طی این ۶ ماه ک نبودم خیلی از جهت روحی روانی آسیب دیدم بدون دلیل! از روانم یه حسایی تجربه کردم ک هرکی تجربه کنه از پا در میاد, نمیگم منو از پا در نیاورد، اتفاقا آورد خیلی بدم آورد, نمیخاستم اینجا بگم ولی یادم افتاد ک اون موقع ها شماها خیلی حالمو خوب میکردین خصوصا الانی ک دارم دوستای قدیمی رو پیدا میگنم نم نم اینجا
قصه از روزی شروع شد ک از خستگی کار خونه شدید خوابم میومد دراز کشیدم رو مبل یهو عجیب خوابم برد سریع, تا اینکه ما بین خواب و بیداری بودم یهو گوشیم زنگ خورد پریدم،اونجا داستانم شروع شد، خیلی حالم بد شد، پاهام سست، دستام سست، اونجا بود ک جرقه خورد,نمیدونم چی بوداز اون ب بعد یک روز درمیون و شاید ۳ ۴ روز پشت سرهم اونجوری میشدم کل روزو، نمیتونم توصیف کنم ,شاید باورتون نشه حتی نمیتوسنم راه برم دو قدم میرفتم می‌افتادم زمین, هیچ کس خونه نبود من بودم و باران ،تنهای تنها، خیلی عجیب تحمل میکردم، اقند جیغ و داد میزدم خدارو صدا میزدم ک بهم رحم کنه، ولی هیچ! دلم برای باران میسوخت، ی غذای خوب نمیتونستم براش بپزم! بمیرم براش
وقتی اون حس بگیره, هیچ جیز جالبی وجود نداره اون لحظه،از همه چیز ب طرز عجیبی متنفر میشم
صبرکنید ادامه شو تو کامنتا بگم
بصبرین تایپ کنم

تصویر
۱۱ پاسخ

دکتر گفت این نوع افسردگی ک داری میتونه تورو تا حد مرگ ببره! جوری ک ب هیچی فکر نکنی و بری خودتو دار بزنی فقط برا اینکه تموم بشه این بازی،
من الان تو درمانم, ولی هنوز حالم خوب نشده مثل قبل,
کم پیش میاد اونجوری بشم، ولی هنوز از ته‌ریشه کن نشده، این حس امیدوارم نصیب هیچ کدومتون نشه, حسی هست ک نمیمیری ولی جون میدی،انگار ک تن تو تیکه تیکه میکنن، آشوب ب معنای واقعی، من از کم خونیم اینطور شدم، و تمام علائم افسردگی رو دارم , گوگل بزنید متوجه میشید
دکتر گفت تو اولین کسی هستی ک اینجوری بروز دادی میگفت تا ب حال همچین مریضی نداشتم
شمارو ب عزیزاتون برام دعا کنید ک تموم بشه من آدم سابق بشم، دلداری لطفا✋️

انشااالله عزیزم زود خوب میشی و این روزا هم میگذره تو مامان قوی هستی به بچه و همسرت فکر کن به قشنگیای زندگیت تو میتونی 🥰🥰

نمیتونستم بخندم , پاهام میلرزید ,استرس عجیب، بی قراری شدید، میخاستم فقط بخوابم ک ساعت بگذره ولی خوابم نمیبرد,خوابم میومد ولی نمیتونستم چشم رو هم بزارم , هی باید پاهامو تکون میدادم , هیچ کاری نمیتوسنم بکنم حتی گوشی هم نمیخاستم‌بگیرم دستم، هرکسی زنگ میزد بیا بریم فلان جا درجا کنسل میکردم,
ب گذشتم فکر میکردم میگفتم چجوری من سرپا بودم , فکر میکردم دیگ هیچ وقت نمیتونم آدم سابق بشم، دقیقا عین افسردگی بعد زایمان بود, اون موقع حس میکردم ک افتادم تو یه چاه بزرگ و دیگ کسی نیست دستمو بگیره ولی حالم خوب شد، اون روزا هم این حسو داشتم ,ولی هنوزم نتونستم از بین ببرمش،
درکل نتونستم ب کسی بگم این حسو, اون روزا شوهرم همش اصفهان بود , زنگ میزد میگفت برو فلان جا چیزی بگیر الکی میگفتم بارون میاد سرده.
خلاصه ب هیچ کس نگفتم تا اینکه، ی روز صبرم تموم شد ب شوهرم گفتم انقد گریه کردم کلی سبک شدم، بهم گفت میریم دکتر، دکتر وقت گرفتیم، و من فهمیدم ک افسردگی شدید دارم خیلی خیلی شدید🙂

سلام ببخشید عزیزم
چن تا سوال داشتم
یکی اینکه این حالتایی که میگی یهو پیش اومد؟ یعتی بدون اینکه چیزی ناراحتت کنه؟
یاچیزی تو ذهنت ازارت بده؟
از قبلش هیچ حالت ناراحتی و استرس نداشتی؟
چون من یکم استرس و اضطراب دارم
همش می ترسم اتفاق بدی واسه عزیزام بیفته
شباموقع خواب بیشتر این حسو دارم
می خواستم ببینم شناهم همینجوری بودی؟
می ترسم منم یه دفعه اینجنری بشم

❤🥲

همینطور که می‌خوندم یه جاهایی حس میکردم دقیقا داری منو میگی 😢
من شرایط دکتر هم ندارم میشه از داروهای مهمی که خوبت کرده برا افسردگی هست بفرستی بگیرم ممنون میشم

عزیزززم 😔 الان دارو مصرف میکنی؟

پ مگه کارتو شروع نکردی دختر

این عکسه خودته گلم

عزیزم برات دعا می کنم افسردگیت به پایان برسه و بشی همون زهرای سابق عکس خودته ؟

وزن بچتون چقدره؟

سوال های مرتبط

مامان مائده مامان مائده ۲ سالگی
سلام مامانای عزیز میخواستم تجربه ام رو از واکسن هجده ماهگی بگم من دوشنبه همین هفته واکسن مائده رو زدم اول اینکه حسابی توی گهواره از استرس مادرها منم استرس گرفته بودم و شبش خواب ب چشمم نیومد ک این برای ی مادر خیلی بده ساعتای یازده و نیم رفتم ک واکسن دختر رو بزنم اولش براش دوتا آبمیوه پاکتی کوچک گرفتم در حالت عادی خیلی کم پیش میاد که بهش بدم چون تا ته میخوره و خیلی دوست داره برای واکسن اول با همین آبمیوه سرگرم شد و دومی هم ک سختتره گریه ی چندانی نکرد بعد از یک ساعت و نیم بهش استامینوفن دادم تا شب همه چی خوب بود و کمپرس هم نذاشتم یهو ساعتای شش درد بچه شدید شد منم دوباره استا دادم و چون خیلی درد داشت کمپرس سرد هم گذاشتم حواستون باشه ک پای بچه خیس نشه اینجوری بهتره بعد هم یک ژلوفن رو سوراخ کردم و اطرافش مالیدم ک حسابی تأثیر داشت و خدارو شکر زود دردش خوب شد و روز بعد هم تب نکرد ولی چون ترسیدم دردش بگیره هر شش ساعت استا دادم و امروز ک روز سوم هست حالش خوبه خلاصه ک الکی از واکسن هجده ماهگی نترسید