۱۵ پاسخ

هممون همینیم مخصوصا کسایی مثل من که کسی نزدیکشون نیست خواهری مامانی که در طول روز بریم خونشون حداقل🥲

خیلی سخته واقعا🥲

هووف من ک شبا بااینکه گرمه گه گاهی میبرمش بیرون باز حوصلش سرمیره

وای برعکس شما تبریز عالیه
زمستون بشه همش حبس تو خونه

منم ده روزه نبردمش پارک ولی پدرشوهرم میبرتش کوچه

اینجا ک مث اونجا گرم نیس ولی منکه کسیو ندارم

خودم بازی کن باهاش

سرگرمیش شده مسواک زدن؟🤣🤣🤣🤣

فقط عاشق دوچرخه و موتوروشه میگ بزارم تو کوچه با اینا بازی کنم فقط

من پسرم میبرم تو کوچه و پارک و خونهرمامانم و ....بازم غر میزنه پدرم درآورده

خدابه دادتون برسه ما اذربایجان با دمای40نمیتونیم تحمل کنیم مردیم وزنده شدیم امسال شما با اون هوای بالای50چیکارمیکنین

ببرش خانه بازی اونجا حداقل کولر روشن میکنن😄
اینجا هم گرمه ولی حوصله بچه ها که سر میره شبا میبرمشون بیرون

درسا امروز اصلا بازی نکرده دیگه بیحاله از تنهایی بازی نمیکنه کسل یه جا یا میاد منو اذیت میکنه . خیلی بده همش توخونه هستیم

اسباب بازی بخر براش. هر چند روز یبار اسباب بازی های قبلی و جمع کن جدید بیار براش. کتاب بخر خیلی خوششون میاد.

والا حرفدل منم هس
الان فک میکنم من فقط تایم غروب رو دارم از 6به بعد ک یکم هوا خنک می‌شه بچه رو ببرم بیرون 😢😢😢
اینجا هم ک زرتی هوا سرد میشه

سوال های مرتبط

مامان پاییز🍁 مامان پاییز🍁 ۱ سالگی
بعضی وقتا حس میکنم اصن مادر خوبی نیستم....
حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم...
خسته ام از کارهای ناتموم خونه،نق زدن های دائم بچم نخوابیدن غذا نخوردن جیغ زدن هاش بخاطر دندون هاش و تنهایی همه کار ها رو کردن .
بعضی وقتا از فشار روانی بچمو دعوا میکنم سرش داد میزنم کل هفته تو خونه با بچه ایی که همش نق میزنه بازی نمیکنه و همش میخواد دراز بکشه تلویزیون ببینه حس عذاب وجدان که نکنه بچم دیگه بازی نکنه و وابسته تلویزیون بشه اینقد خسته مبشم که توان بازی کردن با بچم رو ندارم حوصله هیچی رو ندارم هوا سرده با این مریضی ها هیچجا نمیتونم برم نه پارکی نه بیرونی نه جایی همش تو خونه حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم بقیه رو میبینم همش بچهاشون بیرونن بازی میکنن جایی میرن یجوری حوصله دارن انگار فقط منم که از کارهای ناتمومم خسته ام نمیدونم ولی حس میکنم مادر خوبی نیستم هیچوقت نمیخوایتم بچمو اینجوری بزرگ کنم که مجبور لشم دعواش کنم سرش داد بزنم که بخوابه که جیغ نزنه که گریع نکنه ولی توانم تموم شده نمیدونم چی درسته چی غلطه فقط دلم میخوایت منم مث بقیه بچمو تو آرامش بزرگ کنم تو شرایط خوب که بتونه بره بیرون همش بازی کنه مسافرت بره نه که همش تو خونه بی حوصله و نق نقو با یه مادر خسته و دست تنها که روزای هفته رو هم یادش میره کی اخر هفته میشه کی اول هفته....دلم میسوزه وایه بچم که نکنه مث بچگی های خودمون با ترس و ناامیدی و حسرت بزرگ بشه .یا من دیوانه ام یا بقیه مادری کردن بلدن و منم که فقط مث روانی ها رفتار میکنم.....خسته شدم از خودم از این همه مسئولیت از اینهمه درک نشدن و دیدن بقیه که چجور راحت بچهاشون رو بزرگ میکنن و من دارم بچمو داغون میکنم...