چه شب مزخرفی بود امشب رفتیم خونه مادر شوهرم مهمونی اول که پسرم میگفت من تو ماشین نشینم گریه میکرد پیاده شو رفتم عقب نشستم شوهرم گفت مامان نیومد منم با کت پسرم صورتم و گرفته بودم من و نبینه این از اولش رفتیم اومدیم خونه از تو راهرو شروع کرد خونه نریم بغل منم نمیومد فقط بغل باباش میرفت کوله پشتیش هم برداشته بود میگفت بریم ددر گریههههههه میکرداااااا شوهرم دعواش کرد من بهش توپیدم بردش یکم تو راهرو الکی گفت آسانسور خرابه برگشتن تو دوباره گریهههههههههه شوهرم عصبانی شده بود من از اون بدتر گفتیم بیا بریم حموم آب بزنیم پاهات پوشکت و باز کنیم رفت حموم از حموم در نمیومد اومد انقدر گریه کرد گریه کرد که نگم آخر داد زدم سرش این میگفت تو برو بابام بیاد باباش میگفت سرگرمش کن من برم عصبی شدم منم این وسط روانی شده بودم آخر باباش اومد یکم به زبون گرفتتش ولی تا یکم برخلاف میلش میشد میزد زیر گریه اونم چه گریه ای اونم آخر داد زد سرش حسابی آخر خودمم نشستم به گریه از شدت عصبانیت خون دماغ شدم دلم شکست که من و پس میزد میگفت تو اصلا سمتم نیا 😭😥🥺🥺

۱۰ پاسخ

عزیزم تو خونه براش محیط شاد درست کن چون دعواش میکنی وسرش داد میکنید دوس نداره خونه بمونه چون فکر میکنه بازم ممکنه اون اتفاقا بیفته همیشه رفتار ماست که بچه رو میسازه

فکر کردم فقط منم که دلم میخواد خودمو خفه کنم از دست بچه

پسر منم این جوری وقتی باباش میاد شروع میکنه نق زدن و گریه از بغلش پایین نمیاد شوهرم خسته یه مدت مدارا می‌کرد الانشوت میکنه اون ور ولی من با ترفند میارم سمت خودم تا استرسی نشه بعد آروم میکنم میفرستم پیشش باباش بزارم پیش باباش باشه از خدامه منم نفسی میکشم

عزیزم غصه نخور دلت نشکنه بچه اس چمیدونم از دلشکستن
پسرمنم همینجوره برا کاراش باباشو صدا میکنه

ولی من برعکس پسرم همش بامنه بغل باباش هم میره ولی بیشتر دوست داره بامن باشه.

پسر من وقتی گشنه میشه یا خوابش میاد اینجور کارهارو میکنه بعضی وقتام اگ حواسم ب پوشکش نباشه یا گرم و سردش باشه الکی گریه میکنه.حتما یه دلیلی داشته

یه تخم مرغ دورسرش بچرخون بنداز توکوچه نکنه بچه چشم خورده یه اسفندهم بکن

بیچاره پسرت چه استرسی تحمل کرده.من جات بودم ب شوهرم میگفتم تو بمون خودم عذر خواهی میکردم با بچم برمیگشتم خونه.شده که دخترم تو محیط راحت نیست و فوری اونجارو ترک میکنم.چون مهمتر از بچم هیچ کسی و هیچیزی نیست.توم اینو سعی کن رعایت کنی هم حال خودت خوبه هم حال بچت

مگه بیشتر با شما نیست که اینطوری میکنه؟

امشب واس منم مزخرف بود ناراحت نباش پسر منم بغلم نمیاد

سوال های مرتبط

مامان رستا مامان رستا ۱ سالگی
خانما یچیزی بگم بهتون از دیشب خیلی حالم بده😭😭😭😭
دخترم یه حرکتای عجیبی از خودش نشون میده
نه من عصبی ام نه باباش اما این داره یه حرکتایی انجام میده منو میترسونه
دیشب گوشیمو میخواست بهش ندادم خیلی گوشی دوست داره همه کاری هم بلده باهاش انجام بده ندادم بهش که کم کم فراموش کنه
کلا من گوشی نمیدم دستش باباش خرابش کرده گوشیشو میده بهش
اینم دید هرچی تقلا میکنه من گوشیمو نمیدم حتی گذاشتم رو اوپن گوشیو که خودمم دستم نباشه این یادش بره اصلا
دیدم یهو یه جیغایی زد صورتش شد رنگ لبو رگ گردنش از شدت عصبی شدن زد بیرون فقط داد میزدو به خودش فشار میاورد
اصلا طبیعی نبودن این دادا گریه همراه با حرص خوردو دادو بعد حمله کرد بهم زدم
من فقط گریه میکردم همینجور سرجام خشکم زده بودو اشکام میومد
دید دارم گریه میکنم کم کم ساکت شد دستمو بوسید
دوباره امروزم همچین حرکتی دیدم
نوشابه میخواست ندادم بهش تو لیوانش آب ریختم
متوجه شد لیوانو پرت کردو دراز کشید تو آشپز خونه و دقیقا مثل دیشب از اون جیغای عصبی زد باز به خودشم فشار میاورد....
من باید چکار کنم خانما؟
تو روخدا کمکم کنید اگر میدونین چکار باید کرد😭😭😭
الانم بغلش باباش خوابش برده
شاممونم زهرمارمون کرد سر نوشابه🤦🏼‍♀️
مامان هاوُش خان🦁 مامان هاوُش خان🦁 ۱ سالگی
✨تجربه وحشتناک دررفتگی آرنج پسرم✨
الان که دارم اینارو مینویسم گیجم ، انقدر که گریه کردم . اصلا صداهارو بد میشنوم . معدم داره سوراخ میشه . اینطوری بگم که من و شوهرم یه سکته ناقص زدیم پدرمون دراومد امشب ....
براتون مینویسم که بدونید ولی امیدوارم هرگز هرگز هرگز هرگزززز واسه هیچ پدر و مادری پیش نیاد .
بیرون بودیم . پسرم ایستاده بود و من دستشو گرفته بودم که قدم بزنیم بریم سمت ماشین . یهو لج کرد خودشو کج کرد به سمت زمین . یهو احساس کردم یچیزی توی دستش گفت تق . شروع کرد گریه کردن . دستشو ثابت نگه داشت دیگه تکون نداد . گریشم قطع شد. هی من گفتم بخدا دستش یچیزی شد هی پدرشوهرم گفت نه بابا هیچی نشده .
شوهرم اومد گفتم بخدا دستش یچیزی شده خدا شوهرم نگه داره هلال احمر آموزش دیده قشنگ‌ بلده . تا دستشو دست زد گفت آرنجش در رفته ولی من دلشو ندارم جا بندازم . من گریه شوهرم گریه گریه کنان رفتیم به سمت بیمارستان میلاد لاهیجان . الهی دکتر کوروش شریفی هرچی از خدا میخواد بهش بده به حدی خوش برخورد مهربون متخصص . تا دست هاوشو دید گفت اصلا نگران نباشید هیچی نیست نترسید . دید خیلی بی قراریم خارج از نوبت مارو برد داخل اتاقش .
(بقیه داخل کامنت اول . زیر همین تاپیک )
مامان دُرین🌱 مامان دُرین🌱 ۱ سالگی
احساس میکنم دارم از هم میپاشم..
اعصابم به شدت ضعیف شده همش دارم داد میزنم..
همه تنم زخمه از بس چنگ زده
شروع لجبازی هاش..
کی بود می‌گفت نوزادی سخت‌ترین مرحله بچه داریه..
اینکه خیلی بدتره
حتی دو دیقه گریه هم نمیکنه ولش کنم به خودش یکم برای خودم تایم داشته باشم
بخدا گریه از نق نق کردن خیلی بهتره
از بهونه گرفتن از زدن و لجبازی کردن..
دیشب موقع خوابیدن هی نق میزد دیگه خودم زدم زیر گریه اومده بود سرش رو گذاشته بود رو صورتم هی میگفت مامان.. کم کم خودشم دیدم بغض کرده ول کردم حتی تایم گریه کردنم ندارم
واقعا به من بگین چطور دوتا بچه دارین..
یا نکنه دوتا بشن کار مادر کمتر میشه..
دیگه به مرحله ای رسیده بودم میگفتم نه میخوام تو رو ببینم نه بابات رو برین یه جایی تنهام بزارین
شوهرم که به جای دلداری میگه کاش میمردم از دستم راحت میشدی
دیگه چقدر حرص کردم و عصبانی شدم ناخداگاه زبونم در رفت گفتم مردی اینم با خودت ببر تنها نمیر حوصله ندارم
بخدا میدونم چقدر حرفم بد بود
ولی بیرون میریم هم میبینم بد قلق ترین بچه دختر منه تو مهمونی همه نشستن با خیال راحت این بچه کنار من همش نق نق یا درحال خرابکاری و برداشتن چیزای شکستنی و حساس فقط منتظر میشینم تایم مهمونی تموم شه بربم خونه
فشارای ذهنیم زیاده
یکی باید همش پیش مامانم باشه بخدا وقتی زنگ میزنم صداش میشنوم گریه کرده فقط خودم سرزنش میکنم چرا همش اونجا نیستی
یکی هم اینجا باید پیش شوهرم باشه خب بلاخره اونم زندگی داره محل کارش این شهره..
بعضی وقتا فقط میگم کاش میمردم
فقط میدونم این بچه نبود خیلی راحت تر بودم تمام مصبب این فشار روانی من همینه..
اینم از وضعیت خونه زندگیم..
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه