۱۶ پاسخ

به هیچ عنوان یک دفعه نگیر باید تدریجی بگیری که حدود دو هفته تا یکماه رمان میبره اما یکدفعه اصلا نگیر اونم بچه ای که وابسته به شیره

وای عزیزدلم 😭
من تجربه شیرخودمو نداشتم چون پسرم شیرخشک میخوره
ولی این متنتو ک دیدم دلم گرفت عزیزم
ان شالله ب حق امام زمان خیلی راحت و آسکن بگیریش و اصلا اذیت نشه🙏🙏🙏🙏🙏

عزیزم چرا زود میگیری از شیر بزار ۲سال تموم شه بعد

وای من دخترم هم شیرخشکیه هم شیرخودم میدمش امابیشترشیرخودمومیخوره وابستست هم بهش نمیدونم موقغ ازشیرگرفتنش چیکارکنم

سوره عصر ‌رو‌بخون زیادبخون تا صبر خودتو وبچت زیاد بشه

ای جانم عزیزم دلم گرفت الن تاپیکتو دیدم انشاالله ب راحتی بگیریش و اذیت نشه باید صبرتو ببری بالا حتما موفق میشی مادرقوی

وای عزیزم من امشب سومین شب بود خیلی سخته ایشالله واسه شما راحت باشه من یک ماه تلاش کردم تدریجی ولی نشد
تلخکم جواب نداد هی میک میزد ولی چسپ زخم زدم خوب بود

اینو بگم‌ رکزای اول همش گریه میکنی هربار ک لچه شیر میخاد و نمیدی وای واس من الان ۶ روزه تا دوروز پیش شدید گریه میکردم اخه همش دخترم‌میومد ممرو بوس میکرد ناز میکرد

به چه روشی میخوای بگیری منم میخوام بگیرم

یه آیاتی هست که برای صبر بچه موقع از شیر گرفتن خوبه
اونا رو هم خواستی توی نت بزن و انجام بده

زود نیست

دلم گرفت امشب شما دومین نفری درمورد شیر گرفتن حرف زدی من چجوری دلم بیاد از شیر بگیرم 😩

.ای رود . چرا اشک چندماه هست؟ ببین خودت ناراحت نکن ی دوره هست میگذره فوقش ی هفته بعد دیگه راحت می‌خوابه و نگاه می می می‌کنه خودش خندش میگیره میگه اخ

عزیزم دلم گرفت
بغصی شدم
انشاالله موفق میشی

چجوری میخوای ازشیر بگیریش به منم بگو

درکت میکنم گلم.
انشالله خدا کمکت کنه

سوال های مرتبط

مامان عرفان جونم مامان عرفان جونم ۲ سالگی
سلام عزیزای دلم اومدم از تجربه از شیر گرفتن عرفان جان بگم، میدونم که خیلیاتون مثل من استرس دارید ولی الان فهمیدم اونقدرا هم استرس نداشت
ساعت ۱۱ظهر بود بیدارشدیم عرفان صبحانشو پس زد و شیر خورد و منم تصمیم گرفتم ببرم. خونه خواهر تا اون خواهر مجرده بیاد پیشم و کمکم کنه از شیر بگیرم و از همون ساعت به بعد شیر ندادم هی که اومد سمتم غذا و اب میوه و شیرموز و کیک گذاشتم جلوش و بعد از چندساعت مجبور شد قبول کنه ولی چون دورش شلوغ بود بهونه نمیگرفت زیاد یکم گریه کرد برا خواب روزش ولی بالاخره سرپام خوابوندمش
خوب شب شد و عرفان قصد نداشت بخوابه و ساعتای یک بود شروع کرد گریه و بهم چسبیدن و چشاش پرخواب ولی شامشو خوب خورد باکلی تنقلات عرفانی که پدرمنو درمیورد برا ی لقمه، خلاصه ساعت یک تا دو و بیست دقیقه هرکاری کردیم اروم نمیشد داشتم حرص میخوردم که غلططط کردم، باباش تابشو دوباره براش نصب کرد تا دیدش گریشو یادش رفت، گذاشتمش تو تاب حدود نیم ساعت نق زد ولی با لالایی ک باباش خوند خواب رفت، و تا ۱۱ظهر دوساعت خواب ی ساعت گریه که سه بار مجبور شدیم ببریم خیابون رو ببینه و اروم بشه، و اینکه عرفان شبی شاید ببشتر از ۵بار شیرمیخورد
روز دوم بهونه گیری داشت ولی مجبور بودم سرشو گرم کنم و تنقلاتم بدم تا نیاد سمتم دوسه بار هم سینمو نشون دادم ک چسب و رژ زدم، مسخرشون میکرد و میرفت