احساس میکنم دارم از هم میپاشم..
اعصابم به شدت ضعیف شده همش دارم داد میزنم..
همه تنم زخمه از بس چنگ زده
شروع لجبازی هاش..
کی بود می‌گفت نوزادی سخت‌ترین مرحله بچه داریه..
اینکه خیلی بدتره
حتی دو دیقه گریه هم نمیکنه ولش کنم به خودش یکم برای خودم تایم داشته باشم
بخدا گریه از نق نق کردن خیلی بهتره
از بهونه گرفتن از زدن و لجبازی کردن..
دیشب موقع خوابیدن هی نق میزد دیگه خودم زدم زیر گریه اومده بود سرش رو گذاشته بود رو صورتم هی میگفت مامان.. کم کم خودشم دیدم بغض کرده ول کردم حتی تایم گریه کردنم ندارم
واقعا به من بگین چطور دوتا بچه دارین..
یا نکنه دوتا بشن کار مادر کمتر میشه..
دیگه به مرحله ای رسیده بودم میگفتم نه میخوام تو رو ببینم نه بابات رو برین یه جایی تنهام بزارین
شوهرم که به جای دلداری میگه کاش میمردم از دستم راحت میشدی
دیگه چقدر حرص کردم و عصبانی شدم ناخداگاه زبونم در رفت گفتم مردی اینم با خودت ببر تنها نمیر حوصله ندارم
بخدا میدونم چقدر حرفم بد بود
ولی بیرون میریم هم میبینم بد قلق ترین بچه دختر منه تو مهمونی همه نشستن با خیال راحت این بچه کنار من همش نق نق یا درحال خرابکاری و برداشتن چیزای شکستنی و حساس فقط منتظر میشینم تایم مهمونی تموم شه بربم خونه
فشارای ذهنیم زیاده
یکی باید همش پیش مامانم باشه بخدا وقتی زنگ میزنم صداش میشنوم گریه کرده فقط خودم سرزنش میکنم چرا همش اونجا نیستی
یکی هم اینجا باید پیش شوهرم باشه خب بلاخره اونم زندگی داره محل کارش این شهره..
بعضی وقتا فقط میگم کاش میمردم
فقط میدونم این بچه نبود خیلی راحت تر بودم تمام مصبب این فشار روانی من همینه..
اینم از وضعیت خونه زندگیم..

تصویر
۳۷ پاسخ

چقد سخته شرایطط
کاش بشه برین مسافرت یکم حال و هواتون عوض بشه

کمتر عکس بچه رو بزار ناراحت نشی به چشم میاد اذیت میشه توام اذیت میکنه تخم مرغبشکن اسفند بریز ماهم همینیم شاید بدتر انشالاااادرست میشه نفس عمیق بکش میگذره این روز هاهم

والله همه بچه‌ها اینجورین
دختر من هم همینجوری هست
من آرزو دارم یه بار میرم بیرون آبروم را نبره
من هم همه اش سرش داد میزنم
اینها را گفتم که بدونی تو تنها نیستی
به خدا ما هم اینجوری هستیم

باور منم همینه
همش در حال خرابکاریه
در حال پی پی کردن
دائم باید دنبالش باشیم
مهمونی میریم اذیت میکنه
همش گازم می‌گیره
منم واقعا رد میدم یوقتایی داد میزنم.یوقتایی خودم پا ب پاش گریه میکنم
خسته میشم هیچکس درکم نمیکنه
ی نماز نمیتونم بخونم دائم از سر و کولم آویزونه
تمام کارام عجلیه
غذامو راحت نمیتونم بخورم
خونمون دائم بهم ریختس
خودمم باردارم و شرمنده ی بچه ی تو شکمم
خییییلی سخته
ولی ی ثانیه ب نبودش تو زندگیم فکر میکنم دیوونه میشم
همه ی جونمه
وقتی میخوابه مظلوم ترین آدم دنیا میشع
نمیدونم تو این دوره چرا بچه بزرگ کردن سخته
چرا حوصله و صبر نداریم
حوصله از وضعیت مالی خییییلی مهم تره
امیدوارم خدا نزاره پای ناشکری حرفامو
جفت بچه هامو واسم حفظ کنه
همچنین دختر خوشگل تورو

زهرا منم عین توم. منم اینجوریم. چ کنیم اینا سرونشتمونه دیگه. همچین بچه های لج بازی منم کم اوردم ولی چ کنیم💔

تک‌ تک حروف و‌ کلمات و جمله هاتو با گوشت و پوست و استخونم حس کردم💔
خدا قوت بهت

چقدر حرفای دل منو زدی....
و یه شوهری که اصلاااااا یه دقیقه هم دختر نق نقوی منو نمیگیره
الان اگه وضع خونه ی منو ببینی
منفجر شده
از بس اشغال ریخته
هرچی جمع میکنم پهن میکنه
جایی هم که میرم همش داره به یه چیزی دست میزنه و باید تو حسابش باشم
اصلا این دخترمن علاوه اس

باورت میشه این وضعیت هر شبه منه🥲قشنگ حالتو درک میکنم انگاری حالو روز منو توصیف کردی

دیروز شوهرم سر کار بود زنگ زدم یه ساعت تو گوشی گریه کردم انقد بهم فشار اوردن 😭

من همش خودمو نفرین میکنم میگم کاش بمیرم خدایا منو بکش 🥲

منم همینم به خدا من حس میکنم دیوونه شدم😓چند بار جیغ کشیدم امروز نمیدونم همسایه ها چی فکر میکنن از صبح که بیدار میشم تا شب سر پام اصلا نمیتونم به خودم برسم اصلا هیچ وقتی برا خودم ندارم

پسر منم مثه دختر شما تک نوه خانواده بود الان به شدت لوسه منو عاصی میکنه غر میزنه هرچی ببینه گریه میکنه میخواد لج میکنه و.... الان دخترمم اضافه شده به شدت بهم‌وابسته هست بغل هیچکس نمیره و ....خلاصه دو تا بشن اوضاع اصلا بهتر نمیشه فقط اگه میخوای ۴ به بعد بیار که بزرگ شن تموم شه بره

دو قلو هایی منم اینحورین عزیزم همین الان از دست دخترم دارم گریه میکنم ناشکری نمیکنم ولی واقعه تایم گلاب به روت دستشویی هم ندارم،، خیلی خستم

عزیزم دختر منم همینه به خدا دیشب اینقدر زدم تو سر خودم که هنوز سرم درد می‌کنه هیچ جوره نمی تونم تحمل کنم و بی خیال باشم احساس میکنم زندگی مزخرفی دارم .....

منو بگو این سومیه خیلی سختهههههههه😭😭😭😭😭😭

همه مون عین همیم فقط شما میای اینجا درد و دل میکنی و میگی ولی بعضی ها مثه من حتی اینجا هم نمیگیم
فقط میخوام روزا بگذره بزرگتر بشه شاید بهتر بشه

فقط با خودت بگو میگذره
پسر منم همینه عین درین گاهی میگم فقط بچه من اینطوره عصبی میشم خونه زندگیم پاچیدس گاهی داد میزنم دعواش میکنم از زندگی سیر میشم ولی ب یه خوشبختیای کوچیکی ک دارم ب نعمت هایی ک خدا بهم داده و نمیبینمشون دقت میکنم مثل بچه سالم مث شوهر خوب مث اینکه یه نونی هست ک بخوریم فقط بگو اینا میگذره تا اروم شی

ای کافر ببین چقد مظلوم وایساده..
بخدا ما هم همین مشکلات رو داریم
منم دست تنهام شوهرم کارش جوری ک فقط چند روز اخر هفته هستش
دقیقا با خوندن پیامت خودمو دیدم
منم بدتر از توم
ولی کاش بتونی یه چند روز بری خونه پدرت حداقل چند روز کمکت میکنن حداقل فشار کار خونه و دردسرای خونت کمتر بشه
یا حتی بری بیرون یه خرید ساده مث یه گلدون یا هرچیزی ک یکم روحیت عوض کنه انجام بدی

عزیزم اروم. اصلا اینطور فک نکن ک فقط بچه تو اینطوری همین چیزایی ک درباره درین گفتی دقیقا دختر منم همینه. منم چن روزی دندون دردم ینی نابودم بخدا. اما چ میشه کرد باید تحمل کنی این روزام میگذره. مامانتم ایشالا ک خدا بهش صبر بده شرایطش سخته واقعا. ناراحت نباش

پستونک نمیدی

وای گناه داره خب یه کمکی بگیر

اتفاقا نوزادی راحتترینه سختش فقط گریه کردنشه

الان جیغ
داد
لج بازی
بهم ریختن خونه
بد غذایی
شکستن و زدن و ....😂😂

تنها نیستی بچه ما هم همینه
شب تا صبح فقط نق میزنه گریه میکنه نمیخوابه
صبح تا شبم فقط نق میزنه راه نمیره نمیتونه بایسته غذای درشت نمیخوره فقط باید میکس بهش بدم خودش بازی نمیکنه فقط نق میزنه که بگیرم بغلش
هیچ جا نمیریم چون بلد نیست غذا بخوره باید گوشکوب برقی با خودم ببرم ۱۸ ماهشه مردم فامیل مسخره میکنن که نه غذا میخوره نه راه میره
فقطم نق میزنه و گریه و جیغ میزنه

وای خدا چه نی نی نازی

بخدا همه بچها همینن.دیشب یه غلطی کردیم رفتیم بیرون پاساژ با خواهرم‌ینی یه ثااانیه این بچه به جا نموند خییر سرم میخواستم دوتا وسیله بگیرم .اصلا شبش سر درد وحشتناک

بخدا دختر منم انقد جیغ میزنه و اذیت میکنه که زندگیم رو هواس . همش استرس و دلشوره داره . جیغ میزنه و شوهرم میگه الهی بی بابا بشی . بخدا منم بریدم . میگم کی بشه تابستون بندازمش تو حیاط و کوچه بره برا خودش بازی

منم دارم دخترم مثل تو از هم پاشیدم قلبم درد خداببخش یک دفع دوتای نق

عزیزم درکت میکنم منم همین وضعیت رو داشتم تا اینکه یه روز با شوهرم دعوای خیلی بدی کردیم ومنو برگردوند پیش مامانم...شهر غریب بودم الان هم تا به شوهرم میرسم دوباره دعوا داریم هر روز هر روز ، دیگه حس میکنم زندگیمون هیچوقت درست نمیشه حالا برای شما که که مقطعیه انشاالله بزرگتر میشه درست میشه منکه تا کمی غر بزنم شوهرم میگه بچه نمیخوای بندازش سطل آشغالی

من با بدبختی سه روز خونه تکونی کردم.😂الان اگه ببینی خونمونو انگار نه انگار..تمام کشو و کمدایی که دستش میرسید ریخت به هم....گردن درد امونمو بریده ...رفتم دکتر برام نوشت ام آر ای اونم کی وقت بشه یکی دخترمو نگه داره برم خدا میدونه....من ۵ سال بچه نداشتم با شوهرم خیلی جاها رفتیم و گشتیم اصن بعد بچه دار شدن حس میکنم حبس شدم تو خونه...ولی امیدوار باید باشیم به اینده...دیگ میشه چکار کرد...بچه خیلی بی پناههه..اگه ماام باهاش بد باشیم ایندش چی میشه

دختر منم همینه بخدا
حوصلش سر میره شاید
ببرش بیرون با کالسکه حالو هواش عوض میشه

واقعا خیلی سخته عزیزم برای همه مادرا پیش میاد صبور باش میگذره بالاخره این روزا بره دیگ‌برنمیگرده 😢

چقد منی 😥
منم ن تایم گریه دارم ن تایم استراحت فقط فشارروانی همش داد میزنم ولی این دوره هم میگذره من دخترم ی مدت گاز میگرفت میزد چنگ میکشید مو میکشید ولی ب مرور زمان یادش رفت همه اینا گذر هسش فقط خستگی ب تن مادر میمونه من تازه داشتم جون میگرفتم ک فمیدم باردارم🥲 الان حرص و جوشم واسه دوتای ولی همینم شکر🥺❤️

عزییزم کاملا درکت میکنم دختر منم دقیقا همینه همش نق میزنه دائم یا به شدت بد غذا هست با مصیبت و بدبختی باید غذا بدم بهش
منم کم میارم میشینم گریه میکنم
شوهرمم میگه قبل از اینکه بچه بیاری باید فکر اینجاشو میکردی 😐

ولی ماشالله چهره گل دخترت خیلی مظلوم میخوره 😍😁

چقدر ناراحت شدم😔
میفهممت قشنگ
ولی چیکار کنیم
مجبوریم تحمل کنیم

کاش کاری از دستم برمیومد
حق داری خیلی سخته
دوران سختیه
میگذره ولی ما مامانا دیگه اون آدم سابق نمیشیم

زهرا جان شاید ی جاییش درد میکنه
یا حوصلش سر رفته نق میزنه.. ببرین خونه بازی یا اسباب بازی جدید بگیرین
واسش انیمیشین یا برنامه کودک تو تلوزیون بذار سرگرم شه

همین یدونه رو داری بچه همینه منم پسرم مثل بچه شماست

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟
مامان آقاامیرعلی❤️ مامان آقاامیرعلی❤️ ۱ سالگی