما من با خودم فکر میکردم که باید بیشتر به خودم فشار بیارم ممکنه هنوز سه سانت هم نشده باشم واسه همین هی باهاشون سرو کله میزدم اون وسط که باید صبر کنیم 😅 اما دردام عمیق و شدید بود ولی من نمی خواستم باور کنم که شاید واقعا تو فشارم همچنان داشتم تحمل میکردم تا ساعت شد ۹شب
دیگه نمیتونستم خانواده رو کنترل کنم کلافه شدم از بس که استرس میدادن
از اونجایی که شام نتونستم بخورم یه زعفرون عسل خوردم که قندم نیفته و راهی بیمارستان شدیم
دیگه واقعا تحمل برام سخت شده بود جوری که تو ماشین داشتم میپیچیدم به خودم که صدام در نیاد انقباضا شدید و شدید تر شده بود
رسیدیم بیمارستان و دیگه نمیتونستم راه برم با ویلچر منو بردن زایشگاه
تقریبا ۵ دقیقه منتظر موندم تا ماما خودشو برسونه
زایشگاه خلوت خلوت بود 😆 خودم بودمو خودم فقط یه خانومی بود که میخواست بره سزارین که یه جوری نگام میگرد اون لحظه برام جای تعجب داشت 🤔 بعدا مادر شوهرم میگفت که همون خانمومو داشتن میبردن اتاق عمل به مادرشوهرم میگفت این دختره از درد به خودش میپیچه چرا صداش در نمیاد پس ؟!🥲……..
مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۸ ماهگی
وقتی به مرحله ی آخر رسیدم دردام غیر قابل تحمل بود گفتن باید زور بزنم تا سر بچه بیاد بیرون انقدرم استرس داشتم کل بدنم رو لرزش بود اصلا نمیتونستم استرسمو کنترل کنم ولی مجبور بودم هرموقع دردام میومد زور میزدم تا بچه بیاد بیرون آخه شنیدم خانم دکتر گفت اگه تا ساعت هفت زایمان نکردم مجبورن عمل کنن منم تمام قدرتمو جمع کردم تا بتونم تا اون زمان زایمان کنم هی زور زدم هی زور زدم و بالاخره خداروشکر با زورام سر بچه اومد پایین تر تا ساعت شیش و بیست دقیقه سرش اومد پایین کلا یه زور دیگه زدم که سرش بیاد لبه واژنم و اومد که تیغ زدن و بهم گفتن از این به بعد یه زور بزنم یه نفس عمیق تا پاره نشم که بچه بدنیا بیاد😂  منم زور میزدم و یه نفس عمیق سه چهار تا زور زدم بعدش تیغ زدن تیغ که زدن با دوتا زور بچه تا شانه اومد بیرون یه زور دیگه زدم و بالاخره ساعت هفت صبح نفسم بدنیا اومد و با دیدنش کل دردام فراموش شد فقد تو فکر این بودم که کی بیارنش بغلم و اصلا انگار هیچی نشده بود دردام به کل از ذهنم رفت سرتون درد نیارم جفتش مونده بود که اونم با یه چیزی عین چاقو داخل هی دور میدادن با دستشم معاینه میکرد تا جفت اومد بکشش بیرون جفتمم اومد بیرون آمپول بی حسی زدن بخیه هامو هم زدن و بچه رو تمیز کردن دادن دستم تا بهش شیر بدم واقعا نمیتونم بگم چه  حس خوبیه و چقدر مادر شدن شیرینه😍😍😍


زایمانم طبیعی بود و راضی بودم خداروشکر نمیگم راحت بود سخت بود درد زیاد کشیدم ولی الان راحت میتونم پاشم راه برم❤️


تولد آیهان جونم 1402/12/17😍❤️


ببخشید طولانی شد
مامان فندق🎀👧🏻💞 مامان فندق🎀👧🏻💞 ۲ ماهگی
بعد عمل دکتر بهم گف جفتت ازت جدا شده بود ضربان قلب بچت اومده بود پایین منم دکترم شعاری بود بدبختی شعاری هم رفته بود مسافرت منو جواهری عمل کرد و کاش از اول همون‌جواهری رو انتخاب میکردم سهل انکاری های شعاری منو به این روز انداخت خلاصه
یهو صدای گریه بچه اومد گفتم خانم دکتر صدای چیه؟؟؟گف بچته وااای من زدم زیر گریه اوردن یه لحظه بچمو نشون دادن بردنش دلم ریش ریش شد چون خیلی تصور کرده بودم اون لحظه رو که بچمو میزارن رو سینم ولی نشد منو بردن ریکاوری لرز خیلی عجیبی داشتم که طبیعیه اصلا نترسید بخاطر بی حسی لرز میگیرید که بعد یساعت خوب میشه من شبو بزور صبح کردم صبح که میخواستم پاشم برا اولین بار راه برم بهم گفتن اگه زود را میوفتی نمیزاریم بچتو ببینی چون باید تنها بری مسیر آن ای سیورو منم به شوق بچم بزووور با گریه پاشدم راه رفتم بار دوم تنها پاشدم که بزارن برم بچمو قشنگ ببینم 😭خلاصه رفتم ان ای سیو بچمو که دیدم زیر دستگاه انقد گریه کردم داشتم از حال میرفتم منو که اون شب مرخص کردن من نرفتم رفتم ان ای سیو موندم پیش بچم تکو تنها با بخیه و درد سیاتیک🥲چهارچوب من نخوابیدم بالاسر بچم نشستم نگاش کردم گریه کردم دعا کردم شیرشم دادم🥺بعد چهارروز بچمم برداشتم اومدم خونه ❤️این بود تجربه سزارین اورژانسی من که الان بدجور افسردگی گرفتم بخاطر شوکی که بهم اومده سزارین خیلی خوبه مطمئنم شما خیلی راضی میشید از تجربه زایمانتون انشالله هیچکدومتون مثل من اورژانسی سز نشید و تجربه قشنگی براتون بشه❤️❤️