۸ پاسخ

با همسرت صحبت‌ کن عزیزم بهش بگو چقدر خسته هستی و ازش بخواه کمکت بده تا بتونی مقداری استراحت کنی و برای خودت زمان بزاری

چقد مادر بودن سخته خسته ای ولی باید محکم باشی
عزیزم فقط به خود خدا توکل کن
انشالله پسرت بزرگ میشه و همه زحماتتو جبران میکنه برات

یک مدت برو خونه مادرت استراحت کن انرژی بگیری برگرد خونه ات

خداروشکر میکنم خدا حسین دادولی چندروزه که نتونستم خودمو کنترل کنم تا به شوهرم میگم میگه بچه همینه گریه میکنم میگه چراگریه میکنی خودتو ناراحت میکنی تو این یکسالگی که حسین بدنیا اومد خیلی سختی کشیدم از روزی که بدنیا اومد تا هفت ماهگی هرروز دکتر بودیم مشکل کلیه داشت عمل خیلی سختی کرد نزدیک یه ماه بیمارستان موندم تا عیدم همش ببر چکاپ خداروشکر خوب شد بعدش یه تشنج کرد که با هر مریضیش نصف بدنم آب شد اعصابم داغون شد کسی نگفت مادر این بچه چطوره بدتر زخم زبون زدن بعضی موقع فقط مرگ خودمو میخوام آنقدر خسته میشم

آخ عزیزم فکر میکردم فقط من اینطوری هستم
بعضی روزا واقعا ذهنم خستس و حوصله ندارم مخصوصا که پسرم غذا نمیخوره
عیب نداره میگذره

مال خستگیه.ی مدت بگو مادرت بیاد پیشت تا اروم بشی.اینجوری ک روند زندگیت هست این فشار عصبی کمتر نمیشه.یا ب فکر ی تغییری توی روند زندگیت باش یا بگو مادرت بیاد ی چندروز کمکت بچتو نگع داره تا استراحت کنی و اروم بشی و براش هم توضیح بده خسته و ای و فلان ک وقتی اومد توقع نکنه باز توهمش سرپا باشی و بشوری و بپزی

با شوهرت حرف بزن ، برین بیرون خیابون گردی، حال و هواتو عوض کن

واقعا سخته شرایطت باید مادر قوی باشی واسه حسین .اگه مهر پدر ندید لا اقل مادر ببینه ...باید تمام تلاشت بکنی

سوال های مرتبط