شبتون بخیر مامانای مهربون
چندروز پیش یه اتفاق بدی برام افتاد که مثل کابوس جلوچشامه
شوهرم رفت بیرون پسرم پشت سرش شروع کرد به گریه منم داشتم دخترمو میخوابوندم دخترم خوابید گذاشتمش گفتم بیا لباستو بپوش بریم تو حیاط لباس پهن کنیم لباسشوپوشوندم بدتر شروع کرد گریه که بره بیرون بردمش تو راهرو گفتم بیا بریم خونه ی بابا بزرگ البته اونم نیستن مسافرتن نیومد یک بند گریه میکرد خوراکی اوردم بازم بی فاید توی خونم که نیومد نزدیک بیست دقیقه طول کشید گفتم پس همین توراهرو باش تا بابات بیاد منم رفتم توحیاط خلوت لباسارو پهن کنم هنوزلباسا تموم نشده بود حس کردم صداش نمیاد بعد یه حسی بهم گفت نکنه در حیاط باز کرده باشه بدو رفتم از تو راهرو دیدم انگاری در بازه قلبم وایستاد خودمو انداختم بیرون دیدم یه اقا اونجا وایستاده میگه بچه شماست یک ساعته گریه میکنه گفتم خاک تو سرم پسرم گریه کنان دویدم اومد سمتمیعنی دوسه متر از در خونه رفته بود البته نه له سمت خیابون توی پیاده رو یعنی خدا بهم رحم کرد همش جلو چشمه حالم بدمیشه😭😭😭😭😭😭

۸ پاسخ

بخیر گذشته عزیزم بهش فک نکن خداروشکر کن

عزیزم میدونم حتی تصورش هم سخته ولی به جای ناراحتی خداروشکر کن که اتفاق بدی نیفتاد و به این فکر کن شاید این یه تلنگری بود برای اینکه از این به بعد بیشتر مراقب باشی

منم همین تجربه رو دارم مشغول جارو برقی بودم اینم در حال باز می‌کنه میرع درحیاطم باز میکنه میره یه لحظه یه حسی بهم گفت بچه کجاست در حیاط دیدم بازه قلبم ریخت بدو بدو با دمپایی توخونه رفتم دیدم تو پیاده رو واسه خودش داره میرع خدا رحم کرد به خیابون نرسیده بود

به خیرگذشته ازاین به بعد بیشترحواست روجمع کن محمد هم همینطورتا ازش غافل میکنی دروبازمیکنه ومیره بیرون

شانس آوردی کسی نبردش.غفلت نکن دیگه.پشت سر شوهرت همیشه درو قفل کن.ما آپارتمان هستیم ولی جون قدش ب دستگیره میرسه من پشت سر شوهرم هم قفل میکنم با کلید هم خود درو ی دور میپیچم از داخل.میگم نکنه حواسم نباشه بره

😱😱😱😱😱😱😱😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😰😰😰😰😰😰😰

وای منم اینو تجربه کردم خیلی بده

وای خیلی وحشتناک

سوال های مرتبط

مامان گیلاس مامان گیلاس ۲ سالگی
مامانایی که بچه ی دو ساله دارین
چیکار میکنین با چالش های دوسالگی؟؟ 😂
این حس استقلال و مالکیت‌شون خیلی قوی و دهن سرویس کنه حکم ناموس داره براشون 😂😂
من امشب شام پسرم زود دادم که زود بخوابونمش🫠
دو ساعت اینا شیطنت کرد و... خلاصه اتاق بخوابیم یهو گفت مامان بستنی😐گفتم نداریم الان 🫢
گفت پس آب‌نبات 😳گفتم اونم نداریم مامان😐
گفت پس موز شکلاتی بده😐
گفتم باشه 😍 😂
رفتم ی موز خرد کردم با سس شکلاتی آوردم براش بخوره
چند تیکه خورد فقط کشید کنار 🫠بقیه ش مونده بود تو ظرفش
منم گفتم حیف خودم خوردم 😐😄
خوردن همانا و قشقرق به پا کردن پسرم همانا
ینی خووون گریه میکردا😢😐😂
چرا خوردی، گفتم میرم برات میارم باز
میگفت نه همونی که خوردی رو بده بیرون 😅😂ینی یکساعت تماااام گریه کرد که اونو بده بیرون 🤣🤣خدایی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
آخه بچه چجوری بدم بیرون 😄به هیچ صراطی مستقیم نشد که نشد
آخرشم با گریه خوابید بچم 🫠
اینم موز پرماجرا 🤣
مامان هانا گلی 👩🏵❤ مامان هانا گلی 👩🏵❤ ۲ سالگی
سلام مامانا خوب بچه ای که ساعت دوازده اینا میخایه قاعدتا دیگه ساعت ۴ اینا که نباید بیدار شه
صبحی ساعت چهار پسرم بیدار شد از کی قول جغور بغور داده بود که بریم بخوریم خوب منم بیدار شدم و دخترم و همسرم خواب همینکه آماده شدم رفتیم پایین همینکه پسرم میخاست حرکت کنه همسرم زنگ زد البته همسرم بیدار بود و میدونست میخایم بریم بهش گفتیم ولی خسته بود گفت نه خوابم میاد خلاصه پسرم که میخاست حرکت کنه دخترم نگو بیدار شد همسرم زنگ زد گفت بیدار شده میگه مامان مامان😫اومدم بالا دخترمم آماده کردم بردم رفتیم و برگشتیم اومدنی گفتم سنگک بخریم تا پسرم ماشین پارک کنه پریدم پایین رفتم صف خلوت بود پرسیدم آقا آخرین نفرشمایید گفت بله گفتم چقد صداش آشناست دیدم عمومه نمیدونم چرا اینقد ذوق کردم 😁😁😁
دیگه اومدیم خونه یه کم دخترم نق زد و خلاصه خوابید همچنان خانم خانوما خوابه 😴😴دوبار بیدارش کردم بردم دستشویی گریه گریه که ندالَم🥴
فقط ببینید چه بی‌حال نشسته 🤭