۳۶ پاسخ

من پدرشوهر دارم فقط همسرم تک فرزنده و مادرشوهرم فوت شده روزی ک رفتم بی بی چک زدم هنوز آزمایش نداده بودم ی دست لباس بچه خریدم و ی کفش و گذاشتم تو جعبه با کیک برم سوپرایزش کردم خیلی پدرشوهرم ذوق داره فرداش با همسرم رفتم آزمایشگاه و برا سونو قلب پدرشوهرم همرام اومد شوهرم سرکار بود

من بعد از سنو قلب دقیقا روز مادر بود زنگ زدیم به مادرشوهرم تبریک بگیم مادرشوهرم برگشت به شوهرم گفت خدا بهت دختر بده بعدش پسر بده شوهرم گفت اول پسر داده حالا چیکار کنم مادرشوهرم بنده خدا بیسواده متوجه نشد شوهرم چی گفته گفت فرقی نداره جفتش سالم باشن کافیه مادرشوهرم به شدت عشق پسره شوهرمم تک فرزنده ولی چون من و شوهرم عشق دختر داشتیم اول گفت دختر بده گذشتو متوجه نشد فرداش صب هشت صب زنگ زد بهم گفت دیشب چی کفت بهم گفت خدا بهم پسر داده خندیدم گفتم اره دیگه مگه نمیخاستی مامان بزرگ بشی مبارکه کلی گریه کرد کلی ذوق کرد که دستت درد نکنه منو به ارزوم رسوندی مادرشوهرم خیلی پیره همش ارزو داشت نوه یکی پسرشو ببینه من کرجم اونا شمالن بعدش پایان سه ماهگی دکترم اجازه داد رفتم براشون شیرینی برم مامانمم همون روز بی بی چک زدم خونمون بود از شمال اومده بود پیشم مهمونی

من خیلی رابطه صمیمانه ای باهاشون نداشتم. شیرینی هم گرفتیم بردیم تو سه ماهگیم، اصلن نپرسیدن برای چیه. بعد دو ساعت خودمون گفتیم مناسبت شیرینی چی بوده.
ولی خودم یه ایده ای داشتم که دمپایی کوچولو، کفش کوچولو بذاریم دم در و تو دستشویی شون که اول تعجب کنن بگن این چیه، مال کیه، کجا بوده. بعد ما بگیم اینا دمپایی های تو راهی مونه

من و همسرم رفتیم پیشش مادرش ، همسرم بهش گفت نمیخوای شیرینی بدی داری مادربزرگ میشی😂😂 بنده خدا گریش گرفته بود خیلی خوشحال شد ، بعد از سونو انومالی همسرم به خواهر و برادراش گفت جز یکی از جاریام بقیشون خوشحال شدن😂

همسرم لو داده بود به روی خودشون نیاوردن تا عید منو دیدن گفتن چاق شدی گفتم باردارم.هیچی حسودی کردن به زور تبریک گفتن مبارکه

من که بعد از ده سال بچه دار شدم وقتی شنیدن از خوشحالی همشون گریه میکردن

من بیبی چک زدم مثبت شد شوهرم سریع رفت به خواهرش گفت همون لحظه😐😐😐😐

من موقعی ک تست زدم به شوهرم ومادرشوهرم ک خاله ام میشه گفتم صبح زودم ب پدرشوهرم زنگ زدم احوالش وپرسیدم بش گفتم سرکاری گفت اره بش گفتم خب من باردارم 🤣🤣اونم گفت جدی مبارک باشه وای بعدش اینقدخجالت کشیدم

من هیچوق فک‌نمکردن بچ بیارم حالا حالا ها…نمد چرا ازم انتظار نداشتن بخاطر سنم دیه وقدی بیبی زدم دیدم مثبت ازمایش دادم بعد همسرم و سوپرایز کردم بعدش دوتایی رفدیم پیش ننه باباش باکس دادیم بشون توش کفش و پستونک بود همین ک باز کزدن کلی گریه کردن از خوشحالی بوسم کردن بعدشم ب عنوان مشتلق همون شب رفدن برام یدونه النگو خریدن😄😄😄😄خداروشکر راضیم از خانواده همسرم با وظیفه خودشون اشنان در هر شرایطی خدا نصیب همه کنه ازین خانواده ها❤️راسدی پدرشوهر مادرشوهرم جونن

من که هربار باردار شدم شوهرم بهشون گفت و هربار یکی بیشتر زدن تو سرخودشون از اول همینطور بودن

من چون بخاطر شغلم که دورم و خونه نیستم درگیر جابجایی تاریخ تخمک گذاریم بودم و پریودمو جابجا میکردم خود همسرمم گم کرده بود تاریخمو بعد ۳تا مناسبت شده بود یکی تولد همسرم بود یکی روز مرد یکی ام سالگرد عروسیمون که من تازه رسیده بودم خونه و شک داشتم رفتم بتا دادمو رفتم دکترو بعد چک کردن ساک بارداری و زرده یه جعبه توش بند پستونک و پستونکو جورابو یه کارت توش نوشتم برا همسرم یه کیک و گل هم خریدم و دوربین گوشی فیلمشو گرفتم حسابی سوپرایز شد چون با باباش یجا کار میکنن پدرشوهرمم عشق نوه دارشدن همیشه بهش تیکه مینداخت و اذیتش میکرد که زودتر دست به کار بشید همون شب که بریم به بابا اینا هم بگیم هرکار کردم بمونه برم تشکیل قلب بعد بگیم دیدم نمیتونه جلو ذوقشو بگیره همون جعبه رو برداشت و یه کیک دیگه خریدو یه کاغذم روش یادداشت گذاشتیم براشون که من دارم میامو ... زنگ زد گفت چایی بزارید برا روز پدر خانمم نبوده کادو گرفته میایم اونجا مادرشوهرم کلی ذوق کرد پدرشوهرم از هیجان تو شوک بود فقط میگفت آفرین آفریییین 🤣🤣

روم نمیشد ب مادرشوهرم بگم عکس بی بی چکو ب خواهرشوهر کوچیکم نشون دادم اون گفتش ب مادرش و خوشحال شدن وتبریک گفتن شوهرمم رفت شیرینی گرفت😁

من ک تا۴ماهگی ب هیچکس نگفتم بعد شیرینی بردمو گفتم باردارم.پدرومادرخودم خیلییی خوشحال شدن وهمه فامیلامونم هم همینطور

بارداری اولم دهن‌ لقی شوهرم گل کرد همینکه گفت اونام از دوق گریه کردن فرداش سقط شد🤣

تو يه باكس دوتا جوراب و جواب ازمايش بارداري رو گذاشتيم و به خانواده هامون نشون داديم اينقدي خوشحال شدن ك حد نداشت🥹🥹

من همون روز ک تست دادم مادرشوهر و پدر شوهرم داشتن میرفتن بیرون ب مادر شوهرم گفتم اونم به پدر شوهرم گفت و خیلی خوشحال شدن بعدشم رفتم به شوهرم گفتم خواب بود چشاشو باز کرد گفت خداروشکر بوسم کرد و برگشت خوابید بعدشم به مامانم زنگ زدم بقیه هم دیگه مهم نبودن خودشون کم کم فهمیدن

من روزی که رفتم سونو قلبش تشکیل شده بود شبش رفتیم خونه مادر شوهرم همه بچهاش جمع بودن دیگه گفتیم بهشون چون حالم خیلی بد بود دیگه گفتم بگیم بدونن که یوقت گله نکنن که چرا نمیاین سر بزنین

شوهرم شیرنی گرفت گفت بهشون بعدعمش و مادربزرگش ب شوهرم تبریک گفتن با من ی کلمم حرف نزدن 😐همشم میگفتن کاش دختربشه باهاش بازی کنیم 😑😑😑😑عین سگ پشیمونم ک چرا بعدتشکیل قلب گفتیم باید میزاشتم ۵،۶ماه ک شکمم گنده شد اونموقه میفهمیدن ، الانم یبار تاحالا ازم نپرسیدن جنسیتش چیه 😕منم اصلا نمیخام بگم

من بعد اونمالی شوهرم فیلم گرفته بود رفت بهشون نشون داد گفت این بچه منه. اوناهم گفتم چقد دیر گفتین به ما ولی منک ندیدم ولی مث اینک خوشحال شده بودن

هیچی عادی

من نگفتم خواهرشوهرم از عکس تو گوشیم برگه سونو بود فهمید خودشم به مادرشوهرم ...گفت.

میخام سربه تنشون نباشه یچمم نمیذارن بیان ببینن

هیچی ی عده خوشحال شدن سریع زنگ زدن تبریک گفتن ی عده فهمیدن انگار نه انگار به روی خودشون نیاوردن😒😏بعد همینا نوبت خودشون بشه میخوان همه بهشون احترام بزارن

من میخواستم تو روز تولد شوهرم بگم، بعد زنگ زدم دعوت کردم اون شب گفتن نه باشه برا فردا که جمعه ست، منم گفتم باشه فرداش خواهرشوهرم به شوهرم زنگ زد بیاید اینجا تولد بگیریم منم ناراحت شدم دنبال شوهرم نرفتم خونشون بعد دیدم همش زنگ میزنن که چرا نمیاید منم عصبانی شدم گفتم من تولد گرفتم شما نیومدید حالا خودتون تولد گرفتید! بعد هم خواهرشوهرم بلند شد اومد خونمون و متاسفانه بحثمون شد اونجا بهش گفتم شما همه چیزو خراب کردید هم تولد شوهرمو هم سورپرایز بچه دار شدنمو بعدم دیگه رفت و آمد نکردن تا چند ماه گفتن اگه بچش چیزیش بشه میذاره تقصیر ما
من تازه امسال عروسی کردم دلم میخواست خودم برا شوهرم تولد بگیرم

پنج تا جاری هستیم دوتا خواهرشوهر همشون یکی دختر دارن یعنی نوه دختری دارن.مادرشوهرم ذوق داره بچه من پسر باشه.چندباری هم گفت خدا بخواد بچت پسر باشه جاری بزرگه پیشم نشسته بود.برگشت بهم گفت ایشالله حسرت نوه پسری به دلش بمونه،😐خواستم بهت بگم چقدر داغونن

من تازه می‌خوام برم سونوی قلب ..اگه به امید خدا همه چی خوب پیش بره می‌خوام خانواده ها رو شام دعوت کنم بیان بهشون بگم
یه پاپوش هم میخرم می‌زارم داخل جعبه میدم به مادرشوهرم و مامانم 🤩

ما بعد شنیدن صدای قلب گفت بهشون همسرم خودم روم نمیشد ،خیلی خوشحال شدن ، مادر شوهرم از شوق گریه می کرد 🥺

هیچی راحت گفتیم باردارم و خوشحال شدن
برا من جالب تر این بود وقتی گفتم دوقلو اشک ذوق بود ک میومد

۸هفتگی گفتم مادرشوهرمم حدسایی میزد🥹😂
شوهرم گفت یه خبرحدس بزن مادرشوهرم سریع گفت مطهره حامله است😍😂
خیلی خوشحال شدن خیلی🥹😍

نگفتم فعلا خدا کنه تا ۳۰هفته بتونم قایمش کنم

من خودم به مادرشوهرم گفتم با خجالت خیلی بد بود مامانم گفت بذار من بگم گفتم شاید مادرشوهرم ناراحت بشه
ولی بعدش پشیمون شدم کاش میگفتم مامانم بگه
خیلی خجالت کشیدم چون خیلی سنتی هستن

من هنوز نگفتم
به شدت استرس دارم برای آن تی که ببینم چی میگه
همش میگم زبونم لال دور از جون بچه م نکنه چیزیش شده باشه و من بی خبر باشم

من نزاشتم شوهرم بگم تا 4ماهگی بعدش شوهرم گفت خیلی دعواش کردم چونک مادرشوهرم فضوله خوشمم نمیومد کسی تو محل بدونها حامله ام

ما شیرینی گرفتیم بردیم اولین نوه پسری شون بود ولی به نظرم انگار نه انگار آخرشم گفتن خیلی زود اومدید گفتید 😏

هیچ واکنشی نداشتن 😂

یه لباس نینی خریدیم گذاشتیم تو ساک بردیم دادیم بهشون موقع باز کردن ازشون فیلم گرفتیم😁

سوال های مرتبط

مامان نفس و نفیسا مامان نفس و نفیسا هفته چهلم بارداری
مامان بچه مامان بچه هفته بیست‌وچهارم بارداری