۱۲ پاسخ

خیلی هم کار خوبی کردی، هیچی مهم تر از بچت نیست

ببین اگه مثلا اپنها هفت هشت ساله اند نباید توقع داشت راضی بشن با بچه پنج ساله بازی کنند چون خب اونها هم اخرش بچه اند و چون لذتی از بازی با بچه پنج ساله نمیبرند حاضر نیستند بازیش بدهند ودرک وهمدلی ندارند که حالا هوای این بچه را هم داشته باشند .من بودم خودم سعی میکردم با بچه ام بازی کنم سرگرم بشه تا بگذره مهمونی و برای دفعات بعد بعدا تصمیم میگرفتم که برم یا نرم‌.از الان اگه بخوای برای هر ناراحتی بچه مکان را ترک کنی عادت میکنه و متوقع و از خود راضی بار میاد کم کم. که هرجا هر چیزی خلاف میلش بود اونجا را بابد حذف کرد و در سنهای بالاتر خب طبیعتا ضربه میخوره

اخه اونا هم بچه ان ولی تفاوت سنی که دارن بازیش نمیدن .خب کاری کردی که رفتی

کار خوبی کردی که دیگه رفت وامدت رو باهاشون کمتر کنی واقعا بتونیم با خانواده وفامیل خودمان رفت وامد کنیم هنر کردیم دیگه دوست پیش کشش .من دوهفته پیش تولد نیکا بود ۱۵ نفرخانواده خودم وشوهرم دعوت بودن واقعا چند روز قبل وبعد کار وزحمت داشت با بچه کوچیک .منم چند باری شوهرم گفت دوستم میخواد باهامون رفت وامد کنه قبول نکردم

هیچم کارت اشتباه نبود خوب کاری کردی اولویت با بچته ک خوش باشه ن بهش بد بگذره

آفرین واقعا کار درستی کردی

کار درستی کردی اصلا پشیمون نباش

کارت درست بوده که برای ناراحت نشدن بچت از اونجا رفتی

همچین مواقعی به مادراشون بگو به بچه هاتون بگید که با هم دوست باشن و...اینم راه بدن و..

بهترین کاروکردی

خیلی کار خوبی کردی

اینم بگم اصلا ماماناشون ب بچه هاشون هیچی نمیگن ک باهاش بازی کنید یا اذیتش نکنید پسر من از سوزن میترسه یکی یه سنجاق برداشتن هی گفتن میزتیم ب دستت اینم هی گریه کرد

سوال های مرتبط

مامان قند عسل مامان قند عسل ۲ سالگی
شما بودید چیکار میکردید؟
امروز رفتیم ارایشگاه یه بچه ای هم اونجا بود همسن پسر من دختر بود دستش یه عروسک بود دست پسر منم ماشینش بود که داشت بازی میکرد بچه اومد ماشین پسر منو ازش گرفت هرچی پسرم رفت ماشینشو بگیره بچه دویید و نداد بهش پسرم هی غر زد اونم دویید سمت مامانش مامانش بهش گفت بده بهش گفت نه مامان برگشت به بچش گفت پس بده من بزارم تو کیفم برات قایمش کنم🙄 به منم گفت وقتی حواسش پرت شد میدم منم منتظر موندم ولی ۵ دقیقه ای گذشت تمام مدتم پسر من به من غر میزد و ماشینشو میخواست مادره هم چون بچه خودش گربه نکنه ماشبن پسر منو نمیداد تا پسر من بهو بغض کرد اومد دست منو گرفت من خیلییی دیگه ناراحت و عصبی شدم دست پسرمو گرفتم رفتم پیش مادره با جدیت گفتم لطفا ماشین پسر منو بدید پسر من داره حرص میخوره و ناراحته پشت چشمشو نازک کرد گفت بفرمایید ماشین داد بچش شروع کرد جیغ و داد منم پسرمو بردم یه سمت دیگه ماشین بازی کنه . خیلی عصبی شدم وقتی بغض کرد بچم . واقعا بعضیا چی فکر میکنن پیش خودشون؟؟؟؟