۱۱ پاسخ

شما خودت بچه تو بیار تو حاضرش کن با خودت ببر یه دور بزنید بیاید
اینطوری وقتی بهش میگی بیا تو میدونه که خودت بعدش میبری
رو مادرشوهرت هم چند بار در رو باز نکن فک کنه خونه نیستی

هم دردیم ای روزگار

یکی دوبار اجاره نده با مادرشوهرت بره حتی اگرم گریه کرد ب حرفش گوش نده اون عادت کرده با گریه کارشو راه میندازی گریه میکنه باش بره بش بگو ن و پای حرفت بایست

واقعا چقدر بده با خونواده ی شوهر تو یه ساختمون بودن.من تا قبل بچه اصلا مشکلی نداشتما دایم پیششون بودم خوذم میرفتم بالا اما بعد بچه یه حرکتایی دیدم که دلم نمیخواد برم

منم طبقه ی پایین مادرشوهرم هستم.خواهر شوهرم دو سه بار اومد که پسرمو ببره گفتم نه من حوصلم سر میره.یه بار هم تو رودربایستی گذاشت منو گفتم ببر بعد برده بود پسرم گریه کرده بود زود آوردش پایین.
به نظرم خودت هم باهاش برو بعد ۱۰ دقیقه بردار بچه رو با خودت بیار.

دقیقا مثل مادر شوهر من 😕

من مادر شوهرم همیشع میومد این کار میکرد بچم بد عادت شد دیگ رفتم ب مادر شوهرم جلو پدر شوهرم گفتم لطغا بچه ر‌ بد عادت نکنین بعدا مجبور میشم برخورد فیزیکی بکنم باهاش و الکی هی اون گریه کنه و اذیت بشه دو سه بار بعذ ک میخاست ببره کشیدم ب زور از بغلش اینم گریه کرد دیگ گفتم نه ک نه سریع حواسش پرت میکردم عادت کرد خدا رو شکر الان راحت باهاش بای بای میکنه

والابچه من به دای ها وخاله هاش عادت داره ولی اونقدرملایم رفتارمیکنن که وقتی میخواندبرندبچه نخوادباهاشون بره
فک کنم این بنده خداکه شمامیگی عمداکرم میریزه

من چی بگم ک جیگرم خونه دیروز دست بچمو بسوختن داد خدا لعنتش کنه هر چی پماد سوختگی دکتر نشون دادم خوب نشده اینقد فحش دادم شوهرمو

بهش بگو باهاش حرف بزن بگو پسرم مامان هیچوقت تنها نزار تو مرد خونه منی من بدون تو نمیتونم از اینجور حرفا

ببین عزیز دلم
من اصلا از روز اول طوری رفتار کردم ک بچه رو کسی نباید ببره
یبار هم ک گفتن گفتم عادت میکنه هرکی بیاد خونمون میخوای باهاش بره همه برا خانواده خودم جا افتاد هم همسرم

سوال های مرتبط

مامان mamane vorojak مامان mamane vorojak ۲ سالگی
چه شب مزخرفی بود امشب رفتیم خونه مادر شوهرم مهمونی اول که پسرم میگفت من تو ماشین نشینم گریه میکرد پیاده شو رفتم عقب نشستم شوهرم گفت مامان نیومد منم با کت پسرم صورتم و گرفته بودم من و نبینه این از اولش رفتیم اومدیم خونه از تو راهرو شروع کرد خونه نریم بغل منم نمیومد فقط بغل باباش میرفت کوله پشتیش هم برداشته بود میگفت بریم ددر گریههههههه میکرداااااا شوهرم دعواش کرد من بهش توپیدم بردش یکم تو راهرو الکی گفت آسانسور خرابه برگشتن تو دوباره گریهههههههههه شوهرم عصبانی شده بود من از اون بدتر گفتیم بیا بریم حموم آب بزنیم پاهات پوشکت و باز کنیم رفت حموم از حموم در نمیومد اومد انقدر گریه کرد گریه کرد که نگم آخر داد زدم سرش این میگفت تو برو بابام بیاد باباش میگفت سرگرمش کن من برم عصبی شدم منم این وسط روانی شده بودم آخر باباش اومد یکم به زبون گرفتتش ولی تا یکم برخلاف میلش میشد میزد زیر گریه اونم چه گریه ای اونم آخر داد زد سرش حسابی آخر خودمم نشستم به گریه از شدت عصبانیت خون دماغ شدم دلم شکست که من و پس میزد میگفت تو اصلا سمتم نیا 😭😥🥺🥺