وای مامانا افتادم یاد ی اتفاقی 🤭🫢
۲ هفته قبل اینک بدونم باردارم آخر شب بود خونه تاریک من رفتم دسشویی اومدم بیرون اینم بگم قبل اینک برم شوهرم خواب بود ... اومدم برم آب بخورم دیدم شوهرم گفت ی لیوان آب برام بیار اومدم از اشپزخونه بیام بیرون دیدم تو اون تاریکی ب طرز وحشتناکی نشسته و چهرشو تغییر داده همون لحظه فقط جیغ زدممممممممم و گریه کردم بدنم داشت میلرزید ...😱🤣
بعد ک فهمیدم باردارم انقد دعواش کردماااااااا خدا بهم رحم کرده بود🤲🏻🥺❤️

وای یه لحظه تصور کردم بخدا ترسیدم
جلل خالق چه شوهرایی دارین🤣🤣

وااای نمیدونم چرا انقدر خندیدم از تاپیکت
انشاالله همیشه دلتون شاد باشه

اصن روایت داریم مردی ک کرم نریزه زنشو دوس نداره 🤣🤣🤣🤣 خوشحالم ک تنها نیستم

واییی خدا من بودم سکته میکردم 😂😂😂😂

عزیزم چقدر بد اونم تو بارداری
من همسرم میدونست که باردارم اینقدر از این کارا سرم میاورد
خونه پدرشوهرم ویلاییه وقتی اونجا بودیم شب میرفتم از سرویس بیرون استفاده کنم با اینکه اون خواب بود مثلاً برگشتنی یهو میدم از پشت ماشینش که داخل حیاط پارک بود میاد بیرون از پشت سرم با شکل کجو کله صدا در میاورد😒🤭🤕

منم بچه اولم و باردار بودم همسرم زیر پتو بالشت گذاشته بود من ک اومدم دیدم ی چیز سفید وسط اتاق زهر ترک شدم خدا رحم کردبهم

چقدر شبیه شوهر منه خدا می‌دونه چقدر از این بلاها سر من آورده خونمون دوبلکس هست شب می رفتم آب بخورم برگشتنی چراغ ها خاموش می کرد می خوابید رو زمین تا نزدیکش می شدم مثل جن دست میزد به پام یا اولای عروسی یکبار از طبقه پایین صدا اومد گفتم دزدی گربه ای چیزی هست مثل این خلا ساعت سه شب رفتم چک کنم برگشتم دیدم چیزی نیست شوهرم تو راه پله جلو روم پخم کرد😑

اخه این چه کاریه مرد 🤣