تجربه ی زایمان ۴ .....
دنیا رو سرم خراب شد
از ریکاوری بردنم بخش بعد زایمان شوهرم اتاق خصوصی گرفته بود که مامانم بیاد پیشم بمونه
مامانم اومد و یه چند ساعتی گذشت به شدت هم تشنه ی اب بودم ۸ ساعت نباید لب به اب میزدم
۸ ساعت گذشت اجازه دادن یچی بخورم اومدن سوند رو باز کردن اب خوردم گفتن پاشو راه برو
تا پاشدم راه برم کلی ازم خون پاشید رو زمین
راه رفتن خیلی سخت شد گفتن دراز بکش
دراز کشیدم باز بلند شدم نسبت به قبل بهتر شد راه رفتنم
خلاصه از یه طرف درد بخیه از یه طرف بچم که نفساشو سخت میکشید قلبم داشت از دهنم میزد بیرون
۲ روز موندم بیمارستان با درد بخیه هی میرفتم طبقه ی بالا به بچم سر میزدم از کنارش تکون نمیخوردم که پرستارا گفتن خانم بچت مامان ضعیف بدردش نمیخوره برو استراحت کن
میومدم گریه میکردم بی قرار بود حالم خوب نبود
اومدم خونه بازم بی قرار بودم و حالم خوب نبود نصف شب کلی از سینم شیر میومد ولی بچم بغلم نبود 🥲🥺

۴ پاسخ

اخی عزیزم

بقیش هم بزار

عزیزم چند هفته و چند روز بودی؟

فداات

سوال های مرتبط

مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
آقا خیلی زیاد شد توضیحاتم از ریکاوری منو بردن که ببرن بخش تو راهرو همسرمو دیدم و خیالش از بابت من راحت شد
قسمت سخت بعدی این بود که با اون دردا تختم رو چسبوندن به یه تخت دیگه و گفتن خودمو بکشونم رو اون تخت
واقعا برام سخت بود
ساعت ۵ عصر دخترم بدنیا اومد و ساعت ۱۱ من تو بخش بودم گفتن دیگه میتونم سرمو تکون بدم و از ساعت ۴ میتونم مایعات بخورم
ولی من تا ساعت ۴ تکون نخوردم و بالش زیر سرم نذاشتم
دردا هم خب سخت بود ولی سه ساعت یه بار دوتا شیاف میزاشتم
وقتی تونستم مایعات بخورم دوتا نسکافه تو یه لیوان آبجوش مامانم قاطی کرد و داد بهم خوردم و تا میتونستم آبمیوه و آب کمپوت و این چیزا خوردم
بعدشم یه شربت و شیاف بیزاکودیل دادن بهم و گفتن پاشم راه برم
خیلی درد داشت و سخت ترین قسمت سزارین برام این راه رفتن بود ولی خب هرچی گذشت راه رفتن هم برام قابل تحمل شد
عصر اون روز مرخص شدیم و دردای خونه هم با شیاف قابل تحمل بود

برگردم عقب قطعا همین راهو بازم انتخاب میکنم و از انتخابم خیلی راضیم و اینکه اونقدری که فکر میکردم ترسناک و وحشتناک نبود
دیگه همین.
مامان شاهان مامان شاهان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۳
چون توضیحات پروندم و دکترم ننوشته بود نمی‌تونستن از ریکاوری خارج کنن بعد از دو ساعت و نیم آوردنم بخش و لباسامو عوض کردن و برام شیاف گذاشتن و پد گذاشتن گفتن که باید تا ساعت ۴ استراحت کنم و نمی‌تونم چیزی بخورم کلی برام سرم و امپول میزدن که درد احساس نکنم و واقعا رسیدگیشون عالی بود ساعت ۴ برام سوپ آوردن که بخورم و آب کمپوت و چای نسکافه گفتن شروع کنم ب خوردن که نیم ساعت بعد بیان بلندم کنن برای اولین راه رفتن که واقعا این قسمت برای من خیلی سخت بود با اینکه کلی دارو گرفته بودم اما عذاب بود حالا شاید برای فرد دیگه ای راحتتر باشه
و واقعا راه رفتن باعث میشه ک شکم نرمتر بشه و حالم بهتر شد
فقط شیر دادن با بخیه سخته ک اونم بعد از چند بار عادت میکنید
خیلی هم مامانا گفته بودن تجربه‌تو بذار اینم از تجربه من که شکر خدا از بیمارستان و دکتر خیلی راضی بودم و برای من عالی بود و رسیدگی به نوزادشونم خیلی خوب بود و همه چیزشون سر وقت بود♥️😍
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (۵)
بعد مامانم و شوهرم خداحافظی کردن و رفتن مادرشوهرم موند پیشم که گفتن از ۱۱ امشب تا ۱۱ فردا باید هیچی نخوری سرم و همه چی رو وصل کردن و منم هیچ درد حس نمیکردم .ساعتای ۲و۳ صبح یه دردی مثل درد پریودی داشتم و قابل تحمل بود منم هر ۱۰ دقیقه پمپ درد رو فشار میدادم ‌ دیگه کم کم داشت دردم بیشتر می‌شد که گفتن اگر پاهاتو میتونی دولا کنی میایم برات شیاف میزاریم که پاهامو قشنگ جمع میکردم که اومدن شیاف گذاشتن درد داشتم ولی قابل تحمل بود مثل درد پریودی بود دیگه ساعت ۱۱ ظهر شد که گفتن چیزی میتونی بخوری چیزی خوردم و گفتن باید بلند بشی یکم راه بری .پرستارا اومدن کمکم کردن و من از تخت بلند شدم یکم سخت بود برام همش میترسیدم بخیه هام پاره بشه یا کاری بشم کمر خم راه میرفتم و یکم که راه رفتم گفتن برو دراز بکش دراز کشیدم و چیزی میخوردم دیگه هی سعی می‌کردم پاشم و زیاد راه برم تا سرپا بشم دردم قابل تحمل بود بیشتر از بخیه هام ترس داشتم دستشویی هم رفتم برا بار اول یه ذره سخت بود دیگه ۲ شب بیمارستان بودیم ظهر دکتر اومد گفت مرخصین .و اونجا هی میپرسیدن شکمتون کار کرده یا نه که من کار نکرده بود که یه شربت بهم دادن که همون روز شکمم کار کرد و ظهر مرخص شدیم اومدیم خونه و من رفتم دوش گرفتم و بخیه رو دیدم یکم برام سخت بود دیدنش همش میترسیدم که رفتم حموم و با شامپو بچه شستم و اومدن دراز کشیدم .
امیدوارم به دردتون خورده باشه تجربه زایمانم ❤️❤️
مامان مهوا💜 مامان مهوا💜 ۱ ماهگی
تجربه ی سزارین پارت دوم
ساعت دو شب بعد از کلی گرسنگی بهم غذا دادن،من آبگوشت مرغ محلی سیاه دادن به خوردم....،دلیلشم این بود که گفتن اگر بعد زایمان بخوری جنسیت بچه ی دوم مخالف اولی میشه....😂😂😂😂
چن تا خرما و گردو خوردم،گفتن پاشو راه برو🫤
وای نگم براتون یه دردی داشت انگار که صدتا چاقو زدنت میگن پاشو راه برو،
چارتا چارتا شیافت میذاشتم که اروم بشم،
زیر اندازم پر از خون بود شاید دوکیلو خون ازم رفته بود،
بی جون و لبای ترک اومدم پایین زیر بغلمو خالم گرفته بود یهو سرم گیج رفت و تو گوشم صدای زنگ پیچید از اثرات بی هوشی و بی حسی بود گفتم منو برگردون که الان میفتم به سختی رفتم رو صندلی نشستم،فورا یه کاپوچینو باز کردن درست کردن خوردم چون شنیده بودم از مامانا که کاپوچینو خوبه،سرگیجه و زنگ سرم خوب شد اما دیگه رفتم دراز کشیدم تا اروم بشه شکمم...
شب اول خاله هام بچه رو نگه داشتن،و من هم از درد خوابم نبرد،
گفتن فردا عصر مرخص میشین منم خوشحال بودم که میرم خونه اما متاسفانه بیمه ی من مشکل داشت و مجبور شدم یه شب دیگه هم بمونم تو زایشگاه...شب اول دوتا خاله هام بچه رو نگه داشتن اما از شب دوم خودم دست تنها بودم!مامانم بود اما رفت تو نماز خونه خابید کلا نمیتونه شب نخوابه با درد شکم و بدون تجربه خدا کمکم کرد بچه رو نگه داشتم🤦😓
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی و دوم
پارت ۵
بعدش گفتن که از تخت بیارنم پایین بشینم رو توپ همش خودمو ینی باسنمو بالا و پایین تکون بدم رو توپ وای مگه میشد رو توپ نشست و اینکارو کرد از شدت درد خلاصه یجوری نشستم بعد از یه طرف خواهر شوهرم از یه طرفم زنداداشم گرفته بود که نیفتم بعدش یه دقیقه نکشیده دیدن نمیتونم خودمو تکون بدم حتی نمیتونستم درست و حسابی بشینم رو توپ داشتم از حال میرفتم و چشام بسته شده بود که زود بلندم کردن گفتن بیا دراز بکش رو تخت ولش کن توپو اونموقع ۸ سانت بودم .پنج دقیقه نشده باز اومدن از ترسشون یجوری که بیمارستانو نذاشته بودم رو سرم وااای دقیقا ساعت ۸ و پنج دقیقه شد معاینه کردن گفتن پاشو پاشو که فول شدی ده سانتی در حد پنج دقیقه از ۸ سانت شدم ده سانت زودی بردنم اتاق زایمان وای حالا بیا بشین رو اون صندله پاهاتو ده متر از هم باز کن دیگه خلاصه یجوری بردنم اون بالا نشستم بعد خود به خود شکمم به سمت پایین زور میمومد ‌و کشیده میشد خود به خود انقباض میمومد همش از رحمم به سمت پایین یه دوسه باری زور زدم بعد واژنمو با قیچی برش زدن بعدش بچمو کشیدن بیرون....
مامان کیانا مامان کیانا ۱ ماهگی
تجربه ی من از زایمان سزارین پارت ۳
دکتر بیهوشی یه نگاه به موهام انداخت و گفت چه خوشگله و فلان و بیسار من فقط سر تکون دادم😂 یه خنده ریزی کرد بعد گفت من دکتر بیهوشی ام منم انقدر از سوند کلافه بودم فقط گفتم خوشبختم😂 امپول بی حسی اصلا درد نداشت با اینکه سه بار اون سوزن بی صاحابو کرد تو کمر من
خلااااصه پاهام داغ شد و بی حسیم شروع شد، من بعد از بی حسی حالم خیلی بد شد تنگی نفس گرفته بودم و حالت تهوع شدیدی داشتم خیلی بد بود واقعا، هی تند تند با صدای بلند نفس میکشیدم دکتره به جای اینکه دلداریم بده فقط گفت خانوم چیکارمیکنی حواسمون پرت میشه😐😂 میخواستم فحشش بدم که دیگه صدای گریه ی بچمو شنیدم و خیالم از بابت سالم بودنش راحت شد، متاسفانه حالم انقدر بد بود بچه رو نشونم ندادن وقتی رفتم ریکاوری اونجا اوردن گذاشتنش کنار سینم که مک بزنه بازم درست درمون نشونم ندادنش ولی ماشالله بین بچه های دیگه خیلی ساکت و اروم بود بچم، حدود دو ساعت تو ریکاوری بودم یه بار وقتی بی حس بودم اومدن شکممو ماساژ دادن فکرمیکردم همین یه باره ولی زکی🤣 دوبار دیگه هم وقتی داشتم از ریکاوری میومدم بیرون و بی حسیم تقریبا رفته بود ماساژ دادن که یه دور رفتم اون دنیا و برگشتم
موقع خروج از ریکاوری اومدن فشارمو چک کردن گفتن خیلی پایینه برش گردونید تو ریکاوری به پرستاره گفتم خانوم ماساژم دادید فشارم اومد پایین ولم کنید برم تروخدا حالم خوبه گفت نه مسئولیت داره و فلان، ولی بعد از یه ربع باز چک کردن فشارم یکم اومد بالا و راهی بخش شدم
بله و باز دوباره جا به جایی و این بار با درد جای بخیه
با کمک شوهرم و پرستار منو انداختن روی تخت بخش و سریع دکمه ی پمپ درد رو فشار دادم ولی تا اثر کنه دیگه دردامو کشیده بودم و تف بهش😂
مامان آیهان🧒 آیناز👶 مامان آیهان🧒 آیناز👶 ۱ ماهگی
پارت چهارم
شروع کرد بخیه زدن نمیدونم چجوری بی حس کرده بود قشنگ سوراخ سوراخ شدنمو میفهمیدم جیغ میزدم ولی انگار نه انگار سرم داد میزد و طلبکار بود از من التماس میکردم ولی فایده نداشت انگار با یه حیوون داشتن رفتار میکردن هیچی واسشون مهم نبود فقط پاچه مریضو میگرفتن خلاصه تو بخیه زدن خیلی درد کشیدم، بخیه که تموم شد بچه رو دادن بغلم گفتن شیر بده دو ساعت بعد میبریم بخش منم شیرش دادم ،بچه رو زودتر بردن بعدش منو ساعت ۲ شب بود اومدن بردن رفتم بخش به زور تونستم برم بالای تخت لرز وجودمو گرفته بود همه جام درد میکرد دست و پام نمیومد با خودم ، بعد چند دقیقه دیدم مامانم اومد بالا بچه رو دادن بهش گفتن لباس تنش کن اومد همه کارامو کرد و به زور یه چیزایی میداد بخورم منم واقعا دیگه جونی نمونده بود ولسم، دیدم مامانم بدتر از من میگفت تو سونوگرافی مردم و زنده شدم چقد استرس کشیدم ، گفتم اره حالا خداروشکر بخیر گذشت ، میگفت من اونجا صدای جیغتو شنیدم با پرستاره دعوا کردم چرا بی حس نمیکنین منم توضیح دادم بهش که اره اینجوری شدم زود باز شدم گفت عه چه خوب همون بهتر که نزدی ، بعد از اینکه من زاییدم شوهرم سونو رو آورد نگهبانه گفته بود زاییده دیگه نمیخان ، اونم تا صبح مونده بود تو ماشین مامانمم بالا پیشم بود که اول صبح بیرون کردن همه رو
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۳ ماهگی
مامان آراد💙 مامان آراد💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین قسمت ۴
تختمو که حرکت میدادن روی هر دست اندازی می‌رفت شدیدتر میشد دردم.
اوردنم تو بخش و تخت رو گذاشتن کنار تخت بخش گفتن آروم آروم برو رو تخت بغلی
که حقیقتا کار خیلی سختی بود 🥴
بالاخره یه نفر اومد و برام شیاف گذاشت.شاید اگه زودتر از ریکاوری به بخش منتقل شده بودم و زودتر شیاف می‌گرفتم اینقدر درد نمیکشیدم.
مجددا یه نفر اومد برای ماساژ رحم
ول کن ماجرا نبودن 😩
وسط این داستان ها و درد شدیدی که داشتم
یه نفر اومد گفت بچه رو شیربده
حالا مگه من شیر داشتم...
سینه های منو گرفت تو دست و شروع کرد به ماساژ محکم و جونم اومد بالا خیلی دردم گرفت فقط هرچیزی دم دستم بود رو چنگ میزدم از درد. از طرفی چون خودمو سفت گرفته بودم به خاطر درد سینه هام درد بخیه هام هم بیشتر اذیت میکرد.
حدود ساعت شش عصر دردم آرومتر شده بود
در حد چرت های پنج یا ده دقیقه ای خوابیدم
حسابی گرسنه بودم و تو اون وضعیت درد و گرسنگی مامانم اینا بیخیال سینه های من نمیشدن و هی ماساژ میدادن تا شیر بیاد و خیلی درد می‌گرفت . البته نه به شدت بار اول.
آراد سینمو نمی‌گرفت و با قاشق قطره قطره آغوز جمع میکردن بهش میدادن
حدود ساعت هشت و نیم اجازه دادن مایعات خوردم
و ساعت ده و نیم سوند رو ازم جدا کردن و بهم گفتن پاشو راه برو
از حالت خوابیده که نشستم خیلی سرم سنگین بود و خیلی درد داشتم . یه نفر اومد کمکم کرد راه رفتم .
بهم گفته بودن سخت ترین قسمت سزارین همون قسمت راه رفتن هست
ولی من اینقدر بعد از عمل درد کشیده بودم که این درد در مقابلش هیچ بود .
اینم از تجربه ی سزارین من.
مامان اِلارا🎀 مامان اِلارا🎀 ۳ ماهگی
مامان یارا مامان یارا ۲ ماهگی
پارت ۴ تجربه زایمان
ببخشید دیگه زیاد شد دارم با جزئیات میگم😁
من تمام وقت خواب بودم هی مامانم برام شیاف می‌ذاشت من می‌خوابیدم دردش اونقدر نبود که بگم غیر قابل تحمله واقعا با شیاف خیلی خوب بودم همسرمم رفت یارا رو دید برام عکس فرستاد دیگه خیالم راحت بود ولی بهش حسی نداشتم نمیدونم چرا 🥺 اینگار حس میکردم بچه خودم نیست
در کل همش خواب بودم تا شب که سوند رو برداشتن و گفتن پاشو برو دستشویی منم جیش داشتم دیگه تحمل صبر کردن نداشتم 😁 خیلی سخت بود پایین اومدن از تخت تا اومدم بشینم چند بار نفسم رفت مامانم با یه خانوم دیگه کمکم کردن سخت بود دو سه قدم اول ولی بعد کم کم خیلی بهتر شد
ماساژ رحمی ام فک کنم برام تو اتاق عمل انجام دادن چون اونایی که بعدا برام انجام دادن درد نداشت اصلا حالا نمیدونم ماساژ رحمی بوده یا نه ولی درد نداشت ساعت ۱۰ بود رفتم دیدن یارا رو پا وایسادن برام سخت بود مامانمم اجازه نداشت بیاد ولی حداقل نیم ساعت سرپا وایسادم کنارش صندلی نداشتن بی ناموسا برام ویلچرم نیوردن واقعا چرا😑
یارا خیلی گنا داشت به زور با دستگاه نفس می‌کشید منم کنارش اشک میریختم 🙃
فرداش که قرار شد مرخص شم خداروشکر سروپا بودم لباس پوشیدم راحت و صافم تونستم راه برم دردش فقط در حد یه پریود معمولی بود
یکم برای بالا رفتن از پله های خونه اذیت شدم فک کنم بخاطر همون تا شب درد داشتم که با شیاف قابل تحمل میشد
تا الآنم خداروشکر اصلا درد سزارین اذیتم نکرده امروز دیگه بی کمک میتونم از جام بلند شم بشینم سر سفره وکاملا حالم خوبه فقط درد وحشتناکی که دوسه روز داشتم بخاطر این بود که سرما خورده به پهلوم و وحشتناک یعنی وحشتناک درد میکرد نفس نمی‌تونستم بکشم یکم گرم گرفتیم و دوباره دوست عزیزم شیاف فعلا زنده نگهم داشته