۲۴ پاسخ

دعای حرز امام جواد بگیر واسه بچت تو خونه هم بزار اسفند دود کن قرآن بزار تو اتاقش

وای چند سال پیش بچہ خواھرم اینجوری شدہ بود خواھرم ھمچین وحشت کردہ بود ھمش میترسید😐
من بابام چند سالہ بہ رحمت خدا رفتہ
خواھرزادم بابامو میدید میگفت مامان ببین آقاجون اومدہ رو مبل نشستہ

پسرمن بعضی وقتا زل میزنه ب دیوار غش غش میخنده بدون هیچ دلیلی منم میترسم اصن برگام میریزه

ای خدااا..
چرا بچه ها اینجورین ،،
پسر جاریمم همین سنو سال شاهان بود که پدرشوهرم فوت کرد ،برادرشوهرم همش میگفت رادین یسره تو خونه میگه اقاجون اونجاست آقاجون اینجاست یا به نقطه که قبلن پدرشوهرم نشسته بوده رو مبل، خیره می‌شده و باهاش حرف میزده😑😑

احمدم همش میگف چرت نگو بچه یساله چی میفهمه که مرده چیه و فلان....
الان که پستتو خوندم دقیقا یاد اون موقع افتادم ..
نکنه واقا بچه ها چیزی میبینن که ماها نمی‌بینیم

یا خدا ینی واقعیته این😐😐😐😐😐

حالا واجب بود امشب بگی شوهرم خونه نیس تنهام میترسم😂

منم پسرم تا در ورودی رو میبینه فرار میکنه حدود یک سال میشه 😬

شاید خونتون جن داره

قرآن بذار اون اتاق

والا منم ترسیدم🤒😬

یاخدا .همین امشب ک کلی از .....حرف زدیم خونه مامانم،اومدم مثلا حواسموپرت کنم گهواره بخونم یادم بره تعریفامون،اینو خوندم بدتر ترسیدم.

قرآن بخون چهار قل و آیةالکرسی بخون قرآن بزار تو خونه صداش بپیچه بچه هم یاد میگیره باهاش زیاد بازی کن سرگرمی براش درست کن

پسر من ۳ سالش بود با یکی حرف می‌زد خیلی واقعی... بعد نشون میداد میگفت دوستمه

منم دخترم تاحالاننه منوندیده بودیهوداداشم تاعکسشوآوردگفت ننه ینی ماشاخ درآوردیم چون اصلاحرفشونزده بودیم حتی کلمشم نگفته بودیم

بچه ها چشم بصیرت دارن شاید باباتون و دیده خب واقعا
صلوات بفرس

اقا کیه اصلا دیدتش؟؟
واای منم همین مشکلو دارم با این تفاوت ک بچم همش میگه ببغو یعنی کبوتر دیگه اصلا تو اتاقش نمیره ولی شهرستان ک میریم اصلا نمیترسه همش میره پیششون منم دعا گرفتم و شبا خیلی میترسید تو خواب قران میزارم بالا سرش دیگه پروژه ی تنهاخوابوندش هم فعلا متوقف شده

پشمای منم پسرم برگ ریزان کرده با این کاراش یه بار گفت هاپو یه بار گفت عمو یه بار به کنارم اشاره میکرد هی میگت دد ددمن میگفتم پاشو بزن مثلا میرفت میزد منم پشمام می‌ریخت گفت این بچست حالیش نیست تو رو خدا برو 🤣🤣تا پنج سالگی یه چیزایی میبینن تو باید کنم بیای ولی آیت الکرسی قرآن چهار قل بخون

والا پسر من یهو با یه دیوار خالی یا آشپزخونه که کسی نیس حرف میزنه یا یه جایی نگاه میکنه میخنده
منم پرام میریزه

عزیزم خونه اتون اسفند دود کن
قرآن بخونین بچه است دیگ یادش مونده یه چیزی گفته

من به جات بودم سکته رو زده بودم اگه بازم دید یه دعا بگیر

شاید بچه بزرگ ترتون یا کسی چیزی گفته

من بودم دوتایی میزدیم زیر گریه 😓😥

برگاممممم🙄😰من خیلیییی خیالاتی ام و ترسو

وای صدقه بنداز براش ایت الکرسی بخون فوت کن خونتونم فوت کن

سوال های مرتبط

مامان حلیا مامان حلیا ۲ سالگی
خانما بیاین نظر بدین خیلی مسئله مهمیه
دیروز دخترم داشت تو خونه راه میرفت.رفت توی راهرو ب‌ توی اتاق خواب نگاه کرد و گفت آقا...منم نگاه کردم دیدم کسی نیست.گفتم ن کسی نیست
با دستش اشاره کرد و گفت آقا...گفتم بیا ب من نشونش بده
بردمش تو اتاق ب گوشه اتاق نگاه کرد و گفت آقا...گفتم باشه بیا بریم پیشش یکم نزدیک شد و دیگه جلوتر نرفت.انگاری واقعا کسی رو میدید ک‌ میترسید ازش یا خجالتش میشد,دیگه بغلش کرد گفتم آقا کو...دوباره با دست اشاره کرد ک اینجاست🤐
گفتم بچه است دیگه شاید ی چیز الکی میگه.با خودم گفتم اگه بگم آقا رفت دخترمم میگه آره...ی جورایی میخواستم بهش تلقین کنم
گفتم آقا رفت.رفت خونشون....دخترم گفت ن😶
انگار واقعا داشت ی چیزی میدید
دوباره پرسیدم گفت ن نرفته همون گوشه رو با دستش نشون میداد
دیگه صلوات و بسم الله فرستادم از اتاق اومدم بیرون.....ولی ذهنم مشغوله
اولین بار بود همچین اتفاقی میفتاد.تا حالا حرف الکی نزده دخترم
شما نظر بدین....یعنی چی بوده؟
مامان mamane vorojak مامان mamane vorojak ۲ سالگی
چه شب مزخرفی بود امشب رفتیم خونه مادر شوهرم مهمونی اول که پسرم میگفت من تو ماشین نشینم گریه میکرد پیاده شو رفتم عقب نشستم شوهرم گفت مامان نیومد منم با کت پسرم صورتم و گرفته بودم من و نبینه این از اولش رفتیم اومدیم خونه از تو راهرو شروع کرد خونه نریم بغل منم نمیومد فقط بغل باباش میرفت کوله پشتیش هم برداشته بود میگفت بریم ددر گریههههههه میکرداااااا شوهرم دعواش کرد من بهش توپیدم بردش یکم تو راهرو الکی گفت آسانسور خرابه برگشتن تو دوباره گریهههههههههه شوهرم عصبانی شده بود من از اون بدتر گفتیم بیا بریم حموم آب بزنیم پاهات پوشکت و باز کنیم رفت حموم از حموم در نمیومد اومد انقدر گریه کرد گریه کرد که نگم آخر داد زدم سرش این میگفت تو برو بابام بیاد باباش میگفت سرگرمش کن من برم عصبی شدم منم این وسط روانی شده بودم آخر باباش اومد یکم به زبون گرفتتش ولی تا یکم برخلاف میلش میشد میزد زیر گریه اونم چه گریه ای اونم آخر داد زد سرش حسابی آخر خودمم نشستم به گریه از شدت عصبانیت خون دماغ شدم دلم شکست که من و پس میزد میگفت تو اصلا سمتم نیا 😭😥🥺🥺
مامان ریحانه ♥️ مامان ریحانه ♥️ ۲ سالگی
اونایی ک بچه هاتون خودشون میخوابن میشه کمکم کنید
من دوست دارم دخترم خودش بخوابه ولی واقعا با این شرایط چطوری میشه؟
دیشب از ساعت یازده و نیم روی پا بود تا دو شب نخوابید
خودم داشتم بیهوش میشدم
اومدم رخت خواب پهن کردم توی پذیرایی آزاد گذاشتمش بلکه خودش بخوابه
خودم هم خوابیدم ولی از زیر چشم حواسم بهش بود
شوهرم توی اتاق خوابیده بود
دخترم ی دونه میزد توی سر من بدو بدو می‌رفت توی اتاق یکی میزد توی سر شوهرم
پنج دقیقه ی بار صدای دعواشون رو می‌شنیدم
یهو اومد سمت من با شیشه کرم شانس آوردم داشتم نگاه میکردم اومد بزنه توی صورتم از دستش گرفتم وگرنه الان همه اجزا صورتم باهم یکی شده بود
بعد این همه جا عین اومد روی بالشت من روی موهام نشست حس کردم همه موهام داره درمیاد
گذاشتمش اونور دوباره بلند شد روی بالشت من سعی میکرد وایسه سر پا هر هر می‌خندید
آخری حالت چهار دست و پا شد دو تا دستش رو با فشار زیاد فشار میداد روی قفسه سینه م حس کردم دارم میمیرم
خلاصه تا ساعت چهار درگیر بودیم
آخری ی دست کشتمش با گریه روی پام خوابید
واقعا کلافه م کرده
نمی‌دونم چیکار کنم
پاهام داغون شده
اینم اصلا خودش نمیخوابه
جای من بودید چیکار میکردید؟