۶ پاسخ

کاش بمیرن شوهرامون

دوس ندارم سرزنشت کنم ولی تو ک از اول دیدی اخلاق نداره چرا بچه دار شدی ک الان اینطوری بشه

ببخشیدا رفتار شما هم در مقابل همسرتون خیلی اشتباه و زشت بود

چرا از ریشه مشکلتونو حل نمیکنین
بچه ک نیستین الهی شکر دیگ پدرو مادرشدین...

وای خدا قربون شوهرم برم بخدا اصلا حتی با صدای بلند بامن حرف نزده خیلی دوسم داره منم دوسش دارم خدایا شکرت

هی یعنی خوشبحال کسی که شوهرش رفیقش باشه و خیانت نکنه

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
من امروز با بلایی که سر دخترم اومد حس کردم جونم رفت🥲🥲
امروز منو خواهرشوهرم ،مادرشوهرم کاروانی رفتیم قم جمکران.
غروب رفتیم قم موقعی که داشتیم از توصحن رد میشدیم که بیاییم بیرون پام گیر کرد به یه اقا که نشسته بود افتادم حالا فکر کن دخترم تو بغلم پس سرش محکم خورد زمین فقط زدم تو سرم کلاهشو دراوردم که ببینم پس سرش چیزیش شده یا نه. من اون لحظه نفسام رفت قشنگ حس کردم نیستم تو این دنیا.هی سرشو ماساژ میدادم نگاه میکردم اون اشک میریخت من از اینور میزدم تو سر خودم .فقط خدارو قسم میدادم هیچیش نشه علائم خطرناک نداشته باشه .حالا اتوبوس منتظر ما بود دسترسی به درمانگاه نداشتم که بخوام نشون بدم تو مسبرم که هیچی نبود.زنگ زدم ۱۱۵ علائم خطرناکو گفت .گفتم هیچ‌کدومو نداره . فقط چون از صبخ خسته شده بود اون لحظه از خستگی داشت بیهوش میشد من بزور یکساعت بیدار نگهش داشتم تا ببینم حالت تهوع یا گیجی داره یا نه.این اتفاق ساعت یه ربع به ۶ افتاد تاالان هیچ علائمی نداشته و مثل همیشه عادی بوده. دعا کنید هیچیش نشه . خودم سردرد وحشتناک گرفتم خسته ام هستم اصلا اینا مهم نیست فقط دخترم و همه ی بچه های دیگه سالم باشن.
نمیدونم اسمشو بذارم معجزه یا چیز دیگه . ولی باز خدا هوامو داشت
شکر که اتفاق بدتری نیوفتاد هرچند که هی اون صحنه میاد جلو چشمم سر دردم بیشتر میشه اما باز شکر که دخترم تاالان سالم بوده
مامان دُرین🌱 مامان دُرین🌱 ۱ سالگی
احساس میکنم دارم از هم میپاشم..
اعصابم به شدت ضعیف شده همش دارم داد میزنم..
همه تنم زخمه از بس چنگ زده
شروع لجبازی هاش..
کی بود می‌گفت نوزادی سخت‌ترین مرحله بچه داریه..
اینکه خیلی بدتره
حتی دو دیقه گریه هم نمیکنه ولش کنم به خودش یکم برای خودم تایم داشته باشم
بخدا گریه از نق نق کردن خیلی بهتره
از بهونه گرفتن از زدن و لجبازی کردن..
دیشب موقع خوابیدن هی نق میزد دیگه خودم زدم زیر گریه اومده بود سرش رو گذاشته بود رو صورتم هی میگفت مامان.. کم کم خودشم دیدم بغض کرده ول کردم حتی تایم گریه کردنم ندارم
واقعا به من بگین چطور دوتا بچه دارین..
یا نکنه دوتا بشن کار مادر کمتر میشه..
دیگه به مرحله ای رسیده بودم میگفتم نه میخوام تو رو ببینم نه بابات رو برین یه جایی تنهام بزارین
شوهرم که به جای دلداری میگه کاش میمردم از دستم راحت میشدی
دیگه چقدر حرص کردم و عصبانی شدم ناخداگاه زبونم در رفت گفتم مردی اینم با خودت ببر تنها نمیر حوصله ندارم
بخدا میدونم چقدر حرفم بد بود
ولی بیرون میریم هم میبینم بد قلق ترین بچه دختر منه تو مهمونی همه نشستن با خیال راحت این بچه کنار من همش نق نق یا درحال خرابکاری و برداشتن چیزای شکستنی و حساس فقط منتظر میشینم تایم مهمونی تموم شه بربم خونه
فشارای ذهنیم زیاده
یکی باید همش پیش مامانم باشه بخدا وقتی زنگ میزنم صداش میشنوم گریه کرده فقط خودم سرزنش میکنم چرا همش اونجا نیستی
یکی هم اینجا باید پیش شوهرم باشه خب بلاخره اونم زندگی داره محل کارش این شهره..
بعضی وقتا فقط میگم کاش میمردم
فقط میدونم این بچه نبود خیلی راحت تر بودم تمام مصبب این فشار روانی من همینه..
اینم از وضعیت خونه زندگیم..
مامان دلوین مامان دلوین ۱ سالگی
مامانا تا حالا بچتونو تو این سن خونه تنها گذاشتین؟؟؟
من یه هفته پیش برا دلوین لباس سفارش داده بودم رسید بعد چون خونمون طبقه چهارمه و آسانسور نداریم سخت بود دلوین با خودم ببرم از یه طرفم پستچیه خیلی بد اخلاقه اصلا صبر نداره تو همین فاصله ک من آماده بشم ده بار زنک میزنه چیشد خانوم نیومدی؟
بعد منم از قبل دلوین و آماده کرده بودم بهش گفتم مامان لباسات رسیده من برم از اقا بگیرم زود میام دلوینم گف (باش آبس) ینی باشه خدافز موقع خدافظی هم به هم دیگ مشت میزنیم ... مشت هم زدیم و من رفتم اومدم ... دیدم دلوین همونحایی ک نشسته بود تکون نخورده بود تا من بیام بعد ک اومدم انقد خوشحال بود می‌گفت اخ جون لباسم 🥹🥹
حالا امروز دوباره امتحان کردم بهش گفتم برم مغازه برات پوشک بخرم بیام گف باشه آبس دوباره مشت زد
ولی گفت بستنی بخر گفتم باشه عشقم میخرم برات زود هم میام ‌.... گوشیمو گذاشتم رو فیلم ک ازش فیلم بگیرم .. رفت و آمدم کلا ۸ دقیقه شد انقد دوییدم ... بعد اومدم فیلمو دیدم دیدم نشسته دمه در تا من بیام هر از گاهی هم میگف مامان اومد .. بعد به عروسکش میگف دیدی اومد 😭😭من مرررررددددددم براش😍
بعد یجا چاقوی اسباب بازیشو گم کرده بود میگف (چاگو دوداس) ینی چاقو کجاس😂
مامان بیا جوجولو کن 😭😍😂
ینی مامان بیا با چاقو با هم کوچولو کنیم
بعد ک من اومدم از دیدن من ذوق نکرد از بستنی ذوق کرد و بغلمم نیومد از ذوق بدو بدو میکرد 😂
اینم از اولین تجربه تنها گذاشتن دلوین
البته نمیدونم کار درستی کردم یا نه اما مجبور بودم و همکاری دلوین هم واقعا خیلی خوب بود
حس میکنم اضطراب جداییش بعد از ۱۸ ماهگی کلا تموم شده .. چون دقیقا بعد از ۱۸ ماهگی کلا بدون من بازی میکنه یا بدونه من خونه عموش و پیش باباش میمونه
مامان مانا مامان مانا ۱ سالگی
شما با دخالت های از روی محبت دیگران چه کار میکنید؟ ما اومدیم شیراز خونه ی خواهر شوهرم. صبح که پاشدیم بهشون گفتم بچه ساعت ۳ تا ۵ می خوابه. اگه میخواهیم بریم بیرون ساعتشو تنظیم کنیم که به خواب بچه نخوره. دیگه نهار درست کردن و خوردیم و یه چرتیم آقایون زدن پاشدن راس سه گفتن بریم پاساژ. من گفتم شما برید من و بچه خونه میمونیم که بچه هم بخوابه شمام راحت برید بگردید. هی اصرار اصرار که بیاید بچه رو بغل میگیریم و نیاین کوفتمون میشه. گفتم اینجوری هم بچه اذیت میشه هم ما هی میخواهیم بغلش کنیم. تهران هم پاساژ زیاد داره من به دلم نیست شما برید بچه هم تخت میخوابه اصلا چیزی نمیفهمه. باز اصرار کردن گفتم اگه به خاطر من میگید من اینجوری راحت ترم. خواهر شوهرم گفت نه شما به خاطر من بیاید. آخر گفتم چرا من باید کاری بکنم که نمی خوام!؟ لطفا انقدر اصرار نکنید. آخرم با حالت ناراحتی رفتن بیرون منو پسرم موندیم خونه. بچه هم فوری خوابید
حالا امیدوارم ناراحتیشون کش پیدا نکنه. با سیاست حرف زدنم اصلا بلد نیستم
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه