بله پسرمنم همینطوره.تازه جدیدا هرکی هم میاد خونمون یا مامیریم جایی میگه که بمونیم نریم خونه وگریه میکنه.ولی باحرف زدن قانعش میکنم و میبرمش.ولی خونه مامانمم اجازه میدم بمونه
چون طولانی شد دوتا پیام کردم امیدوارم مفید باشه برات
خودم وقتی میبینم گوش میده یک چیزی دیگ برمیدارممیدونی گاهی باید باهاشون حرف زد عاقلن درک میکنن اما وقتی از دستش بگیری تو سوپر یا با گریه کارشون راه بیوفته دیگ تمومه سعی کن تا دو سال ده سال دیگ راحت باشی فرقم نمیکنه سوپر برین خونه مامان یا بابا یا هرچی
الآنم اصلاا اصلا با سوپر مارکت و اسباب بازی باج نده همونو پودر کیک بگیر بگو بریم کیک باهم درست کنیم هم خاطره خوش میسازین
هم سالمه هم ذوق میکنن دخترا
یا بریم خونه با هم خاله بازی کنیم
با ظرف ملامین یا قابلمه های خودت ک ذوق کنه و.... یا لاک بریم بزنم برات و
از همین کوچیک کوچیکا شروع میشه
پسر خاله های شوهرم بزرگه ۱۱ساله هنوز ک هنوزه با گربه کارشو راه میندازه و ب داداشمم یاد داده
دنیا دخترا رو بهتر درک میکنیم
با زبون خوووش مهربونی باهاش صحبت کن ن زور
کمم نیار مثلا بگو این دفعه بخاطر تو یک ده دقیقه بیشتر میمونیم ساعتو ببین این بیاد اینجا واقعا ماشین میاد باید بریما.
کم نیار ک آینده هم خودت راحت تر باشی هم دخترت اذیتت نکنه الان کم بیاریم نوجوونیشون دیگ مارو دوست خودشون نمیدونن میخوان آزاد باشن الان یک ساعت گریس اما اون موقع دیگ تمومممه
سلام عزیزم چند سالشه دخترت؟؟
من دخترم یکساله بود هرکسی میومد خونمون میخواستن برن گریه میکرد مخصوصا همسرم وقتی میخواست بره سرکار یکم بزرگ تر ک شد باهاش صحبت کردم ک مامان بابا میره سرکار پول در بیاره بریم خوراکی بخریم منو تو بازی میکنیم تا بیاد و بعد کم کم موقع رفتن همسرم بیدارش میکردم و تا جلو در میبردمش ک با باباش خداحافظی کنه
الآنم اگ سن بچت زیر یک سال و نیمه سخت نگیر دو سالگی و سه سالگی فهمیده میشن الآنم میتونی اتاقشو خوشگل کن و استیکر بزن ب دیوارش یا هرچی دوسداره بگو شبو باید پیش من بمونی
من تنها میشم و.میدونی برا خودت خوبه گاهی تنها باشی اما واقعا بچه از همون اول باید یک جوری تربیتش کنی ک بزرگ میشه عاقل تر بشه نه لجبازو فقط بشه حرف حرف خودش با گریه یا هرچی مثلاً میتونی بگی مامان بزرگ شدی ساعت رو ببین این عقربه بیاد رو این باید بریم برا بابا غذا درست کنیم بابا میاد و... من دخترم اینجوری عادت داره بریم بیرون قبلاً لباس تنش میکردم تا اسنپ یا همسرم برسه همش گریه میکرد الان واقعا میبینه اینجوری باهاش صحبت میکنم درک میکنه میفهمه ک با گریه فایده نداره باید صبر کنه به نظرم اصلا کم نیار اولش واقعاً سخته من یک سالگی دخترم همش گریه میکردم بس ک اذیتم میکرد امااا الان واقعا عاشقشم میخواد بره خونه مامانم میان دنبالش میگ توهم بیا تنها میشی واقعا دو دل میشه ولی میگم برو ولی بگم نه بعنی نه یا سوپر مارکت میبرمش میگم دلسا مامان پولم کمه فقط یک خوراکی واقعا همون یک خوراکی میشه
ی مدت درست میشه دختر من وابسته خودم هیچجا بدون خودم نمیره جدیدا حتی با باباشم بیرون نمیره تا من نرم
عزیزم سعی کن باج ندی بهش چون عادت میکنه. خیلی آروم باید باهاش حرف بزنی و یدونه هر کسی خونه خودش رو داره و مهمونی میره باید برگرده خونه خودش. براش قصه بگو در این مورد. مثلا خاله بازی کنین با هم تو بازی این موضوع رو براش جا بنداز. به مامان و بابا هم بسپر وقتی تو خونشون گریه می کنه خیلی مهربانانه بهش بگن دیگه باید بره خونه خودش و ولی دوباره مثلا فردا یا پس فردا برگرده پیششون.
اخ که چقد شما مثل منی پسرممممم مثل مهمون میاد چند ساعت خونه میمونه دوباره میره😐
دختر منم گاهی اوقات ناراحتی میکنه موقع اومدن از خونه ی مامانم اما بهش میگیم بدون مامان بابا نمیتونی شب بمونی و میتونی روزای بعد دوباره بیای پیششون، انقدر میگیم قانون ماست تا ملکه ی ذهن بشه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.