۸ پاسخ

هممون همین هستیم
لازم داریم تنها باشیم
برای ساعاتی برای خودمون باشیم
ولی خب نمیشه و این اعصابمون رو ضعیف‌کرده

تایه چیزی بگی میگن توآوردیش تواین دنیاوقتی عصاب نداری بچه نیاروخیلی چرت وپرتایه دیگه
آخه مگه مغزوعصاب آدم کشش داره فکرکن یکی وقتایی که بیداره هی بیخ گوشت گریه کنه ونق بزنه

آخخخخخخخخ چقدرمنی
باورمیکنی دخترمن فقط۲۰روزاول آروم بودبعدش شروع کردبه گریه ونق تاالان
دیگه واقعا عصابم کشش نداره
هیشکی هم آدمودرک نمیکنه تاکسی همچین بچه ای نداشته باشه نمیفهمه دردماچیه

سلام من بچه 18ماهه دارم خیلی نق میزنه پرت می‌کنه گاز میگیره جایی میریم الان جدیدا شیطون شدن بیزون بااینکه زیاد تو خونه جلوشو نمی‌گیرم ..خیلی ترسو شده یهو میگم نکن می‌ترسه واکنش نشون میده

تاپیکهاتو الان خوندم چقد منی حرفای دل منو میزنی

وضعیت هم اکنون منه واقعا منم چند روزه بشدت کم اوردم کفر میگم

عزیزم اون ماجرایی که میشینن با آرامش بازی میکنن با بچه بچه ساکت و آروم دارن نه مث بچه ما که ما رو به مرز جنون رسوندن

سلام میشه درخواستمو قبول کنی
چنتا سوال دارم درباره ی هیپوس

سوال های مرتبط

مامان پاییز🍁 مامان پاییز🍁 ۱ سالگی
بعضی وقتا حس میکنم اصن مادر خوبی نیستم....
حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم...
خسته ام از کارهای ناتموم خونه،نق زدن های دائم بچم نخوابیدن غذا نخوردن جیغ زدن هاش بخاطر دندون هاش و تنهایی همه کار ها رو کردن .
بعضی وقتا از فشار روانی بچمو دعوا میکنم سرش داد میزنم کل هفته تو خونه با بچه ایی که همش نق میزنه بازی نمیکنه و همش میخواد دراز بکشه تلویزیون ببینه حس عذاب وجدان که نکنه بچم دیگه بازی نکنه و وابسته تلویزیون بشه اینقد خسته مبشم که توان بازی کردن با بچم رو ندارم حوصله هیچی رو ندارم هوا سرده با این مریضی ها هیچجا نمیتونم برم نه پارکی نه بیرونی نه جایی همش تو خونه حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم بقیه رو میبینم همش بچهاشون بیرونن بازی میکنن جایی میرن یجوری حوصله دارن انگار فقط منم که از کارهای ناتمومم خسته ام نمیدونم ولی حس میکنم مادر خوبی نیستم هیچوقت نمیخوایتم بچمو اینجوری بزرگ کنم که مجبور لشم دعواش کنم سرش داد بزنم که بخوابه که جیغ نزنه که گریع نکنه ولی توانم تموم شده نمیدونم چی درسته چی غلطه فقط دلم میخوایت منم مث بقیه بچمو تو آرامش بزرگ کنم تو شرایط خوب که بتونه بره بیرون همش بازی کنه مسافرت بره نه که همش تو خونه بی حوصله و نق نقو با یه مادر خسته و دست تنها که روزای هفته رو هم یادش میره کی اخر هفته میشه کی اول هفته....دلم میسوزه وایه بچم که نکنه مث بچگی های خودمون با ترس و ناامیدی و حسرت بزرگ بشه .یا من دیوانه ام یا بقیه مادری کردن بلدن و منم که فقط مث روانی ها رفتار میکنم.....خسته شدم از خودم از این همه مسئولیت از اینهمه درک نشدن و دیدن بقیه که چجور راحت بچهاشون رو بزرگ میکنن و من دارم بچمو داغون میکنم...