۷ پاسخ

وای منم خیلی حساسم پسرمو که هر دکتری ببرم بهم میگن خواهر تو برو اول خودتو درمان کن چون خیییییلی حساسی بخدا هیچ کس نزدیکش نمیشه اگه یه ذره گریه کنه نابود میشم

ولی من حساسم یعنی اولش حساس نبودم انقد شوهرم استرس میده بهم که حساس شدم روش اصلا تنهاش نمیزارم

کار بسیار خوبی میکنی
من بچه اولم حساس بودم الکی دهنمو پاره کرده
ولی سر این دومی کاری ندارم هم خودم راحتم هم بچه

منم از دور همیشه مواظبشم بچه باید یاد بگیره چطور گلیمشو از اب بکشه بیرون ب نظرم از الان سن تربیته نباید همه کاراشونو ما انجام بدیم مثلا وقتی پارک یا فضای باز میریم نمیچسبم بهش همش مواظبش باشم با چند متر فاصله وایمیسم میزارم خودش بره دنبال بازی یا بچه ها

من شوهرم از خودم بدتره من میگم بذار راه بره بگرده اون میگه نه خسته میشه

منم خیلی جاها میذارم خودش بگرده بازی کنه ولی اطرافم هست بچه سه یا چهار ساله که اگه بچمو باهاش تنها بذارم یا بچمو میزنه یا هلش میدم ...من اونجور مواقع اصلااا به هیچ وجه تنهاش نمیذارم ولی خیلی جاها شده چون بچها رو میشناسم میذارم راحت و مستقل بازی کنه...کلا جایی که بچمو اذیت کنن تا جایی که ممکنه نمیرم...

خوشبحالت حالا من انقد روش حساسم نمیزارم هیچکس نزدیکش بشه که اذیتش بکنه😫نزدیک ۳ سالشه

سوال های مرتبط

مامان پاییز🍁 مامان پاییز🍁 ۱ سالگی
بعضی وقتا حس میکنم اصن مادر خوبی نیستم....
حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم...
خسته ام از کارهای ناتموم خونه،نق زدن های دائم بچم نخوابیدن غذا نخوردن جیغ زدن هاش بخاطر دندون هاش و تنهایی همه کار ها رو کردن .
بعضی وقتا از فشار روانی بچمو دعوا میکنم سرش داد میزنم کل هفته تو خونه با بچه ایی که همش نق میزنه بازی نمیکنه و همش میخواد دراز بکشه تلویزیون ببینه حس عذاب وجدان که نکنه بچم دیگه بازی نکنه و وابسته تلویزیون بشه اینقد خسته مبشم که توان بازی کردن با بچم رو ندارم حوصله هیچی رو ندارم هوا سرده با این مریضی ها هیچجا نمیتونم برم نه پارکی نه بیرونی نه جایی همش تو خونه حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم بقیه رو میبینم همش بچهاشون بیرونن بازی میکنن جایی میرن یجوری حوصله دارن انگار فقط منم که از کارهای ناتمومم خسته ام نمیدونم ولی حس میکنم مادر خوبی نیستم هیچوقت نمیخوایتم بچمو اینجوری بزرگ کنم که مجبور لشم دعواش کنم سرش داد بزنم که بخوابه که جیغ نزنه که گریع نکنه ولی توانم تموم شده نمیدونم چی درسته چی غلطه فقط دلم میخوایت منم مث بقیه بچمو تو آرامش بزرگ کنم تو شرایط خوب که بتونه بره بیرون همش بازی کنه مسافرت بره نه که همش تو خونه بی حوصله و نق نقو با یه مادر خسته و دست تنها که روزای هفته رو هم یادش میره کی اخر هفته میشه کی اول هفته....دلم میسوزه وایه بچم که نکنه مث بچگی های خودمون با ترس و ناامیدی و حسرت بزرگ بشه .یا من دیوانه ام یا بقیه مادری کردن بلدن و منم که فقط مث روانی ها رفتار میکنم.....خسته شدم از خودم از این همه مسئولیت از اینهمه درک نشدن و دیدن بقیه که چجور راحت بچهاشون رو بزرگ میکنن و من دارم بچمو داغون میکنم...
مامان اقا بنیامین🧸 مامان اقا بنیامین🧸 ۱ سالگی
بیاید بگید شماهم مثل منید یا نه؟
من به شدت روی پسرم حساسم روی تغذیش روی خوابش و غیره
مثلا توی جمع اینجوری نیستم که بشینم بیخیال بچم هرکاری دوس داشت انجام بده کارای خطری فکنه بخوره زمین و برام مهم نباشه همش دنبالشم مراقبشم اما یه حد و مرزی هم قرار میدم که خیلی از نزدیک کنترلش نکنم
حالا امروز دورهمی بود با دوستام هممون بچه داریم بچهامونم یسال باهم فرقشونه!
بعد همشون نشستن کلی پفک و چیپس و این چرتوپرتارو خوردن من بیشتر بهش میوه و چیزای خونگی میدم اما منم به بنیامین اجازه دادم درحد کم بخوره چون دوس داشتم بهش خوش بگذره
اما ازچندتا دونه به بعد دیگه اجازه ندادم
بعد دوستام میگفتن وای الهام ول کن بزرگ بشه یه بچه عیراجتماعی و لوس میشه
حالا همه بچهاشون سرشون تو گوشیه من تاحالا به بچم گوشی ندادم اصلا!
به نظر من،من یه مامان بی نقصم چون همه جیزایی ک گفتم برام واقعا مهمه درکنار مهربونی بیش از حدم نسبت به بچم یه وقتاییم جدیی و بداخلاق میشم😊

حالا شما مثل منید یا مثل دوستام بچهاتونو ول میکنید به امان خدا؟