۱۳ پاسخ

نشونه ی لالا بودن آرسام 😄

تصویر

فقط دراز میکشم و گریه مکنم

خونت چقد ارامش بخشه🥰

من فقط باید بزنم بیرون برم پیاده روی جایی هوا بخورم

آشپزخونه هم که صبح بمب میخوره 🥲

تصویر

صبح همه جا پراز ماشینه

تصویر

من دوسدارم اهنگ گوش بدم و ی جوری خودمو مشغول کنم حالا یا کارای خونه یا پیاده روی🫠

چرا عکسا نصفه ارسال میشن؟😑

عکس تراسم بده

خسته نباشی کدبانو جان ❤️

جلو تخت پسرتو برداشتی

من شبا همه کارام انجام نمیدم. میزارم تو روز انجام بدم. اگه بیکار باشم زمان دیر میگذره و اعصابم خورد میشه.چون شوهرم ظهرا نیست ناهار فردا رو هم شب قبلش میپزم واسه همین تا ساعت ۳ باید خودمو مشغول کنم

فقط گریه میکنم 😪

سوال های مرتبط

مامان آرسام مامان آرسام ۳ سالگی
اومدم یکم درد و دل کنم
یه مدتی آرسام خیلی آروم تر و صبور تر شده بود ، حتی اینجا هم به چندنفر گفتم خداروشکر آرسام توخونه باخودش بازی میکنه ، دیگه جیغ نمیزنه ،بهونه نمیگیره بیرون میریم خیلی آروم تر از قبله و خلاصه تغییر کرده بود
تا اینکه از پوشک گرفتمش و بعدشم یه سرمایی خورد اصلا ازاون موقع به بعد برگشته به تنظیمات کارخونه😑😣
توخونه همش نق میزنه ، جیغ میزنه بددددد ، همش بهونه میگیره ، از حمام میترسه و خودشو هلاااااک میکنه ، غذا اصلا نمیخوره یعنی کل امروزو فقط دوسه تا قاشق برنج خالی خورده باقیش فقط شیر یا یه بستنی
خلاصه شده مثل قبلش ، خیلی خیلی اعصابمو بهم ریخته مخصوصا غذا نخوردنش ،هرچی بهش میدم میگه نه من غذا نمیخوام وحس میکنم چون غذا هم نمیخوره عصبی تر میشه
داغون شدم از دستش
چقدر بزرگ کردن این بچه ها سخت و پر چالشه ،چجوری این قدیمیا پشت سرهم بچه میاوردن و فکر هیچیم نبودن
شبی با شوهرم انقدررررر از دستش عصبی بودیم یه لقمه نون پنیرم نخورد حتی
اشک میریزه میگه نمیخوام
هی خداااااااا نمیدونم واقعا باهاش چکار کنم بعضی وقتا کم میارم از دستش که انقد مدام اخلاقش تغییر میکنه
یه مدت همش میگفتم خداروشکر بچم عاقل شده آروم شده ،انگار تموم شد رفت 🥹🥲😢
مامان داریوش مامان داریوش ۲ سالگی
سلام دخترا میشه کمکم کنید🥺🥺🥺🥺

دیروز وقتی داشتم از جام بلند میشدم شوهرم با این نی های پایه ی بادکنک یکی زو به پشتم منم دردم گرفت ماشین اسباب بازی پسرم رو پرتاب کردم سمتش اینقدر دردم گرفته بود نفهمیدم اصلا بهش خورد یانه بعد بلند شد یکی با لگد زد به پام و یه مشت هم زد به بازوم
گفت برای چی میزنی ؟
منم گفتم صدبار بهت گفتم شوخی زدنی نکن بامن دردم میگیره
محکم میزنی خودت نمیفهمی اشکم در اومد از درد و این کاری که کرد بهش گفتم دست روم بلند نکرده بودی که کردی
توی این ۹سال دست روم بلند نکرده بود تاحالا
بعدشم پسرم رو برداشتم رفتم خونه مادرشوهرم(چیزی بهشون نگفتم)و بعداز دوساعت اومدم سرسنگین بودم باهاش
بعدش رفتم دنبال پسر دیگه ام از مدرسه آوردمش نزدیک خونمون یه پارکه یه ۱۵دقیقه بچها توپارک بازی کردن بعدش اومدیم خونه بازم بی محل بودم بهش
پسر کوچیکم بهانه میگرفت خوابوندمش رفتم سراغ شام درست کردن
شامم که آماده شد پسرم از خواب بیدارشد دیدم خیلی گریه میکنه و پاشو زمین نمیزاره یکمم پاش ورم داشت
یکم صبر کردم دیدم نه بچه نمیزاره دست به پاش بزنم
گفتم پای بچه ازبند در رفته
گفت به من چه هرکی این کارو کرده خودش درستش کنه
من اعصابم خورد شد لباس تن بچه کردم و رفتم جای یه یه شکسته بند نزدیک خونمون(البته ۱۵دقیقه پیاده راهه)
پاشو جا انداخت و اومدم خونه

اومدم خونه اصلا نپرسید چیشده چیکارش کردی
پسر بزرگم پرسید بهش جواب دادم بعدش شام آوردم اومد نشست خورد
امروزم سرسنگین بودم باهاش

بنظرتون رفتار من اشتباه بوده؟
الان باید چطوری رفتار کنم؟
مغزم داده میترکه