من سر دخترم کلا استراحت مطلق بودم فشار بالا خیلی بارداری بد داشتم ۳۷ هفته ۶ روز نوبت سز داشتم اختیاری ۴تومن ب دکتر زیر میزی دادم ولی آب دور بچم یهو کم شد کیسه آب سوراخ بود نمیدونستم سریع رفتم بیمارستان ۳۷ هفته ۱ روز سز کردن بچع م ۹ شب بدنیا اومد ۱۲ ساعت ندیدمش تو دستگاه بود بعدش دیدم زردی همگرف ۶روز بوت ۱۷ ونیم بود بستری شد باز ۵روز بعد اومدیمخونه خیلی سر دخترمسختی کشیدم
من دو هفته قبل از زایمانم ساکو بستم و اومدم خونه مامانم.خداروشکر دکترم با سزارینم موافقت کرد.ولی هر بیمارستانی نمیتونستم برم چون بیمارستان اجازه سزارین نمیداد.زایمان سختی نداشتم ولی متاسفانه چند روز مونده به زایمانم همسرمو مامان و بابام همشون کرونا گرفتن و من تنها توی اتاق قرنطینه بودم.با همسرم قرار گذاشته بودیم روزای قبل زایمانو همش باهم باشیم ولی اصلا نمیشد همو ببینیم.بعد زایمانم از بیمارستان که اومدم رفتم تو یه اتاق و با پسرم موندم.حتی اولین پوشکشو وقتی از بیمارستان اومدم خودم عوض کردم.هیچکس باور نمیکرد سزارین شده باشم
من ۱مرداد ساعت۶عصر دردام شروع شد.
خیلی منظم و آروم و قابل تحمل بود.
خیلی ریلکس و آروم جمع کردیم رفتیم بیمارستان.
تا رسیدیم ساعت شد۸
.من از صبحش نامه بستری گرفته بودم ولی چون درد نداشتم اومدم خونه ک تا عصر پیاده روی کنم.
ساعت ۸رفتم ک بستریم کنن، یهو گفتن چرا دیر اومدی ما الان تو رو بستری نمیکنیم🫤
گفتم وا،یعنی چی خب من الان چیکار کنم؟
من دردام شروع شده.
ولی خب از اونجایی که خداروشکر آستانه تحملم زیاده اصلا قیافم نشون نمیداد ک درد دارم.هی با خنده به ماماعه میگفتم بابا من جدی میگم درد دارم.
ولی باور نمیکرد، حتی قبول نمیکرد معاینه کنه یا نوارقلب بگیره.
خلاصه ۲ساعتی مارو علاف کردن.
ساعت۲۲ با کلی ناز و اکراه بهم گفت حالا بیا معاینت کنم ببینم چی میشه🤦♀️
معاینه کرد دید۳سانت شدم😁
خیلی ضایع شد بنده خدا.
با یه حالتی گفت خب پاشو برو لباستو عوض کن ک بستریت کنیم.
دیگه منو ساعت ۲۲:۳۰بستری کردن.
از ساعت ۲۳:۳۰هم دردای شدیدم شروع شد.
اینا اول باورشون نمیشد ک سریع زایمان کنم.
وقتی دیدن که تند تند دارم به مرحله فول شدن میرسم ترسیدن،سریع زنگ زدن دکترم اومد.
خانوادم ک پایین بودن بعد برام تعریف کردن که دکترم حتی کفشاشو کامل نپوشیده بوده و خیلی بدو بدو اومده زایشگاه.
خلاصه من ساعت۲بامداد زایمان کردم.
بعد ک تو ریکاوری بودم همون ماماعه ک بسریم نمیکرد داشت رد میشد یهو منو دید.
با تعجب بهم گفت ساعت چند زایمان کردی؟ منم با یه حالت افتخاری گفتم ۲🤣
طفلک هنوز باورش نمیشد ک جدی میگم🫤🤦♀️🤣
ان شاءاللَّه همه زایمان های سریع داشته باشن و خیلی دردنکشن❤️
من ۱۷ ابان سزارین اختیاری شدم و خب از انتخابم پشیمون نیستم شب قبل عمل گریه کردم به همسرم گفتم میترسم همسرم گفت اگه گریه کنی نمیزارم بریها بمون خودش طبیعی میاد 🤣 هیچی دیگه فردا صبحش رفتمو از قسمت سوند گذاشتن نگم که چه عذابی بود لحظه عمل هم واقعا سخت بود ولی خیلی زود پسرمو بیرون آوردنو بهم نشون دادن خیلی لحظه شیرینی هست واقعا با تمام سختیهاش
هیچی تا ۴۲ هفته منو نگه داشتن رفتم واسه نوار قلب گفتن ضربان قلب بچه ضعیفه سریع بردنم اتاق عمل اونموقع کرونا هم داشتم دکتره عوضی میگفت این کرونا داره عملش نمیکنم سرآخر پدرشوهرم رفت پیش رئیس بیمارستان مجبور شد اومد تا پنج روزم توی بیمارستان بستری بودم تا خوب بشم بچم خونه بردن
دومی هم که سزارین شدم ولی چون چسبندگی رحم داشتم خیلی عذاب کشیدم دو ساعت و نیم توی اتاق عمل بعدش ۷۲ ساعت توی آی سی یو بودم انقدر بهم خون زدن سرپا شدم الان اسم بارداری و زایمان میاد تن و بدنم میلرزه😬
من رفتم چکاپ ماهانه سونوگرافی خانمه چک کرد گفت اب دور بچه کم شده منم زیاد سر در نیاوردم چی میگه همین که گفت خوبه خوشحال خندان اومدم بیرون چون هنوز ۳۴ هفته بودم رفتم پیش دکتر سنوگرافی رو نشون دادم گفت وایی اب دور بچه شده ۷ کلی دارو سرم امپول ریه داد گفت تا ۳ روز استفاده کن دوبار بیا برو سنوگرافی منم به هیچ کس نگفتم با اینکه گفته بود استراحت کن به شوخی گرفته بودم اومدم مهمون داری کارا خونه .خلاصه رفتم دوباره سنوگرافی گفت شده ۳سریع نامه میدم برو بیمارستان وایی چه روزای سختی بود از تو دستگاه بودن بچه وغیره
من روز زایمان رفتم بیمارستان اون روز هم خیلی زایمان زیاد بود رفتم بیمارستان کارامو کردم لباس دادن بپوشم من سرمو از قسمت شیر دهی لباس کرده بودم تنم🤣🤣🤣پرستاره اومد گفت اشتباه پوشیدی کمکم کرد دراوردم دوباره موقعه پوشیدن اشتباه پوشیدم
بعد با خودم گفتم زودی برم دستشویی تا کسی نیست تا اومدم بیرون برام ظرف نمونه ادرار آوردن 🤣🤣🤣🤣 منم خالی خالی بودم
خلاصه آماده شدم بردنم اتاق عمل صدای گریه بچمو شنیدم چون خودم قبلش کرونا گرفته بودم همش استرس داشتم بچم ازم نگیره
ای جان دلم خدا حفظش کنه زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه عروسش کنی عزیزم
خلاصه که سواراوژانس شدم شوهرم که بابام رفته بوداداره دنبالش اومداونم بادویست تاسرعت دم درمنم سواراورژانس شدم حالاهرچی زنگ میزدراننده اورژانس که مامانموباخودشون سوارکنن ایناواینمیستادن بعددیگه منوبردن چناران اونام دکتربخش نداشتن گفتن این بایدبره یه بیمترستان دیگه خلاصه اومدیم وسایلاروبرداشتیم رفتیم موندیم بین مشهدوقوچان کجابریم چون من میخوایستم برم بنت الهدی یاامام حسین که شوهرم گفت فعلاقوچان به مانزدیک تره رفتیم ساعت پنج ثبح شدومام بستری شدیم ولی اینقدربیشعوربودن وسایلارووصل کردن هنوزازمن توقع طبیعی داشتن بااون همه ابی که ازمن توناشین وبیمارستان اول ودوم ومعاینات رفته بودخلاصه که ساعت هیت ونیم قلب بچع افتادمجبورشدن سزارین کنن
زایمان من قراربود۲۵ ابان باشه ۶ ابان باشوهرم رفتیم بازاروگردش وخریدوکلی کارکردیم برگشتیم ساعتای چهاربودلک دیدم به شوهرم گفتم گفت حتمازیادپیاده روی کردی مال اونه استراحت کن بعدازظهرشب شیفت بودشوهرم همیشه باماشین میرفت ایندفعه ازم پرسیدهواخوبه باموتوربرم منم گفتم اره برواینم رفت ساعتای نه بودکه دیدم ازم مثل افتابه اب میومدفکرمیکردم دارم جیش میکنم نمیددنستم قضیه چیه نگوکیسه اب پاره شده بودتوهمین راستاشوهرم زنگ زده بودمامانم که همیشه شماخودتون میایین خونه ماامشب من شیفتم شمابیایین اینام ترس ورشون داشته بودکه حتماخبریه درصورتی که ازنظرمانبودشوهرم رسیده بوداداره زنگ زده بودخواهرشوهرم که خانمم همچین اتفاقی افتاده اونم چون دوتازایمان داشت بهترمیددنست ازش پرسیده بودتوالان کجایی گفته بوداداره گفته بودبه شوهرم اداره چرااونجاچکارمیکنی زنت میخوادزایمان کنه توهمینقدرنمیفهمی کلادوساعت باهاش دعواکرده بودکه بعدش شوهرم زنگ زده بوداورژانس اونابیان تاشوهرم برسهکه همزمان باشوهرم اورژانس هم رسیددم درمنم ازهمه جابیخبرفقط شوهرم دودقیقه قبل اوزژانس زنگ زدکه اگراومدن برومنم میام بیمارستان
اخرای اسفند۹۹بود که برای بار اخر رفتم بیمارستان برای چکاب برام سونونوشتن گفتن بچه با پا هست برای ۱۵فروردین ۱۴۰۰تاریخ سزارین زدن ولی گفتن باید قبل از عمل بازم سونوانجام بدی اگر بچه چرخیده باشه باید صبر کنی تا زایمان طبیعی داشته باشی تو طول تعطیلات عیدرفتم سهرستان یه روز خیلی درد کشیدم که همون جا رفتم بیمارستان وگفتن فعلا خبری از زایمان نیست دهانه رحمت بسته هست گذشت تا ۱۵برگشتیم شیراز منم اماده که برم اتاق عمل ،همه خانواده هم منتظر بودن بچه دنیا بیاد رفتم بیمارستان سونو انجام دادن گفتن بچه چرخیده باید صبر کنی تا طبیعی زایمان کنی ولی هر ذوز باید بیای نوار قلب بگیری خلاصه بچه دنیا نیومد تا من وارد هفته ۴۲شدم ۴۱هفته و۴روزم بود که دوباره رفتم بیمارستان برای نوار قلب دوسه بار نوار قلب گرفتن گفتن باید بستری بشی منم با شوهرم رفته بودیم بیمارستان به گفتم برو خونه وسایل بچه رو بیار گفتن باید بستری بشی کارای بستری رو انجام دادیم و همه چی رو ازم گرفتن حتی گوشیم،بردنم زایشگاه دستگاه نوار قلب رو بهم وصل کردن و بهم امپول فشارزدن گفتن تا سه روز باید امپول فشار بزنی ذگر به دنیا نیومد بعد سزارین میشی منم مثل بارون اشکمیریختم خلاصه از سرشب من گریه کردم تا خود ساعت ۴صبح دیگه پرستارم نمیدونست باید چکار کنه هرچی باهام حرف میزد اروم نمی شدم میترسیدم بچم بمیره، فردا صبح که شیف عوض شد دکتر اومد پروندم رو دید گفت باید فوری بره اتاق عمل ساعت ۱۰/۳۰دقیقه صبح روز ۲۶فروردین دخترم به دنیا اومد .نا گفته نماند که من هیچ درد زایمان یا باد کنف نداشتم
درود عزیزم
من خداروشکر بارداری خوبی داشتم تا آخر بارداری با موتور اینور اونور میرفتم 🤭
تاریخ زایمانم ۱۹ تیر بود بعد شب قبلش خواهرم اینا اومده بودن خونمون که اگه یه وقت دردم گرفت میخوام برم بیمارستان پیشم باشن اما در کل حالم خوب بود و تا صبح هم بیدار بودیم صبح که شد به خواهرم و شوهرم گفتم بریم کنار دریا چند تا عکس بگیریم یادگاری داشته باشیم خلاصه دو سری با موتور رفتیم کنار دریا عکس گرفتیم یکم پیاده روی کردیم بعد بازم با موتور برگشتیم خونه رفتم دستشویی دیدم لک دارم به مامای خودم زنگ زدم گفت مدارکاتو و ساک بچه رو بردار برو بیمارستان زایمانت نزدیکه بالاخره شوهرم زنگ زد دوستش با خانومش اومدن ما رو رسوندن بیمارستان اون روز شیفت دکترم نبود هفته ی قبلش بهم گفته بود اگه زودتر دردت نگرفت ۲۰ تیر بیا چکاب شو اگه نیازه که بستری شو خلاصه رفتیم بیمارستان ماما معاینه کرد دید فعلا دهانه رحمم باز نیست گفت برو خونه هر ساعتی سرگیجه ، حالت تهوع یا خونریزیت شدید شد بیا ما هم برگشتیم شبش مهمون داشتم پسرعموی شوهرم و خانومش بودن خواهرم و خانوم پسر عموش دوتایی غذا درست کردن منم فردایش ۲۰ تیر رفتم که دکترم از قبل بهم نوبت داده بود معاینه کرد گفت دو سه روز دیگه راه داری بعد گفت برو نوار قلب جنین بگیر بیا رفتم نوار قلب جنین گرفتم پسرم زیاد حرکت نمیکرد دکتر ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه منو بستری کرد حدود ساعت ۳ بهم سرم فشار زد کم کم دردام شروع شد (اما زمان زایمان پسرم حرکتش زیاد شده بود😄😍) و ساعت ۲۰:۲۵ دقیقه طبیعی زایمان کردم و گل پسرمو بغل کردم خیلی روز خوب و شیرینی بود بهترین حس دنیا مادرشدنه ان شاءالله که خدای مهربون دامن همه چشم انتظارا رو سبز کنه و تن همه بچه ها صحیح و سلامت باشه 🤲😍
باز گهواره من عکس وا نمیکنه😐
منم خیلی دوس داشتم سزارین بشم ولی هزینش بالا بود و ۳ روز درد اروم داشتم روز سوم دردم خیلی شدید شد رفتیم بیمارستان بستری کردن و خلاصه اومدن نوار قلب گرفتن گفتن مشکوکه دخترم پی پی کرده بود تو شکمم بقول شما اورژانسی بردن اتاق عمل و تو ۲۰ دیقه دخترم و بقل گرفتم
خدا حفظش کنه برات
خب مرض داشتن سزارین نمیکردند
حتما خدایی نکرده باید بلایی سرتونمیومد
خدا روشکر بخیر گذشته
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.