بعضی وقتا حس میکنم اصن مادر خوبی نیستم....
حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم...
خسته ام از کارهای ناتموم خونه،نق زدن های دائم بچم نخوابیدن غذا نخوردن جیغ زدن هاش بخاطر دندون هاش و تنهایی همه کار ها رو کردن .
بعضی وقتا از فشار روانی بچمو دعوا میکنم سرش داد میزنم کل هفته تو خونه با بچه ایی که همش نق میزنه بازی نمیکنه و همش میخواد دراز بکشه تلویزیون ببینه حس عذاب وجدان که نکنه بچم دیگه بازی نکنه و وابسته تلویزیون بشه اینقد خسته مبشم که توان بازی کردن با بچم رو ندارم حوصله هیچی رو ندارم هوا سرده با این مریضی ها هیچجا نمیتونم برم نه پارکی نه بیرونی نه جایی همش تو خونه حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم بقیه رو میبینم همش بچهاشون بیرونن بازی میکنن جایی میرن یجوری حوصله دارن انگار فقط منم که از کارهای ناتمومم خسته ام نمیدونم ولی حس میکنم مادر خوبی نیستم هیچوقت نمیخوایتم بچمو اینجوری بزرگ کنم که مجبور لشم دعواش کنم سرش داد بزنم که بخوابه که جیغ نزنه که گریع نکنه ولی توانم تموم شده نمیدونم چی درسته چی غلطه فقط دلم میخوایت منم مث بقیه بچمو تو آرامش بزرگ کنم تو شرایط خوب که بتونه بره بیرون همش بازی کنه مسافرت بره نه که همش تو خونه بی حوصله و نق نقو با یه مادر خسته و دست تنها که روزای هفته رو هم یادش میره کی اخر هفته میشه کی اول هفته....دلم میسوزه وایه بچم که نکنه مث بچگی های خودمون با ترس و ناامیدی و حسرت بزرگ بشه .یا من دیوانه ام یا بقیه مادری کردن بلدن و منم که فقط مث روانی ها رفتار میکنم.....خسته شدم از خودم از این همه مسئولیت از اینهمه درک نشدن و دیدن بقیه که چجور راحت بچهاشون رو بزرگ میکنن و من دارم بچمو داغون میکنم...

۱۷ پاسخ

اعصابم اونقدر ضعیف شده که با هرچیزی داد میزنم شبا دیر میخوابم تا ظهر خوابم تا شب خونم و جایی نمیرم و طول روز حوصله هیچی ندارم

عزیزم همه ی مادرا کم وبیش مثل همیم،اونایی که تو اینستا میبینی مجازیه همش واقعی نیست،دخترتو ببر خانه بازی سرپوشیده هست کلی ام بچه میبینه ذوق می‌کنه

من واسه بچه اولم اینجوری بودم همش ترس اینکه نکنه مریض شه چون دوراز جون بچه هامون یبار تو سن ۱سال۱۰ماهگی براثر تب تشنج کرد وقتی رفت پیش دبستانی مربیش زنگم زد گف آیسان بچه ای بوده که معلومه هیجا نرفته من گفتم بخاطر اینکه مریض نشه گف ظلم کردی در حق بچه یادمه کوچیک یه مدرسه نزدیک خونمونه بچه ها که تعطیل میشدن ذوق میکرد میامد تو تراس و بچع ها رو نگاه میکرد میگف من کی میرم مدرسه الان کلاس اوله خداروشکر معلمش بهم گف آیسان خیلی مستقله ولی گفتارش ضعیفه اونم بخاطر اینکه زیاد جایی نبردمش الانم واقعا جایی نمیرم چون دیگه بچه مدرسه ای دارم و نمیتونم ولی در حد هفته ای یبار شب یا خونه بابام یا داداشم میرم شوهرمم یوقتایی ۱ساعت ببرمون بیرون

دخترمنم خیلی تلوزیون میدید من براش ی دفتر نقاشی و مداد رنگی گرفتم براش نقلشی کشیدم حالا یهو میبینی یک ساعت باهاشون سرگرمه امتحان کن حتما اگ با مداد چیزی نکشید ی خودکار بده بکشه چون رونتر میکشه بیشتر خوشش میاد

منم فقط خونه اونایی میرم که بچه کوچیک دارن و چیدمان خونه شون طوریه که بچه راحته،چون دختر منم شر،
میتونی از بقیه دعوت کنی تا بیان خونه ت اینطوری برای روحیه خودت هم خوبه، کارهای نصف و نیمه که همه مون داریم و یه چیز طبیعیه چون تو خونه بچه کوچیک داریم.
من بچه مدرسه ای هم دارم که باید به اونم برسم و دست تنها و یجوری حجم کارام چند برابر میشه.

عزیزم همسرت یا خانواده ات کجان؟برای اینکه کمک حالت باشن میپرسم

مامانی هر چی که فکرتو درگیر کنی بیشتر اذیت میشی اینو مطمئن باش تو بهترین مامان دنیا هستی حالا یه وقتایی خسته میشی و شاید یه کاری کنی که بعدا ناراحت هم بشی ولی اینو بدون همه ماها تقریبا تو یه شرایط هستیم ببین زندگی‌ای دنیای مجازی خیلی جدی نگیر واقعا اسمش روش مجازی پس واقعی نیستن هر چیزی،که دیدی مطمئن باش همونطوری نیست که نشون میدن
ولی در مورد بچه تو این سن اونا میخوان مرکز توجه باشن باید کلا باهاشون وقت بگذرونی سعی کن باهاش تو خونه قائم موشک توپ بازی کنی کتاب بخونی براش شعر یاد بدی بهش اونطوری هم کمتر تلویزیون نگاه میکنه هم نق نمیزنه حتی شده نیم ساعت در روز پسر منم همینه همش موقع کار کردن میاددمیگه بغلم کن

چقدر میفهممت🥺
ساعت ۲ونیم از سرکار میام انقدر خستم که خدا میدونه
طفلک بچم دلش بازی میخواد ولی ی روزایی از خستگی واقعا نمیکشم
دلم میخواد میام خونه یکم بخوابم ولی بیخوابی و خستگی ادمو یکمی عصبی میکنه
همش میگم مگه تا چقدر میتونم با یچه بازی کنم
کارای خونه هم هست
کارای محل کارمم هست
وای بخدا وقت و توان کم میارم دیگه

شوهرم صبح ساعت 6 میره معمولا 10 شب برمیگرده مسئولیت بچه و خونه با منه ولی بازم سعیم اینه کل وقتم واسه پسرم باشه با هم میریم نون میگیریم خرید میکنیم اینا بیرون رفتنمونه هر وقتم خوابید آشپزی میکنم یا کاری باشه هر چقدم نرسیدم مهم نیس واسه منم پیش میاد گاهی ناراحت خسته عصبی پسرمم نق بزنه گیر بده بغلم کن واسه هممون پیش میاد ولی باید کنترل بشه بجه آسیب نبینه بذار تلویزیون ببینه توام با آرامش به کارات برس بد نیس که

والا منم دیگه مغز نمی‌کشه از صبح کارا خونه نهار خونه تمیز کن و و.فقط گاهی برم خونه خواهر شوهرم که بچم بازی کنه با بچش اونم در حد یکی دو ساعت.خانه بازی که هنوز نمیتونه بره یعنی عقلش نمی‌رسه .میمونه خونه هستیم و تو این هوا سرد جایی نمیشه رفت البته تابستون می‌رفتیم پارک و و ولی حالا دیگه نمیشه.براش خونه فلیم سینمایی میزارم که دوست داره نکا می‌کنه میشینه نکا می‌کنه و با وسایلاش خودش با خودش بازی می‌کنه گاهی هم میاد دستم که باهاش بازی کنم در حد چند دقیقه بازی میکنم بقیش دیگه حوصله ندارم نمی‌دونم چرا انکار نمی‌کشم،منم گاهی داد میزنم دعوا میکنم خب ببین به قول خواهرم مادر همیشه خسته هست من خواهرم که بچه کوچیک داره بهم میگه درکت میکنم دقیقا یه مادر تا بچه بزرگ بشه و بشه ۷سالش همیشه خسته و داغون هست همین میشه که کم میاره و بحث با بچه یا داد یا اذیت چرا چون خسته هست رو میاره به بچه به اذیت کردن.ولی دیدی پدرا خسته نیستن.

دقیقا چقدر خود منی مامان پاییز 🌹

قبلا ی خرید کوچیک داشتم ب شوهرم میگفتم بخر الان خودم پسرم ومیزارم تو کالسکه میبرم میخرم که حوصلش سر نره به خدا می‌ترسم تنها تو حموم بازی کنه تشت پرآب میکنم فرش کنار میزنم آب بازی میکنه

بچها تا ی سن کمی ب مادر می‌چسبن بعد حسرت میخوری لباس گرم تنش کن با کالسکه دور محیط کوچتون بچرخونش .ب خدا که منم تنهام وکسی رو ندارم پسرم خیلی شاد با کوچکترین آهنگ میرقصه دلم نمیاد خوشی و بگیرم

جاهای سر پوشیده برید پاساژ مجتمع تفریحی هزارتا جا هست برید که ربطی ب هوا نداره خودت بچتو بردار با تاکسی برید ی بستنی براش بخر سوار ماشین پاساژ بکنش گور بابای کار خونه ب خودت میای حسرت این رویارو میخوری

چجوری بقیه بچه بزرگ کردن که هرحرفی میزنی میگن طبیعیه جای ما بودی چکار میکردی چرا بچه رو نمیبری بیرون چرا همش تو خونه ایی چرا دعواش میکن جایی میری همش میگن بده نکن بشین من برم به کجا پناه ببرم که مادر شدم دیوانه شدم اینقد سخته تربیت بچه تلویزیون نبینه گوشی ندی بهش درست رفتار کنی عصبی نشی زن خوبی باشی در کنار مادر بودن کارای خونه رو روال باشه چججججججججججوری خب رباتین شما که اینقد خوبین؟یا من فقط روانی بودم خبر نداشتم ....حس میکنم بعضی وقتا که من شاید یه ادم روانی ام که اینقد عصبی و خسته و بی حوصله ام

واقعا نمیدونم چکار کنم موندم تو همه چی تو زندگیم کم آوردم از خودم بیزار شدم از تنهایی تو خونه موندم از فکر به بچم که همش تنها تو خونه یه گوشه بی حوصله افتاده یا دنبال من گریه میکنه دلم میخواد ببرمش بیرون هوا سرده نمیشه خونه کسی نمیشه بازی میکنم باهاش حوصله نداره نمیخوابه غذا نمیخوره کارای خونه تمومی نداره خسته ام توان هیچی ندارم این چه حالیه آخه چرا باید همش فکرم درگیر این عذاب وجدان ها باشه

واقعا نیاز دارم یکی بگه بابا تو هم ادمی اینا طبیعیه این که هیچکس نبست که بچش نره رو مخش اینکه همه قرار نبست بخاطر تلویزیون دیدن و لیرون نرفتن عقده ایی و مشکل دار بشن میرم اینستا مادرها رو میبینم همه مسافرت همه در حال بازی با یچهاشون همه به فکر بچهاشون بعد من دارم له میشم زیر بار روانب و ناتوانی خودم و بد اخلاقی ها و کارای بچم

سوال های مرتبط